#رهایی_از_رابطه_حرام
#قسمت_دوازدهم
⭕️ یکی از مسائلی که در این گونه رابطه ها وجود داره وعده هایی هست که دو طرف به همدیگه میدن و معمولا هم دختران و زنان زودتر و بیشتر فریب این وعده ها رو میخورن.
💢 خیلی وقتا خانم ها به خاطر صفای باطن بیشتری که دارن، احساس گناه میکنن و میخوان که رابطه تموم بشه ولی آقایی که طرف مقابل هست وعده های مختلفی میده تا بتونه اون خانم رو توی رابطه نگه داره!
🔶 گاهی میگه من تا شرایطم برای ازدواج باهات جور بشه میام خواستگاریت! یا میگه فقط منم که میتونم تو رو خوشبخت کنم و صبر کن تا یک ماه دیگه میام میبرمت و...
💢 همه خانم های بزرگوار باید حواسشون باشه که فریب این وعده ها رو نخورن و هر چه زودتر به این رابطه خاتمه بدن.
✅ بله اگه اون طرف مقابل واقعا راست بگه و عرضه داشته باشه خب باید بیاد #خواستگاری و طبق رسومی که هست ازدواج کنه. اما اینکه بخواد با وعده های برجام گونه، آدم رو وسط گناه نگه داره اصلا منطقی نیست!🙄
💢 حتی اگه یه نفر واقعا هم خواستگار هست بهش بگو: اگه واقعا منو میخوای باید مثل بقیه زحمت بکشی و شرایط رو فراهم کنی و بیای خواستگاریم. من دیگه ادامه این رابطه رو به صلاح خودم و شما نمیبینم. موفق باشید.
❇️ در همین حد هم که به طرف مقابل بگید اگه واقعا عاشق شما باشه زحمت میکشه و شرایط رو فراهم میکنه و ازدواج سر میگیره. ولی این بی تکلیفی و توی گناه نگه داشتن از هر چیزی بدتره.
پس مراقب وعده ها باشیم....
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
به نام خداوند مهربانی ها🌱🌸 #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر #قسمت_یازدهم این قسمت شرط دوم #امر_به_مع
به نام خداوند مهربانی ها🌸🌱
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#قسمت_دوازدهم
سومین شرط وجوب #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر ، اصرار بر گناه یا به عبارتی عدم یقین به ترک گناه هست😊😊
یعنی👇👇👇👇
تا زمانی که یقین پیدا نکنیم و مطمئن نشیم که گناهکار گناهش رو ترک کرده
👇👇👇👇
شرط سوم وجوب #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر هم وجود داره ✅
یک اشتباه در این زمینه👇🏻
اگر گناه چند بار تکرار شد بعد تذکر بدید❌❌
این غلطه👆🏻👆🏻👆🏻
ما اگر مطلع بشیم که فرد برای اولین بار داره گناه میکنه یا واجبی رو ترک کرده ،باید تذکر بدیم 💚
حتی اگه مطلع بشیم کسی قصد گناه کردن داره و هنوز انجام نداده هم واجبه و باید تذکر بدیم 😉✅
برای مثال👇🏽👇👇🏽👇
متوجه بشیم فردی میخواد خدای نکرده خود کشی کنه ، نباید منتظر بمونیم گناهش رو انجام بده بعد نهی از منکرش کنیم🥀🍂😬
این پیام رو منتشر کنید...🌹
به نام خداوند مهربانی ها🌸🌱
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#قسمت_دوازدهم
سومین شرط وجوب #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر ، اصرار بر گناه یا به عبارتی عدم یقین به ترک گناه هست😊😊
یعنی👇👇👇👇
تا زمانی که یقین پیدا نکنیم و مطمئن نشیم که گناهکار گناهش رو ترک کرده
👇👇👇👇
شرط سوم وجوب #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر هم وجود داره ✅
یک اشتباه در این زمینه👇🏻
اگر گناه چند بار تکرار شد بعد تذکر بدید❌❌
این غلطه👆🏻👆🏻👆🏻
ما اگر مطلع بشیم که فرد برای اولین بار داره گناه میکنه یا واجبی رو ترک کرده ،باید تذکر بدیم 💚
حتی اگه مطلع بشیم کسی قصد گناه کردن داره و هنوز انجام نداده هم واجبه و باید تذکر بدیم 😉✅
برای مثال👇🏽👇👇🏽👇
متوجه بشیم فردی میخواد خدای نکرده خود کشی کنه ، نباید منتظر بمونیم گناهش رو انجام بده بعد نهی از منکرش کنیم🥀🍂😬
این پیام رو منتشر کنید...🌹
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_دوازدهم
بعد از ورودشون خاله مریم من رو یه آغوش گرم مهمون کرد خون گرمیشون رو دوست داشتم اصلا انگار نه انگار که چندسال بود من رو ندیده بودن. مامان باباها نشستن تو پذیرایی و من هم به اصرار بچه ها مهمون اتاقشون شدم. به محض ورودمون شروع کردیم به تعریف کردن و یاداوری خاطرات گذشته برعکس بقیه اقوامی که از وقتی عمو برگشته بود دیگه خیلی ندیده بودمشون( یعنی از 7.8 سالگی) تا 12.13 سالگی هنوز هم زهراسادات اینا جزو فامیلای صمیمی بودن و بعد از اون دیگه سرگرم درس شدم و حتی از طریق تلفن و اس ام اس هم دیگه ارتباطی نداشتیم. بعد از یک ساعت که نفهمیدم چجوری گذشت با صدای مامان هرسه رفتیم پایین.
مامان_ دخترا بیاید میخوایم بریم حرم.
ملیکا_ چشم خاله اومدیم. .
.
.
.
.
تو ماشین دوباره طبق معمول با غرغر هدمو سرم کردم و شالم رو هم کشیدم جلو و بعد از این که چادرمو از تو کیفم در اوردیم رسیدیم. پیاده شدم و چادرم رو سرم کردم. برگشتم به سمت ماشین عمواینا ( پدر زهراسادات) که با لبخند ملیکا که پشت سرم بود مواجه شدم.
ملیکا_ چقدر چادر بهت میاد.
_ عهههه. ولم کن بابا بیا بریم.
راه افتادیم سمت حرم جایگاه آرامش من سلامی زیر لب گفتم و وارد شدم. .
.
.
.
ساعت 8 شب بود.تو حرم از مامان و بابا جداشده بودیم و قرار بود ساعت 8دم در باشیم.
رو به دخترا گفتم بدویید و به دنبال این حرفم به سمت خروجی راه افتادم.
رسیدیم به بیرون حرم ولی مامان اینا نبودن ای وای نکنه رفته باشن. یه دفعه یه نفر دستشو گذاشت رو شونه من و مصادف شد با جیغ کشیدن من.
امیرعلی_ عههه اصلانمیشه با تو شوخی کرد دختر؟
_ عههه. سکته کردم. بعد با چشمای درشت شده از تعجب ادامه دادم _ وای داداشی کی اومدی؟
و با این حرف و حالت من بچه ها و امیر ترکیدن خودمم خندم گرفته بود.
امیرعلی_ ببخشید نمیدونستم باید اجازه بگیرم ابجی خانم. صبح رسیدم مامان گفت قمین منم اومدم اینجا.....
#قسمت_دوازدهم
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد