eitaa logo
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
1.8هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.3هزار ویدیو
161 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از گالری مکرمه شاپرک🦋
هدایت شده از گالری مکرمه شاپرک🦋
دیوار کوب جذاب مکرمه جنس نخ: تابیده کتان عرض کار : ۷۰ سانت ارتفاع کار : ۸۰ تا ۹۰ سانت 💰قیمت با احترام : ۳۰۰هزار تومان 📦ارسال رایگان 💠💠💠💠 فروش هنرهای دستی مکرومه بافی بانو جان لینک کانال برای حمایت @macrumetabib https://wa.me/message/NRLPI2X44EHPN1 بزن رو لینک👆 و وارد واتساپم شو و سفارش بده 😍 @banooy_honarmand👈آی دی ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا شکرت که ذکر زبان و قلبم در آغاز هر کاری نام رحمان و رحیم توست 🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃     🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸 💠خادم ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
🔸🔹🔸🔹🔸🔹 🔹🔶🔹🔶🔹 🔶🔹🔶🔹 🔹🔶🔹 🔶🔹 🌼🍃قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ 🍃🌼 🌸🍃بگو: او خداوند یگانه است. 🍃🌸 {سوره ی توحید ، آیه ۱ } 💠 نکته ها : کلمه «اللّه» از «وَلِهَ» به معناى تحیّر است، یعنى آفریده‏ ها از درک حقیقت او عاجز و در شناخت ذات او واله و متحیّرند. چنان که امیر مؤمنان على‏ (ع) م ‏فرماید: معناى اللّه آن است که او معبودى است که آفریده ‏ها در او حیرانند، زیرا او از درک دیدگان مستور و از دسترس افکار و عقول، محجوب است. میان کلمه «واحد» و «اَحد» تفاوت است. «واحد» در جایى به ‏کار مى‏ رود که ثانى و ثالث براى آن فرض شود، بر خلاف «احد» که در مورد یکتا و یگانه استعمال مى‏ شود. چنانکه اگر گفتى: یک نفر حریف او نیست، یعنى چند نفر حریف او مى‏ شوند، اما اگر گفتى: اَحدى حریف او نیست، یعنى هیچ حریفى ندارد. 💠 پیام آیه : ۱- پیامبران امین وحى‏ اند؛ خدا به پیامبر فرمود: «قل...» او نیز مى گوید: «قل...» ۲- خداوند، در عین حضور، از دیدگان غایب است و قابل مشاهده نیست. «هو» (اهل توحید عقیده دارند که «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار» چشم‏ها او را درک نمى ‏کند ولى او چشم‏ها را درمى‏ یابد.) ۳- به سؤالات اعتقادى باید پاسخ داد. «قل هو اللّه...» ۴- عقاید حق را باید به دیگران اعلام کرد. «قل هو اللّه...» ۵ - خداوند در همه چیز یکتاست. در ذات و صفات، در علم و قدرت و حیات و حکمت، در آفرینش و هستى بخشى. «قل هو اللّه احد» 💠خادم ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆 متن شبهه: من فقط خدا و قرآن رو قبول دارم، احادیث رو آخوندها از خودشون جعل کردن و درآوردن 🔆 پاسخ شبهه: 🎞 در کلیپ بنحو پاسخ داده شده حتما ببینید 🎤 از اساتید مهدویت کشور 👈 برای جلوگیری از منحرف شدن دانش آموزان و نوجوانان این کلیپ را نشردهید ✅ هیئت بی بی رقیه سلام الله علیها
تفسیر زیارت جامعه ۱۱۹ و ۱۲۰ 👇👇👇👇👇👇
💧 با خوبان همنشین باش 💧 🍃 همان طور که برخی از بیماری ها واگیر دارند و از شخص بیمار به دیگران منتقل می شوند، روحیات انسان ها نیز قابل انتقال هستند، 🔻 اخلاق منفی آدم ها که در نگاه و زبانشان جاری می شود می تواند دیگران را هم مسموم کند و خوبیهای آنها را از بین ببرد. 🍃 لذا در تمام مباحث معنوی و اخلاقی، باید از یک عامل مهم حرف زد و آن «تأثیرپذیری از دیگران» است. 🔻 ما هر صفتی را بخواهیم در خودمان از بین ببریم باید با اهالی آن صفت نشست و برخاست نکنیم، و هر صفتی را بخواهیم در خودمان ایجاد بکنیم باید با اهالی آن صفت نشست و برخاست کنیم. 🍃 مثلاً برای اینکه نمازخوان بشوی، علاوه بر مطالعه، تفکر و تمرین، با آدم نمازخوان، نشست و برخاست کن و با آدم بی نماز نشست و برخاست نکن. 🔻 حتی فرموده اند که با بی نماز، سلام و علیک هم نکنید [مگر اینکه وسیله ای شود برای رفاقت و سپس هدایت او؛ بنابراین همنشین و رفیق] تا این حد همنشین و رفیق روی آدم تأثیر می گذارد. 👌 [برای اینکه فرزندان ما اهل نماز شوند با خانواده هایی که مذهبی و اهل نماز هستند رفت و آمد خودمان را بیشتر کنیم] 📚 ، چگونه مهربانی خدا را باور کنیم ، جلسه شانزدهم. ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
نماز 🕋 نشانه آرامش حقیقی چیست؟ 🕋 آملی ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 پرسمان نماز ۳۰| بی نماز بدتره یا شیطون؟! 💠مناسب: می‌دونستید بی نمازها با رحمت خدا فقط یه قدم فاصله دارند؟ 😳🤔 ☺️ 👆تعجب نکنید! کلیپ رو ببینید تا متوجه بشید اون یه قدم چیه ؟!☺️ ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
یا ارحم الراحمین: یا ارحم الراحمین: یا ارحم الراحمین: یا ارحم الراحمین: سلام خانمی باردارهستم با یک فرزند یک سال و نیمه پدر ومادرم به خاطر ازدواج مجدد پدرم از هم جدا شدن از ناچاری همسر دوم یک طلبه شدم که بهم ظلم نکنه ولی با کتک مجبورم کرد وبه اسمم برای برادرش صد تومن وام ازدواج گرفت فهمیدم که آدم عصبی هست بارها من و فرزند کوچکم را در منزل حبس می‌کرد و کتک میزدمشکل اخلاقی داشت و همه اش چشمش به ناموس مردم بود و بی کار بود و دنبال کار نمی رفت دائم دنبال صیغه کردن بود و میگفت زن رو نباید آدم حساب کرد میگفت زنها نواقص العقول هستند نواقص ایمان هستند برکت در مخالفت بازن هست و نمیذاشتم من شش ماه یک بار منزل مادرم بروم تا اینکه یه خانم رو صیغه کرد و به من گفت میخوای بمون میخوایی برو طلاق بگیر اصلا امام خمینی و مقام رهبری رو قبول نداشت .از سوءتغذیه کم خونی شدید و کمبود ویتامین های ضروری پیدا کردم جوری که زایمان برایم خطرناک شده مشکل اعصاب پیدا کردم و حالا برای جدایی اقدام کرده ام بچه ام مشکل معده داره و دائم بیرون روی دیگه بریدم اینقدر عوضش میکنم بچه اذیت میشه و هزینه دکتر هم ندارم. چون جایی نداشتم سربار مادر پیرم که سرپرستی ندارد و تنها درآمدش یارنه است و در یک اتاق که در روستای دور افتاده ای هست وهر لحظه در حال خراب شدن است شده ام و از فقر شدید در عذاب هستیم جوری که تمام ویارهام برایم حسرت شده ودر مضیقه هستیم چندبار خواستم خودکشی کنم ولی به خاطر بچه هام و گناهش پشیمون شدم حالا میخوام خونه ای برای خودم و مادرم و بچه هام اجاره کنم اما آه در بساط ندارم خواهش میکنم اگر میتونید کمک مالی کنید یا کسی رو می‌شناسید که کمکی هرچند ناچیز بکنه دریغ نکنید۶۲۷۳۸۱۱۱۲۱۷۹۲۶۰۷ به خدا قسم من کلاهبردار نیستم از ناچاری این پیام رو نوشتم چون نه سیسمونی حتی یک دس لباس برای بچه ام نمیتونم تهیه کنم و نه خونه گرم و درست حسابی دارم و نه هزینه زایمان دارم این پیام رو نوشتم بلکه یه آدم خدا شناس پیدا بشه و کمکی بکنه وسواس فکری پیدا کردم که آینده بچه هام با این وضع چی میشه دارم افسردگی میگیرم من اگه شانس داشتم این سرنوشت من نبود و آرزوهام حسرت نمیشدن و یه خانواده خوب داشتم.تمام موهام سفید شده هرکی ببینه منو فکر میکنه چهل سالمه. میدونم مگر اینکه با مرگ و تو اون دنیا به آرامش و راحتی برسم 😭😭
انتظار کمک ملیونی ندارم برای رضای خدا و این طفل معصوم اگه کمکی از دستتون برمیاد هرچند ناچیز دریغ نکنید
با سلام در صورت کمک به هموطن عزیزمون وجه و کمک خود رو به شماره کارت زیر واریز کنید منصور ایوبی ۶۰۳۷۶۹۷۶۳۴۴۴۱۷۴۲ بعد از واریز به آیدی بنده اطلاع بدید @khadem6239 باتشکر 🌹🌹🌹
🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌹🌿🌹 🌹🌿🌹 🌿🌹 🌹 |📄🙃 | ♥️ 🖇 بازم یادم افتاد برای چی اومدم اینجا... روی صندلی کهنه نشستم و خاله لیلا پیشبند سبز به خودش بست و چکمه و دستکش پوشید زیر لب صلوات میفرستادم و ذکر می گفتم!! جرئت نمی کردم نگاهم رو بچرخونم -شوهرت خیلی مرد خوبیه ... روزی که اینجا دیدمش و فهمیدم اکبر آقا عموشه و میاد کمک باور نمی کردم ... تو این دوره و زمونه کمتر کسی پیدا میشه از این کارها بکنه! چشمهام رو که روی هم فشار میدادم باز کردم و به خاله لیلانگاه کردم ... نزدیک یه تخته سنگی بودوداشت با شلنگ آب میشستش... حس میکردم نفس کم آوردم ... از زیر مقنعه چنگ انداختم به گلوم! صدای قدمهایی که نزدیک و نزدیک تر میشدن ولا اله الاالله می گفتن ... صدای ضجه های بلند گریه .... بدنم رو سست تر می کرد! در که باز شد بی اختیار نگاهم و چرخوندم و با دیدن تابوت چشمهام و روی هم فشار دادم... معده ام شدید می سوخت و گوشهام از ترس سوت می کشید و نمی فهمیدم دقیق صدای همهمه اطرافم رو! -باز کن چشمهات رو خاله...مرده ترس نداره... با صلواتی که میفرستادم چشمهام رو باز کردم و نگاهم روی بدن بی جونه تخت غسال خونه موند ...یه مامان بزرگِ پیر! مثل مامان بزرگ من!... خاله لیلا داشت آماده میشد برای غسل دادن _ نگاش کن لبخند رو لبشه یعنی راحت رفته ... بچه هاش میگن وقتی مرده تسبیح بین انگشتهاش بوده و در حال ذکر... خوش به حالش ... اول و آخر جای همه ما اینجاست خاله مهم اینه که چطوری بریم... همون طور مات به جنازه خیره شده بودم و به حرفهای خاله لیلا گوش می کردم مامان بزرگ منم تسبیح توی دستش بوده که تموم کرده بود ... همون تسبیحی که مامان باهاش نماز شب می خوند! -دیگه نگاه نکن! نگاه پربغضم رو به خاله لیلا دوختم که لبخندی به من زد - می خوای بری بیرون ؟ به نشونه منفی سر تکون دادم که گفت: پس تو هم قرآن بخون مثل من! موقع غسل دادن همیشه قرآن می خونم هم دلم آروم میگیره هم یه ثوابی به روح شون میرسه! -یعنی بدون اینکه بدونین آدم خوبی بوده یا نه براشون قرآن می خونین؟! خاله لیلا چارقد رو از سر این مامان بزرگ مرده بیرون میکشید - چه فرقی میکنه دخترم ...قضاوت آدمها کار مانیست ... کار خدای بزرگ و بخشنده است.! نگاهم رودزدیدم و به کفشهام دوختم ... چه دل بزرگی داشت این خاله لیلای غسال!.... بوی صابون توی دماغم پیچید و با صدای شر شرآب توانم بیشتر تحلیل رفت ... شروع کردم به قرآن خوندن ... آیت الکرسی خوندم،سوره های کوچیک ... قلبم داشت آروم می گرفت... فاتحه خوندم برای این مامان بزرگ غریبه و مامان بزرگ خودم... نفس عمیقی کشیدم ولی ای کاش این کارو نمی کردم، بوی کافور حالم و بد کرد و چشمهام رو باز! بدن دیگه کفن پیچ شده بودو خاله لیلا هنوزم زیر لب قرآن می خوند! باصدای تحلیل رفته ای گفتم: _خاله؟؟ نگاهی به من انداخت و گره کفن رو محکم کردو قلب من لرزید _جانم؟حالت خوبه؟؟ خوب نبودم ولی سرتکون دادم به نشونه مثبت _شماهم که برای اولین بار اومدین اینجا ترسیدین؟یامن دیگه خیلی... نزاشت ادامه بدم -منم ترسیدم دخترم... خیلی هم ترسیدم ... می دونی دلیل ترس همه ما از چیه؟ ترس از مرگ ... ترس از مردن ... ما می خوایم از این فکر فرار کنیم که یک روزی جای هممون اینجاست... همه ما آخرین حماممون و باید بیایم اینجا تا پاک بشیم .... واِلا مرده وحشت نداره... اینجا وحشت نداره... من هم کم کم این رو فهمیدم صدام میلرزید: -ولی من هنوزم از مرده میترسم.. لبخندی به صورتم پاشید –پاشوبیا اینجا با ترس آب دهنم و قورت دادم - پاشو بیا ... بیا ترست بریزه.. قدمهام رو با تردید برداشتم و رسیدم بالا سر جنازه کفن پیچ شده که روی صورتش هنوز باز بود! -ببین ترس نداره ... این آدم یک روز کنارمون زندگی کرده و ممکنه از کنارت رد هم شده باشه ولی تو نترسیدی... حالاچرا میترسی ... این یه جسمه بی روحِ ...ترس نداره! نگاهم روی پوست چروکیده و سفید شده ی جنازه و فکی که با پنبه و شال سفید بسته شده، مونده بود ... اشکهام بی هوا ریخت و تشییع جنازه مامان بزرگ توی ذهنم تداعی شد. -ازش نترس ... براش فاتحه بخون قلب خودتم آروم می گیره!.... https://eitaa.com/khademngoo
🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌹🌿🌹 🌹🌿🌹 🌿🌹 🌹 |📄🙃 | ♥️ 🖇 چه خوب که امروز سرخاک نبودی ... دلم نمی خواست حرفها و نگاهها اذیتت کنه.. کاش نیومده بودم خواستگاریت محیا!!من اعتقاد دارم این کار وظیفه همه ماست محیا! نمی خوام این اعتقادهای من داغونت کنه... نمی خوام...! یکی پنچه می کشید روی قلبم با صدای شکسته و به بغض نشسته ی امیر علی! دهن باز کردم چیزی بگم... بگم اگه نیومده بود دق می کردم از یک عشق بی حاصل ... بگم من میبوسم دستهاش و به جای همه... بگم اتفاقا کاش دیروز می بودم و جلوی همه داد میزدم دوستش دارم وفدای این اعتقادهای خالص و پاکشم ... اما بلند شدو بیرون رفت و فقط زمزمه کرد خداحافظ و هر چی صداش کردم صبر نکردو من حس کردم بغض سنگینش رو که نمی خواست جلوی من فرو بریزه!... نگاهی به رنگ پریده ام انداخت و دستم رو کشید - برمی گردیم محیا!پشیمون شدم آوردمت اینجا! با اینکه از ترس بدنم یخ زده بود و لرزش خفیفی داشتم ولی نمی خواستم برگردم ... امروز امیرعلی با کلی اصرار من و با خودش آورده بود غسال خونه! فوت بابای نفیسه جون همه اش شده بود برام یک خاطره تلخ .. اولین دعوامون و بازم پرتردید شدن امیرعلی!... حالا من خواسته بودم بیام تا ثابت کنم خجالتی ندارم از این کار بزرگش و احترام قائلم برای اعتقاداتش!! سعی کردم شجاع جلوه کنم _زیر قولت نزن دیگه! کالفه لپهاش و باد کردو باصدا بیرون داد -پس قول بده یک درصد حتی یک درصدم دیدی نمی تونی تحمل کنی بیای بیرون بریم باشه؟! سرم و به نشونه مثبت بالا پایین کردم و باهاش هم قدم شدم ... دیدن تابلو غسالخونه پاهام رو سست می کرد و غرغر کردن امیرعلی با خودش رو میشنیدم که میگفت: اشتباه کرده قول داده خانوم میانسالی با روپوش شیری رنگ اومد نزدیکمون و گرم احوالپرسی کرد با امیرعلی.... برای همین دستم رو جلو بردم و در حین دست دادن سلام کردم لبخند گرمی صورتم و مهمون کرد - شما محیا خانومی؟؟! لبخندی زدم از روی ادب چون این قدر حالم زار بود که لبهام نخواد بخنده - بله -منم لیلام...مسئول غسال خونه قسمت خانومها ... آقا امیرعلی به من گفته بودن امروز قراره بیای....حالامطمئنی دخترم؟! قیافه ام داد میزد وحشت کردم! -میام خاله لیلا... آروم خندید به خاطر خاله گفتن من و زمزمه کرد – خاله؟ -ناراحت شدین گفتم خاله لیلا؟ - نه نه دخترم... راستش تا حالا هرکسی اومده اینجا بهم گفته لیلا غسال نگفته خاله لیلا ! اتفاقا خیلی هم خوب بود!! اینبار لبخندم گرم بود و پر رضایت ... دستم رو گرفت – بیا بریم چندقدم که دور شدیم از امیرعلی ... خاله لیلا به عقب چرخید و رو به امیرعلی گفت: _نترس پسرم مواظبشم ...دیدم نمیتونه زیاد بمونه صدات می کنم ... توکه بدتر از این دختر رنگ به رو نداری! من هم به امیرعلی که واقعا کلافه بود و ترسیده به خاطر من، نگاه کردم و خندیدم تا زیادی دل نگران نباشه! سرمای غسال خونه همه وجودم و لرزوند و صدای تهویه روی اعصابم بود ... خاله لیلامن رو روی صندلی کنار در نشوند... -تو همین جا بشین ...معلومه ترسیدی! اگه پشیمون شدی....؟ سریع گفتم: نه نه می خوام بمونم دستهام و به دست گرفت _حال و روزت طبیعیه...من هم اینجوری بودم لحن مهربونش آرومم کرد -اگه کمک لازم دارین... خندید _بشین دختر همین جوری داری پس میفتی ... اینجا بشین به چیزی هم دست نزن .. به خصوص وقتی جنازه رو آوردن... اینجوری دیگه مجبور نمیشی غسل میت بکنی! https://eitaa.com/khademngoo
🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌹🌿🌹 🌹🌿🌹 🌿🌹 🌹 |📄🙃 | ♥️ 🖇 بی اختیار لب باز کردم و شروع کردم به فاتحه خوندن و نفهمیدم کی جنازه از اونجا برده شد! -حالت بهتره؟ سرتکون دادم که خاله لیلاروپوشش رو درآورد -باز خوبه فقط اومدی اینجا ترست بریزه روزاولی که من اومدم اینجاکمک کردم شبش تا صبح از وحشت نخوابیدم ولی خب دیگه عادت کردم ! با صدای لرزونی گفتم: _چی شد که خواستین این کارو انجام بدین؟ -به خاطر شوهرماونم یک غساله!من هم مثل تو میترسیدم خیلی راستشوبخوای اول هم که محمودآقااومد خواستگاریم ازش خوشم نمیومدونمیخواستم قبول کنم ولی خب زمان ماهمه چی زوری بود حتی ازدواج! بزرگتراباید میپسندیدن برای ما هم قرار نبودخواستگار دکتر مهندس بیاد! کم کم همه چیز فرق کرد یه دل نه صد دل عاشق محمود آقا شدم ومنم مثل تو خواستم بیارتم اینجا واومدم از سر کنجکاوی ولی نمیدونم چیشد موندگار شدموهمون روز خواستم یاد بگیرم و این کارم بیشتر دامن زد به ترس روز اولم! خانومی که قبل من اینجا بود خانوم باخدایی بود با اینکه وضعیت زندگی خوبی داشت محض ثوابش میومد خدا رحمتش کنه همین زهرا خانوم بود این فکرکه اینکار فقط مخصوص مابدبخت بیچاره هاست رو از ذهنم انداخت بیرون از بزرگی این کار برام گفت خلاصه کنم برات اون روز اول منم خیلی ترسیدم میدونی محیامردم فکر میکنن چون شغلمونه دیگه برامون عادی شده نمیگم نشده ولی راستش گاهی هنوزم من و وحشت میگیره وحشت از مرگ! چادرش رو از جالباسی کوچیک دیواری برداشت _ بریم که فکر کنم شوهرت دیگه پس افتاده! لبخندی به صورتش پاشیدم و باهاش هم قدم شدم -وقتی بهم گفتی خاله لیلا و خودت دست بلند کردی و با من دست دادی خوشحال شدم.راستش به خاطر شغلی که دارم کمتر کسی بهم احترام میزاره مردم دیدگاه خوبی نسبت به ما ندارن تو وآقا امیرعلی بهم میاین... باخجالت سرم رو زیر انداختم -بفرما اونم آقا امیر علی! رد نگاه خاله رو گرفتم و به امیرعلی رسیدم که با عجله میومد سمتمون نفس عمیقی کشیدموهوای سردو وارد ریه هام کردم نگاهش نگران روی چشمهام بود -خوبی؟ خودم هم نمی دونستم.فقط میدونستم دیگه انرژی برای وایستادن ندارم خاله لیلا جای من جواب داد - خوبه مادرشیرزنیه برای خودش امیرعلی بالبخند از خاله تشکر کرد - خب دیگه من میرم خوشحال شدم از دیدنت محیاجان بغض کرده بودم نمی دونم چرا بی هوا و محکم خاله لیلا رو بغل کردم! نمیخواستم این حس بد از دیدگاهی که عامیانه شده بود، برای همیشه تو ذهنش بمونه و شرمنده باشه از کاری که خیلی بزرگ بوداونی که باید شرمنده می بود ما بودیم که به خاطر نداشتن دل و جرئت سعی می کردیم باتمسخر ضعف خودمون رو بپوشونیم. چادرش بوی گلاب میداد عمیق نفس کشیدم - برای امروز ممنونم -من که کاری نکردم من ممنونم عزیزم حالاهم دیگه برین میدونم چه حالی داری سرم رو عقب کشیدم و بغضم رو با آب دهنم فرو دادم به محض راه افتادن ماشین شیشه رو پایین کشیدم! -چیکار میکنی محیا هوا سرده سرمامیخوری! صدام می لرزید سریع گفتم: بزار باشه امیرعلی خواهش میکنم هوا خوبه نگران گفت:_مطمئنی خوبی؟ دیگه نتونستم بغضم رو کنترل کنم همه تصویرایی که امروز دیده بودم توی سرم چرخ میخوردبوی کافور هنوز تو بینیم بوداشکهام ریخت! امیرعلی هول کرده راهنما زد و گوشه خیابون پارک کرد -ببینمت محیا،چرا گریه می کنی؟ گریه ام بیشتر شدو هق هقم بلند - امیرعلی مثل مامان بزرگ بود -چی؟؟کی محیا؟! حالم خوب نبودمیخواستم حرف بزنم ولی نمیشد،نفس بلندی کشیدم -بوی کافورهنوزتوی سرمه چیکار کنم؟ صدای نفسهای کلافه امیرعلیو میشنیدم ترس به جونم افتاده بود. خاله راست میگفت ترس از مرده و غسالخونه بهونه است همه ما می خوایم از مردن فرار کنیم! _میترسم امیرعلی از مردن میترسم،من نمی خوام بمیرم نگاه نگرانش روی صورتم می چرخید - محیا چی داری میگی؟ یک دستش نوازشگونه کشیده میشد روی سرم _آروم باش...آروم...!نمیتونستم آروم بشم -اگه من مرده ام قول میدی تو غسلم بدی ؟تو کفنم کنی؟قول بده امیرعلی! وحشت زده نگام کرد: – چی می گی محیاخدا نکنه بس کن حالم خوب نبوددستهاش و گرفتم والتماس کردم _قول بده،خواهش میکنم توباشی دیگه نمی ترسم برام قرآن بخون باشه! نگاهش کلافه بود و نگران فشار ارومی به دستم آورد: تمومش کن محیا خواهش می کنم دارم دق می کنم،غلط کردم آوردمت جون من آروم باش! https://eitaa.com/khademngoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 : ✅ 🏠 کاری از: 🏃‍♂🏃‍♂با و 😊😊 🏃‍♂تمرینات ورزشی در خانه برای جلوگیری کردن از چاقی🏃‍♂ ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 : 🌹 🌷 بچه ها❗️ 🔶ارمنی هاهم عاشق شهداهستن🌹 🎙 با روایتگری : حاج حسین یکتا 🌷برای شادی روح ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 : ✅ 💢تمرینات آمادگی جسمانی در حالت خوابیده و هنگام تماشای تلویزیون 🏃‍♂🏃‍♂ 🏃‍♂تمرینات ورزشی در خانه برای بالا بردن ایمنی بدن 🏃‍♂ ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️