💠قسمت اول #درقصرتنهایی
🔻مقدمه🔻
✅بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
🔸هميشه مى خواستم بدانم چرا #امام_حسن (ع) از جنگ با دشمن كناره گيرى كرد و با معاويه صلح نمود.
🔹راستش را بخواهيد من در مورد حماسه كربلا خيلى چيزها شنيده بودم و تعجّب مى كردم كه چرا #امام_حسن (ع) در مقابل دشمن استقامت نكرد!
🔸من مى دانستم كه حتما كار او علّت واضحى داشته است كه من از آن بى خبر مانده ام.
🔹سرانجام يك شب تصميم گرفتم تا به عمق تاريخ، سفر كنم و از رمز و راز #صلح_امام_حسن (ع) با خبر شوم.
🔸و اين چنين بود كه سفر شش ماهه من آغاز شد و فهميدم كه من از چه حماسه بزرگى بى اطّلاع بوده ام.
🔹اين كتاب كه در دست شماست حاصل سفر من است.
🔸شما مى توانيد با خواندن اين كتاب از عظمت حماسه #صلح_امام_حسن (ع) با خبر شويد و باور كنيد كه اگر اين حماسه نبود اكنون از اسلام هيچ خبرى نبود.
🔹اين كتاب را به قهرمان اين داستان اهدا مى كنم ؛ به آن اميد كه روز قيامت شفاعتش، نصيب خوانندگان اين كتاب گردد.
مهدى خدّاميان آرانى
قم، آبان ماه ۱۳۸۷
🔻من فرزند پيامبر هستم🔻
🔰چرا اين كتاب را در دست گرفته اى؟ آيا مى دانى كه من مى خواهم در اين كتاب تو را به سفرى در عمق تاريخ ببرم؟
آيا همسفر من مى شوى؟
🔸 ما بايد به سال چهل هجرى قمرى برويم، روز جمعه، بيست و يكم ماه رمضان.۱
🔰اينجا چه خبر است؟ چرا همه مردم در حال گريه و زارى هستند؟
🔹دور تا دور خانه حضرت على (ع) پر از جمعيّت است.
آرى، مردم شهر فهميده اند كه #حضرت_على (ع) به ديدار خدا شتافته است.
🔸گويا ضربه شمشير ابن مُلجَم، كار خود را كرده است، ديگر مردم كوفه، امام مهربانى چون #حضرت_على (ع) ندارند.
افسوس و صد افسوس كه مردم قدر امام خود را ندانستند و امروز اين چنين بر سر و سينه مى زنند.
🔹آرزوى #حضرت_على (ع) اين بود كه از دست اين مردم راحت شود و امروز به آرزوى خود رسيده است.۲
🔸مردم، براى تشييع پيكر امام خود جمع شده اند، لحظه به لحظه بر تعداد جمعيّت افزوده مى شود.
🔷 اما ناگهان، درِ خانه باز مى شود و #امام_حسن (ع) بيرون مى آيد و رو به مردم مى كند و به آنها خبر مى دهد كه ديشب، نيمى از شب گذشته، بدن #حضرت_على (ع) دفن شد!
🔰همه، متحيّر مى شوند، چرا نيمه شب؟
ما مى خواستيم مراسم باشكوهى برگزار كنيم، ما مى خواستيم با امام خود وداع كنيم.
🔰به راستى قبر آن حضرت كجاست؟
جايى در ميانِ نى زارهاى خارج شهر!
🔹اى مردم، قبر پدرم #حضرت_على (ع)، مخفى خواهد بود، چرا كه اگر دشمنان او بدانند قبر او كجاست بدن او را از قبر بيرون خواهند آورد!
اكنون صداى گريه مردم بلند مى شود، آنها در حسرت عميقى فرو مى روند.۳
🔸اكنون ساعت ده صبح است، و جمعيّت زيادى در كنار خانه حضرت على (ع) جمع شده اند، ديگر جاى سوزن انداختن نيست، عدّه اى از مردم نيز به #مسجد_كوفه رفته اند.
اشك از چشم همه جارى است، شهر كوفه سراسر غم و عزاست.
🔹همه مى دانند كه حضرت على (ع)، فرزند خود، امام حسن (ع) را به عنوان امام بعد از خود معرفى نموده است، آنها مى خواهند با او بيعت كنند.
همسفر خوبم!
🔸خوب نگاه كن، اين مردم خودشان براى بيعت كردن با #امام_حسن (ع)
آمده اند، هيچ كس آنها را مجبور نكرده است!
🔹همه منتظر هستند تا #امام_حسن (ع) به مسجد بيايد ؛ امّا هنوز آن حضرت
داخل خانه است.
نزديك اذان ظهر مى شود.
ناگهان صداى صلوات بلند مى شود، شورى در جمعيّت مى افتد، آنجا را نگاه كن، #امام_حسن (ع) همراه با #امام_حسين (ع) و برادران ديگر خود از خانه بيرون مى آيند و به سوى مسجد مى روند.
🔹آرى، سرانجام انتظار به سر آمد، بيا ما هم خود را به مسجد برسانيم، بايد جايى را نزديك منبر پيدا كنيم تا سخنان #امام_حسن (ع) را به خوبى بشنويم.
🔸 #امام_حسن (ع) وارد مسجد مى شود، همه مردم با صداى صلوات و تكبير، احساسات خود را نشان مى دهند.
امام به سوى محراب مى رود....
#این_داستان_ادامه_دارد
╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮
@khademngoo
╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯