🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠و درود خدا بر او فرمود: شفاعت كننده چونان پر و بال درخواست كننده است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت63
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
32.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کرامت حضرت زینب کبری(س)وشیعه شدن فردسنی مذهب
سخنران:استاد علے خیرآبادی
بسم الله الرحمن الرحیم
پویش سراسری دلنوشته ای به حاج قاسم
دلنوشته های خود را در قالب عکس به آیدی زیربفرستید
@mahdiali88
برای شرکت در این پویش عضو کانال زیر بشید.
https://eitaa.com/joinchat/901382199C1d3375cc92
مهلت ارسال آثار:30آذر ساعت 21 شب
به بهترین آثار برگزیده جوایزی اهدا خواهد شد.
نفر اول:50 هزار تومان
نفر دوم:25هزار تومان
نفر سوم:25هزار تومان
در ضمن میتوانید سین بزنید و برنده شوید.
برای درخواست بنر به آیدی زیر
@mahdiali88
#کد4سین بزن برنده شی
بسم الله الرحمن الرحیم
پویش سراسری دلنوشته ای به حاج قاسم
دلنوشته های خود را در قالب عکس به آیدی زیربفرستید
@mahdiali88
برای شرکت در این پویش عضو کانال زیر بشید.
https://eitaa.com/joinchat/901382199C1d3375cc92
مهلت ارسال آثار:30آذر ساعت 21 شب
به بهترین آثار برگزیده جوایزی اهدا خواهد شد.
نفر اول:50 هزار تومان
نفر دوم:25هزار تومان
نفر سوم:25هزار تومان
در ضمن میتوانید سین بزنید و برنده شوید.
برای درخواست بنر آیدی زیر
@mahdiali88
#کد5سین بزن برنده شی
بسم الله الرحمن الرحیم
پویش سراسری دلنوشته ای به حاج قاسم
دلنوشته های خود را در قالب عکس به آیدی زیربفرستید
@mahdiali88
برای شرکت در این پویش عضو کانال زیر بشید.
https://eitaa.com/joinchat/901382199C1d3375cc92
مهلت ارسال آثار:30آذر ساعت 21 شب
به بهترین آثار برگزیده جوایزی اهدا خواهد شد.
نفر اول:50 هزار تومان
نفر دوم:25هزار تومان
نفر سوم:25هزار تومان
در ضمن میتوانید سین بزنید و برنده شوید.
برای درخواست بنر آیدی زیر
@mahdiali88
#کد6سین بزن برنده شی
🌺 هر روز یک شهید بزرگوار رو خدمتتون معرفی میکنیم تا انشاالله با ۳۱۳ شهید آشنا شوید🌺
#شهید_مجید_شهریاری
شهیدمجید شهریاری از برجسته ترین و ممتازترین دانشمندان صنعت هستهای ایران شناخته می شود که در طول خدمت خود به نظام جمهوری اسلامی و مشاغل اجرایی که بر عهده داشت، خدمات ارزندهای را از خود به یادگار گذاشته است. او در مقطعی نماینده دانشگاه شهید بهشتی در امور اجرایی بود و با سازمان انرژی هستهای همکاری داشت.
مجید شهریاری از جمله دانشمندان هستهای ایران به شمار میرود که با طراحی موساد، همکاری اطلاعاتی و عملیاتی منافقین در هشتم آذر ۱۳۸۹ خورشیدی به شهادت رسید. شهریاری را که به عنوان طراح تئوریک ساخت نسل جوان راکتورهای هستهای میشناسند. آیتالله خامنهای مقام معظم رهبری، چندی پس از شهادت شهیدشهریاری خطاب به خانواده این شهید فرمودند: «شهادت دکتر شهریاری، آبرویی داد به جامعه علمی کشور. شهادت همچنین شخصیت برجسته و مورد قبولی، به دشمن نشان داد که در محیط علمی جمهوری اسلامی، اینجور شخصیتها و انگیزههایی وجود دارد.»
خبرگزاری آلمانی اشپیگل نیز در ۲۰۱۱ میلادی به نقل از منابع آگاه فاش کرد، موتورسوارانی که با چسباندن بمب مغناطیسی به اتومبیل افراد موردنظر اقدام به ترور میکنند. همگی به وسیله موساد آموزش دیدهاند. شهید شهریاری نیز به این صورت شهید شد.
بسم الله الرحمن الرحیم
پویش سراسری دلنوشته ای به حاج قاسم
دلنوشته های خود را در قالب عکس به آیدی زیربفرستید
@mahdiali88
برای شرکت در این پویش عضو کانال زیر بشید.
https://eitaa.com/joinchat/901382199C1d3375cc92
مهلت ارسال آثار:30آذر ساعت 21 شب
به بهترین آثار برگزیده جوایزی اهدا خواهد شد.
نفر اول:50 هزار تومان
نفر دوم:25هزار تومان
نفر سوم:25هزار تومان
در ضمن میتوانید سین بزنید و برنده شوید.
برای در خواست بنر به آیدی زیر
@mahdiali88
#کد7سین بزن برنده شی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نماهنگ وصال
🎤 مجتبی رمضانی
#شبزیارتیارباب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هم دل رابردے ، هم عقل را
چہ ڪردیبادنیایمنسردار؟
#پنجشنبهیادشهداباصلوات
🔵 #تــرک_نمــاز ⇩
پیامبر رحمت (ص) می فرمایند:
👌هرگاه کسی نماز صبح را نخواند،
فرشته ای از آسمان او را صدا میکند: #ای_زیانکار
👌 و هرگاه نماز ظهرش را نخواند،
فرشته ای به او میگوید: #ای_خیانتکار
👌 و هرگاه شخص نمـاز عصر
خود را نخواند، گوید: #ای_بی_دین
👌 و اگر نمــاز مـغرب خـود را
نخواند، گویـد: #ای_کافر
👌 و اگر شخص نماز عشاء
را ترک کند، گوید: #وای_برتو که در تو
هیچ خیر و منفعتی نیست.
🌻 همچنین رسول خدا (ص) می فرمایند:
در جهنم یک وادی است که از شدت عذاب آن،
جهنمیان هر روز هفتاد مرتبه از آن مینالند
و در وادی، خانه ای از آتش
و در آن خانه چاهی قرار دارد
که در آن چاه تابوتی است و در آن تابوت
ماری است که هزار سر دارد
و در هر سری هزار دهان
و در هر دهان هزار نیش است
و این جایگاه کسانی است
که #نمـاز نمیخوانند و #شراب مینوشند.
📚 وسائل الشیعه،ج۳ ص۳۱
✍سخن خدا با بینمازی که قصد #توبه دارد
📖 «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ اَسْرِفُوا عَلَی اَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَظُوا مِن رَحْمَةِ اللّه اِنَّ اللّه یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً». [سوره زمر، آیه ۵۳]
🔹 این ندای خداست: «ای بندگان اسراف کار من، ای بندگان گنهکار من، ای بندگان معصیت کار من، ای بندگان من که بر خودتان ظلم کرده اید از رحمت من ناامید مباشید، بیائید به سوی من، من همه ی گناهان شما را میبخشم»
🌼 همچنین خدای تبارک و تعالی، این رحمت مطلقه و رحمت کامله فرمود:
🔹 «اَنینَ المُذنبینَ اَحَبَّ اِلیَّ مِنْ تَسْبیحِ المُسُبِّحینَ».
🔹 ناله گنهکاران [مثل ناله بینماز از روی توبه] در نزد من محبوب تر است از ذکر گفتن ِ تسبیح کنندگان.
🌼 [مثل مادری دو پسر دارد و یکی از سوختن در آتش نجات پیدا میکند و دیگری یک باغ زیبا و شیک می خرد، یقینا شادی او از نجات پسرش از آتش بیش از شادی او از خرید باغ توسط پسر دیگرش میباشد، بی نمازی که توبه میکند از آتش جهنم نجات می یابند و تسبیحکنندگان باغ های بهشتی می خرند]
📚 طهارت روح؛ عبادت و #نماز در آثار شهید مطهری ، خلاصه ای از صفحه ۱۱۰.
#لذت_بندگی ۵۷ ➲
#ترک_گناه ۵۷ ➮
#عبد_شدن ۲۰ ➭
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام
🌷بسم رب الحسین
دیروز عرض شد، اگه عبد خدا نشی، عبد طاغوت و شیطان هستی✔️😱 حالا چطوری عبد خدا بشیم
▫️بالاترین مقامی که یه انسان میتونه به اون برسه، مقام "عبد شدن" هست.
🌺 حاج آقا! یه سوال؟ چطور عبد بشیم؟
وقتی که ""یه مدت دستور گوش بدیم"" عبد میشیم.
یه نفر وقتی یه مدت نوکری کنه، نوکر میشه دیگه!👌
البته نوکر ارباب بی کفن شدن اوج پادشاهیه ها
ان شاالله آقا قبل محرمی جوازنوکری مونو امضا کنه😭
✅ یه نفر هم وقتی یه مدت "دستور" گوش بده، عبد میشه....👌
✔️یه مدت دستور گوش بده تا عبد بشی...✔️
عبد که شدی یه اتفاقایی برات می افته...☺️
دنیای باورنکردنی ای پیدا میکنی😍
🌺👆✅
💠زندگیت رو براین اساس قرار بده که عبد بشی.
نترس ضرر نمیکنی، اتفاقا به لذت میرسی💞💝
خدا انقدر بهت لذت میده که میگی خدایا بسمه دیگه...😍
مدام شرمنده ی خدا میشی...، میگی مولاجان دیگه کافیه. آخه من چطور این همه محبت تو رو جبران کنم..😌😍
💖👆
و مولا هم وقتی لذت بده ازین لذت های کوچولو که نمیده!👌😉
انقدر لذت میده که سیراب بشی. ...
کم نمیذاره برات....
🌺بله یه رنج هایی هم میکشی☺️
✅اما ین رنج ها برات خییییلی کوچولو میشن! اصلا دیگه نمی بینیشون..
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🍃🌺🍃
🌺
#یادآوری:
تلاوت سوره واقعه در شب جمعه سفارش شده است.
امام صادق (ع) فرمودند:
هر كس در هر شب جمعه سوره واقعه را بخواند، خداوند وی را دوست بدارد و نیز دوستی او را در دل همه مردم اندازد و در طول عمرش در این دنیا بدبختی و تنگدستی نبیند و آسیبی از آسیبهای دنیا به او نرسد و از همدمان امیرالمؤمنین (ع) باشد و این سوره خصوصیتی نسبت به امیرالمؤمنین(ع) دارد كه دیگران با وی در آن شریك نیستند.
آثار و بركات سوره مبارکه واقعه:
۱) رفع فقر و تنگدستی💚
۲) ایجاد بركت🌺
۳) محبوبیت💕
۴) آسانی مرگ و بخشش اموات🍃
هنگام تلاوت من رو از دعای خیرتون محروم نفرمایید.
🌹🌹 التماس دعای شهادت 🌹🌹
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
#خودسازی 📝✅❌ موضوع : نماز 📿 قسمت : ۲۶ استاد : شجاعی 🎤 {♥️شھیدمصطفےصدرزاده♥️: "خودسازی"دغدغہاص
4_310226054725763862.mp3
3.92M
#خودسازی 📝✅❌
موضوع : نماز 📿
قسمت : ۲۷
استاد : شجاعی 🎤
{♥️شھیدمصطفےصدرزاده♥️:
"خودسازی"دغدغہاصلےشما باشد .
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
#خودسازی 📝✅❌ موضوع : نماز 📿 قسمت : ۲۷ استاد : شجاعی 🎤 {♥️شھیدمصطفےصدرزاده♥️: "خودسازی"دغدغہ
Namaz_28_ostadshojae_softgozar.com-۲.mp3
4.71M
#خودسازی 📝✅❌
موضوع : نماز 📿
قسمت : ۲۸
استاد : شجاعی 🎤
{♥️شھیدمصطفےصدرزاده♥️:
"خودسازی"دغدغہاصلےشما باشد .
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
#هوالمحبوب #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_شصت_وسوم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 به روایت امیرحسین .........…………
#هوالعشق ❣
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_شصت_و_چهارم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
به روايت حانيه
………………………………………………………………………………………………………………
روبه روی آینه وایمیستم ، میخوام با خودم رو راست باشم.
_ عاشق شدم؟
_ نه
_ قرار بود رو راست باشم
_ اره
_ عاشق کی؟
_ امیر امیر امیرحسین.
_ نههههههههههههه
_ وای امیرحسین چیه ؟ آقا امیرحسین.
_ ای خدایا. خل شدم رفت.
***
مامان_حانیه جان بیا.
_بله؟
مامان_ بيا بشين اينجا.
كنار مامان روي مبل ميشينم.
_ خب؟
مامان_ نظرت درمورد پسر خانوم حسيني چيه؟
واي خدايا نكنه مامان فهميده ، چي بگم حالا؟
_ خب يعني چي چيه؟
مامان_ بزار برم سر اصل مطلب. خانوم حسيني زنگ زد ، گفت فردا شب ميخوان بيان خاستگاري.
_ نهههههههههههههه😳؟؟؟؟؟؟؟
مامان_ عه. چرا داد میزنی؟
_ شما چی گفتید؟
مامان_ گفتم بیان دیگه
_ چیییییی؟
مامان_ عه. یه بار دیگه داد بزنی من میدونم با تو. پاشو برو ببینم. عه
" وای وای وای خدایا. عاشقتم که. ولی ولی اگه ، اون عهدم.....😔😔😔"
.
.
امیرعلی_ سلام جوجه جان
_ جوجه خودتی
امیرعلی_ شنیدم که خبراییه.
_ چه خبری؟
امیرعلی_ نمیدونم والا. میگن که یکی پیداشده دیگه از زندگی سیر شده میخواد بیاد خاستگاری شما.
کوسن روی مبل رو بر میدارم و پرت میکنم سمت امیرعلی.
_حرف نزن حرف. فاطمه خودشو بدبخت کرد شد زن تو.
امیرعلی_ اخ اخ بهش گفتم تنها نره خونه میرم دنبالش.
نگاهی به ساعت انداخت.
امیرعلی _ وای بدبخت شدم. نیم ساعته کلاسش تموم شده.
با تعجب فقط خیره شدم به رفتن امیرعلی و یه دفعه زدم زیر خنده. وای فاطمه از معتل شدن متنفر بود الان امیرعلی رو میکشت. 😂
.
.
.
تونیک سفیدی که تا پایین پام بود ، با یه روسری کرم که به لطف فاطمه لبنانی بسته بودم، تصمیم داشتم امشب رو چادر سرم بکنم ، چادر حریر سفید با گل های برجسته ریز صورتی که جلوه خاصی بهش داده بود ، برای بار آخر تو آینه به خودم نگاه میندازم ، بدون هیچ آرایشی، ساده ساده و من چقدر این سادگی رو دوست دارم.
امیرعلی_ اجازه هست ؟
_ بیا تو پسره.
امیرعلی_ سلام دختره.
_ مصدع اوقات نشو.
امیرعلی همون لبخند همیشگی رو مهمون لباش کرد و گفت _ شاید مدت کوتاهی باشه که با امیرحسین اشنا شدم ولی دلم قرصه که دست خوب کسی میسپرمت.
_ اوووووو. توام. حالا نه به باره نه به داره.
با صدای زنگ امیرعلی سریع میره دم در و منم آشپزخونه.
دل تو دلم نیست که برم بیرون. وای پس چرا مامان صدام نمیکنه خدایا .
مامان_ حانیه جان عزیزم.
چایی هارو میریزم ، چادرم رو روی سرم مرتب میکنم و از آشپزخونه میرم بیرون .
_ سلام.
مامان امیرحسین _ سلام عروس گلم.
با شنیدن این کلمه قند تو دلم آب میشه ولی فقط به یه لبخند کوتاه و مختصر اکتفا میکنم.
اول خانم حسینی، بعد آقای حسینی ، بعد پرنیان و بعد........
به هرسه با احترام خاصی چای رو تعارف میکنم و جواب تشکرشون رو با خوشرویی میدم تا زمانی که میرسم به امیرحسین.
از استرس زیاد، میترسم سینی چای رو پایین بگیرم.
همونجوری میگم بفرمایید، دستش رو بالا میاره که چای رو برداره که یه دفعه سینی رو کنار میکشم و گوشه سینی به زیر لیوان میخوره و لیوان کمی کج و یه مقدار از چاییش روی لباسش میریزه.
تازه فرصت کردم براندازش بکنم، یه کت و شلوار مشکی با یه پیرهن سفید، وای که چقدر بهش میومد.
_ وای شرمندم. عذر میخوام.
امیرحسین _ نه بابا خواهش میکنم.
یه دفعه صدای خنده جمع بلند میشه و منم باخجالت سرم رو پایین میندازم و چای رو به بقیه تعارف میکنم. حتی سرم رو بالا نمیارم که عکس العمل مامان بابا و امیرعلی رو ببینم. کلا من باید همش جلوی این سوتی بدم. 😐
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
انقدر محو تو هستم كه نميداني تو
همه ی عمر منو بود و نبودم شده ای
#خانوم_افسانه_صالحی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_شصت_و_چهارم
#ح_سادات_کاظمی
#این_حجم_به_قول_خودمون_سوتی_دادن_نوبره
#خدا_به_خیر_کنه_ادامش_رو
#اتفاقاتي_بسي_جذاب_در_پيش_ميباشد.
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_شصت_و_پنجم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
به روایت حانیه
………………………………………………………
………………………………………………………
سینی چای رو میزارم رو میز و میشینم کنار مامان. وای دارم از خجالت آب میشم. تازه گلای کنار روی میز رو میبینم ، وااااای چه گلای خوشگلی، گل رز قرمز و آبی ، من دیوونه وار عاشق گل رزم. با دیدن گل ها چنان ذوقی میکنم که کلا خجالت کشیدن رو یادم میره. حدود یک ربع میگذره اما هنوزم دارن حرف میزنن ، حرفای کلا هیچی ازشون نمیفهمم و توجهی هم بهش نمیکنم.
مامان امیرحسین _ میگم ببخشید وسط حرفتون، موافقید این دوتا جوون برن حرفاشونو بزنن تا صحبت ماها هم تموم بشه ؟
بابا _ بله بله البته. حانیه جان. آقا امیرحسین رو راهنماییشون کن.
" بیا بیا دوباره هل میشم الان سوتی میدم ، برای فرار از ضایع شدن سریع بدون هیچ حرفی به سمت اتاق میرم. امیرحسین هم با اجازه ای میگه دنبال من میاد.
کنار وایمیسم و تعارف میکنم که وارد بشه.
امیرحسین _ نه خواهش میکنم شما بفرمایید.
بی هیچ حرفی میرم داخل، .در رو باز میزاره و پشت سرم میاد تو ، توی اتاقم کنار میز کامپیوتر دوتا صندلی بود ، نشستم رو یکی از صندلیا و امیر حسین هم روی صندلی رو به روم.
**********
حدود پنج دقیقه میگذره و هردو ساکت خیره شدیم به گل های فرش . بلاخره سکوت رو میشکنه و شروع میکنه.
امیرحسین _ قبل از هرچیز باید بگم که .......شما حاضرید......کسی مرد زندگیتون بشه که رویای روز و شبش شهادته؟
با شنیدن کلمه ی شهادت، یاد اون روز و اون عهد میوفتم پس تنها جمله ای که به ذهنم میاد رو به زبون میارم ؛ شما حاضرید با کسی ازدواج کنید که برای شهادت همسر آیندش با خدا عهد بسته ؟
با شنیدن این حرف لبخندی رولبش میشینه و سرش رو کمی بالا میاره اما بازهم به صورتم نگاه نمیکنه.
_ فقط فکر میکنم خودتون هم بدونید من تا چندوقت پیش نه حجاب خوبی داشتم نه نماز نه روزه نه......
اجازه نمیده حرفم رو کامل کنم
امیرحسین _ من این جا نیستم که با گذشتتون زندگی کنم ، من اینجام که آیندتون رو بسازم. با شنیدن این جمله به خودم افتخار میکنم که قراره همسر و همسفر این مرد بشم .
امیرحسین _قول نمیدم که وضع مالیمون همیشه خوب باشه ولی قول میدم در عین سادگی همیشه لبخند رو لباتون باشه.
_ من آرامش رو ، زیبایی رو و عشق رو تو سادگی میبینم.
فقط...... فقط......من ، نمیتونم چادر سرم کنم. چادر رو عاشقانه دوست دارم چون یادگار مادرم خانوم فاطمه زهراس ولی نمیتونم حرمتش رو نگه دارم.
امیرحسین _ ارزش چادر خیلی بالاس ولی همه چیز نیست ، و اینکه اگه عاشقانه دوسش دارید من مطمئنم روزی انتخابش میکنید .
با شرمندگی سرم رو پایین میندازم و حرفی نمیزنم.
امیرحسین _ اگه دیگه .....حرفی نیست.... میخواید بریم بیرون.
زیر لب آروم بله ای میگم و به سمت در میرم. کنار وایمیستم و تعارف میکنم .
_ بفرمایید.
با لبخند جواب میده _ خانوما مقدم ترن.
مثله خودش لبخند میزنم و از اتاق خارج میشم.
با دیدنمون پدر امیرحسین میگه_ مبارکه ؟
هردو لبخندی میزنیم و امیرحسین میگه_ ان شاالله
……………………………………………………………………………………………………………………………………....
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_شصت_و_پنجم
#ح_سادات_کاظمی
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_شصت_و_ششم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
با صداي تق تق در چشمام رو نيمه باز و دوباره بيخيال ميبندم.
مامان_ پاشو ببينم. خجالتم نميكشه.
_ مامان بيخيال توروخدا.
مامان _ پاشو پاشو. امروز قراره برین محرم بشینا .
با این جمله مامان سریع از جا میپرم و به سمت ساعت هجوم میبرم ، ساعت 11 قرار بود دم مسجد باشم، همون مسجد کنار موسسه. همون دیشب قرار شد، امروز من و امیرحسین به هم محرم بشیم چون هردو دوست داشتیم عقدمون روز سالگرد ازدواج مولام علی و مادرم خانوم فاطمه زهرا باشه، وای الان ساعت 10/45 هستش ؛ تا مسجد حدود نیم ساعت راهه . وای خدایا سوتی دیگر در پیشه .
سریع حاضرمیشم و با امیرعلی راه میوفتیم سمت مسجد ، ساعت 11:10 دقیقه میرسیم. چشمم که به امیرحسین و پرنیان میوفته سرم رو پایین میندازم و از ماشین پیاده میشم. بیا درباره من باید جلوی این همسر اینده ضایع بشم.
_ سلام.
امیرحسین با لبخند جوابم رو میده و پرنیان هم با خوشرویی جوابم رو میده.
امیرعلی_ شرمنده دیر شد.
امیرحسین _ نه بابا دشمنتون. حاج آقا هم هنوز نیمدن.
تازه فرصت میکنم به تیپش نگاه کنم، یه شلوار کتون مشکی با یه بلوز سفید، خوشتیپ و در عین حال اعتقادات کامل. تعریف اعتقاداتش رو از امیرعلی شنیده بودم ، تو همین چند برخورد هم به نجابت و پاکیش میشد ایمان اورد.
با صدای زنگ گوشی ببخشیدی میگم و کمی از جمع فاصله میگیرم.
با دیدن اسم یاسمین رو صفحه گوشی لبخندی میزنم و دایره سبز رو لمس میکنم .
_ سلام عزیزم
یاسمین_ سلام و ............ ( سانسور)
_ عه. چته؟
یاسمین_ خاله باید به ما بگه تو داری ازدواج میکنی؟
_ حالا هنوز هیچی نشده.
یاسمین_ رفتی عقد کنی میگی هیچی نشده ؟؟؟؟
_ عقد چیه فقط قراره محرم بشیم همین.
امیرعلی_ حانیه جان. اومدن حاج آقا
_ یاسی من باید برم بهت زنگ میزنم.
یاسمین_ باشه. بای
_سلام.
حاج آقا _ سلام دخترم
.
.
.
امیرعلی_ خب به سلامتی. ان شالله که خوشبخت بشید.
سرخ میشم و سرم رو پایین میندازم کی حیا رو یادگرفتم ؟ خودمم نمیدونم.
گوشه حیاط مسجد وایمیستیم، امیرعلی مشغول صحبت با حاج آقا و پرنیان هم سرگرم تلفن همراهش. سرم رو پایین میندازم و مشغول بازی با گوشه شالم میشم. با صدایی که در گوشم زمزمه میشه تمام بدنم یخ میزنه
امیرحسین _ سادات بانو.
چقدر این کلمه رو دوست داشتم، سادات. اما چون همیشه حتی از اسم حانیه هم که لقب حضرت فاطمه بود بدم میومد، هیچوقت سادات صدام نمیکرد حتی تو همین چند ماه اخیر.
کمی سرم رو بالا میگیرم و سریع پایین میندازم، با اومدن امیرعلی حرفش رو تموم نمیکنه و من هم کنجکاو برای دونستن ادامه حرفش مجبور به سکوت میشم ؛ خداحافظی میکنیم که پرنیان سریع به سمتم میاد و زن داداش خطاب قرارم میده. در دل ذوق میکنم و در ظاهر فقط لبخند میزنم و بعد ناخوداگاه نگاهم را به طرف امیرحسین میکشم که لبخند به لب داره.
_ جانم؟
یه دسته گل نرگس رو به طرفم گرفت.
وای که چقدر گلای خوشگلی بودن ،
_ این برای چیه عزیزم؟
پرنیان_ برای تبریک از طرف خان داداش.
امیرحسین تو ماشین نشسته و سرش هم ظاهرا تو گوشیه.
گل های نرگس رو ازش میگیرم ؛
_ ازشون تشکر کن.
پرنیان _ چشم. راستی شمارتونو میدید؟
شمارم رو به پرنیان میگم و یادداشت میکنه و بعد از آغوش گرم خواهرانش خداحافظی میکنیم.
این همه عجله تنها برای محرمیت به دلیل سفر حاج آقا و علاقه زیاد امیرحسین به خوندن خطبه محرمیت توسط ایشون بود .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
با آن همه دلداده دلش بسته ما شد
ای من به فدای دل دیوانه پسندش...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_شصت_و_ششم
#ح_سادات_کاظمی
#وداستان_حساس_ميشود.