#داستان_آموزنده
🔆شيطان در سه حال
علت اينكه حاجيان در سه جا از زمين منى سنگ به شيطان (رمى جمره ) مى زنند(۱) اينست كه : وقتى ابراهيم در خواب ديد كه خداوند مى فرمايد: اسماعيل را ذبح كن ، بدون آنكه جريان را به اسماعيل بگويد به فرزندش فرمود: پسرم طناب و كارد را بردار تا به اين دره برويم و مقدارى هيزم تهيه كنيم . شيطان بصورت پيرمردى سر راه ابراهيم آمد و گفت : چه كار مى خواهى بكنى ؟ گفت : امر خدا را مى خواهم انجام بدهم . شيطان گفت : اين شيطان در خواب به تو دستور داده اين كار را انجام دهى ؛ ابراهيم او را شناخت و طرد كرد.
وسوسه در ابراهيم اثر نكرد نزد اسماعيل آمد و جريان كشتن را به اسماعيل گفت ، اسماعيل فرمود: براى چه ؟
گفت : پنداشته كه پروردگارش او را به اين كار دستور داده . فرمود: اگر امر خدا باشد قبول كنم . شيطان براى وسوسه نزد هاجر مادر اسماعيل رفت و جريان را گفت . هاجر فرمود: علاقه اى كه ابراهيم به اسماعيل دارد او را نخواهد كشت ، شيطان گفت : او خيال كرده خدا او را دستور داده است ؟
هاجر فرمود: اگر خدا گفته باشد ما تسليم او هستيم ، شيطان دور شد و نتوانست ابراهيم را از اين دستور الهى به وسوسه منحرف كند، لذا سه جا ابراهيم سنگ بطرف شيطان انداخت تا دور شود؛ خدا به اين خاطر، اين عمل را سنت قرار داد تا حاجيان هر ساله آنرا تكرار كنند.(۲)
📚۱-تاريخ انبياء 1/69
۲- ابليس نامه 1/96 - بحار الانوار 21/336
@khademin22
✾📚 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆انصاف حضرت علی علیه السلام
(شعبى ) مى گويد: من همانند ديگر جوانان به ميدان بزرگ كوفه وارد شدم . اميرالمؤ منين عليه السلام را بر بالاى دو ظرف طلا و نقره ايستاده ديدم كه در دستش تازيانه اى كوچك بود، و مردم سخت جمع شده بودند و آنها را به وسيله تازيانه به عقب مى راند كه ازدحام مانع از تقسيم نشود.
پس امام به سوى اموال برگشت ؛ و بين مردم تقسيم كرد به نوعى كه براى خودش هيچ چيز باقى نماند و دست خالى به منزلش بازگشت .
من به منزل آمدم و به پدرم گفتم : امروز چيز عجيبى ديدم نمى دانم عمل اين شخص خوب بود يا بد؛ كه چيزى براى خو برنداشت !
پدرم گفت : او چه كسى بود؟ گفتم : اميرالمؤ منين عليه السلام و آنچه ديدم را برايش نقل كردم . پدرم از شنيدن انصاف و تقسيم على عليه السلام به گريه افتاد و گفت : پسرم ، تو بهترين كس از مردم را ديده اى .
📚الغارات 1/55 - داستانهائى از زندگى على ص 7.
@khademin22
✾📚✾
#داستان_آموزنده
🔆حرمله
منهال بن عمرو گويد: از كوفه بسفر حج رفتم و خدمت امام سجاد عليه السلام رسيدم . آن جناب از من پرسيد از حرملة بن كاهل (قاتل شش ماهه على اصغر بود) چه خبر دارى ؟ عرضكردم در كوفه زنده است ؛ حضرت دست به نفرين او برداشت و از خدا خواست حرارت آتش و آهن را در دنيا به او بچشاند.
منهال گويد: چون به كوفه برگشتم ، روزى بديدن مختار رفتم ، مختار اسب طلبيد و سوار شد، مرا نيز سوار كرد و با هم رفتيم به كناسه كوفه ، لحظه اى صبر كرد مثل كسيكه منتظر چيزى باشد، كه ناگاه ديدم حرملة را گرفته و نزد او آوردند.
مختار حمد خداى بجاى آورد و امر كرده است ، دست و پاى او را قطع كنند، و پس از آن او را در آتش اندازند.
من چون چنين ديدم سبحان الله گفتم ، مختار گفت : براى چه تسبيح خداى كردى ؟ حكايت نفرين امام سجاد بر حرمله را و استجابت دعاى او را نقل كردم .
مختار از اسب خويش پياده شد و دو ركعت نماز طولانى بجاى آورد و سجده شكر كرد و سجده را طول داد.
با هم برگشتيم ، چون نزديك خانه رسيديم او را به خانه خود دعوت كردم كه غذا ميل كند! مختار فرمود: اى منهال تو مرا خبر دادى كه امام سجاد دعا كرد كه به دست من نفرين او بر حرملة مستجاب شده ، از من خواهش خوردن طعام دارى ، امروز روز روزه است كه به جهت شكر اين مطلب بايد روزه باشم
📚منتهى الامال 1/ 451
@khademin22
☆꧁༒ 💞 ﷽ 💞 ༒꧂☆
✾📚✾
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#داستان_آموزنده
🔆بجای نفرین دعا کرد
ابراهيم اطروش مى گويد: با معرفت كرخى بر كنار دجله نشسته بوديم .
ديديم عده اى جوان در قايقى نشسته و در ضمن حركت به قاضى و آوازه خوانى و نواختن موسيقى و شرب خمر مشغول هستند.
بعضى از دوستان از معروف كرخى خواستند كه آنها را نفرين كند. او دستهايش را بلند كرد و گفت : خدايا همانطور كه آنها را در دنيا شاد كردى ، در آخرت هم آنان را شاد بفرما!
دوستان به او گفتند: ما از تو خواستيم آنها را نفرين كنى ، اما تو برايشان دعا كردى ؟
او گفت : اگر خدا بخواهد آنها را در آخرت شاد فرمايد وسائل توبه كردن آنان را فراهم مى آورد.
📚شنيدنيهاى تاريخ ص 393 - محجة البيضاء 7/268
🌺@khademin22
☆꧁༒ 💞 ﷽ 💞 ༒꧂☆
✾
#داستان_آموزنده
🔆باغ ضروان
در زمانهاى گذشته ، مردى صالح و ربانى و عاقبت انديش در روستايش بنام (ضروان )، نزديك يمن زندگى مى كرد. او صاحب كشتزار و باغ پرميوه بود. او از رسيدگى به زندگى مستمندان و احسان به آنها دريغ نمى كرد، به طورى كه از محصول باغ و كشت خود، به اندازه كفاف برمى داشت و براى سپاس از نعمتهاى خداوند بقيه را به فقرا مى داد.
خانه او كعبه فقرا بود و بيشتر نيازمندان براى تاءمين نيازهاى خود، همواره سراغ او را مى گرفتند.
اين مرد ربانى هر وقت كه صلاح مى ديد، فرزندان خود را به دور خود جمع مى كرد و آنها را به رسيدگى و فقراء وصيت مى كرد و مى گفت : همه نعمتها از آن خداست و براى كسب رضايت او انفاق در راهش را از ياد نبريد.
فرزندان ، از اين نوع وصيتها زياد شنيده بودند، اما به دارائى مغرور بودند. سرانجام مرگ اين مرد فرا رسيد و از دنيا رفت . فرزندان نصيحت پدر را به فراموشى سپردند و پيمان بستند كه محصول باغ و مزرعه را بين خود تقسيم كنند و به فقراء ندهند.
فقراء طبق معمول سالهاى گذشته هر روز به نزد آنان در باغ مى آمدند اما فرزندان مرحوم چيزى از نعمتهاى ارزانى شده را نمى دادند.
خداوند بر آن خيره سران غضب كرد. هنوز روز برداشت محصول نرسيده بود كه صاعقه اى آتشين بر مزرعه و باغ آنها افتاد و همه را سوزاند. آنها وقتى كه صبح به سوى باغ رفتند، ديدند همه سوخته است
📚داستانهاى مثنوى 4/ 15 - به تفسير سوره قلم مراجعه شود.
@khademin22
☆꧁༒ 💞 ﷽ 💞 ༒꧂☆
#داستان_آموزنده
🔆مومن کامل
روزى اميرالمؤ منين عليه السلام از كنار عده اى كه نشسته بودند عبور كرد و ديد، آنها لباسهاى سفيد و گران قيمت پوشيده اند، رنگ صورتشان بر افروخته است خنده آنها زياد است و با انگشت خود هر كس را كه از كنارشان رد مى شود را مسخره مى كنند.
سپس به عده اى ديگر رسيد كه لاغر اندام بودند و رنگ آنها زرد بود و در هنگام سخن گفتن متواضع بودند.
حضرت تعجب كرده و خدمت پيامبر رسيد و حال دو گرده متفاوت را كه ديد، و هر دو گروه خود را مؤ من مى دانستند نقل مى كند و مى پرسد صفت مؤ من چيست ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله سكوتى كرد و سپس فرمود:
مؤمن بيست خصوصيت دارد، كه اگر يكى از آنها نباشد ايمانش كامل نيست .
به نماز جماعت حاضر مى شوند، زكات را در وقت خود مى پردازند، به مستمندان رسيدگى مى كنند يتيم را نوازش مى كنند، لباسهاى پاكيزه مى پوشند، كمر به عبادت حق بسته اند راست مى گويند، به وعده خود وفا مى كنند، در امانت خيانت نمى كنند، زاهد شب و شير روز هستند...
📚شنيدنيهاى تاريخ ص 254 - محجة البيضاء 4/362✾📚
@khademin22
☆꧁༒ 💞 ﷽ 💞 ༒꧂☆
#داستان_آموزنده
🔆حد تنگدستان
ابو بصير گفت : به امام صادق عليه السلام عرض كردم : يكى از شيعيان شما كه مردى پرهيزكار است بنام عمر پيش عيسى بن اعين آمد و تقاضاى كمك كرد با اينكه تنگدست بود.
عيسى گفت : نزدم زكوة هست ولى به تو نمى دهم ، زيرا ديدم گوشت و خرما خريدى و اين مقدار اسراف است .
عمر گفت : در معامله اى يك درهم بهره من گرديد، يك سوم آن را گوشت و قسمت ديگر را خرما و بقيه اش را به مصرف احتياجات منزل رساندم .
امام مدتى پس از شنيدن اين جريان افسرده شد و دست خود را بر پيشانى گذاشت و پس از آن فرمود: خداوند براى تنگدستان سهميه اى در مال ثروتمندان قرار داده به مقدارى كه بتواند با آن به خوبى زندگى كنند، و اگر آن سهميه كفايت نمى كرد بيشتر قرار مى داد؛ از اين جهت بايد به آنها بدهند به مقدارى كه تاءمين خوراك و پوشاك و ازدواج و تصدق و حج ايشان بنمايد، و نبايد سختگيرى كنند مخصوصا به مثل عمر كه از نيكوكارانست.
📚پند تاريخ 1/142 - شرح من لا يحضره الفقيه كتاب زكوة ص 36.
✾📚
@khademin22
☆꧁༒ 💞 ﷽ 💞 ༒꧂☆
#داستان_آموزنده
🔆توصیف زیبایی
در زمان پيامبر دو نفر بنام هيث و ماتع در مدينه زندگى مى كردند. اين دو آدمهاى هرزه اى بودند و همواره سخنان زشت مى گفتند و مردم را مى خنداندند و عفت كلام را مراعات نمى كردند.
روزى اين دو نفر با يكى از مسلمانان سخن مى گفتند و رسول خدا صلى الله عليه و آله در چند قدمى آنها، سخن آنها را مى شنيد كه مى گفتند: هنگامى كه به شهر طائف هجوم برديد و آنجا را فتح نموديد، در آنجا در كمين دختر عيلان ثقفى باش ، او را اسير كرده و براى خود نگه دار كه او زنى خنده رو، درشت چشم ، جاافتاده ، كمر باريك و قد كشيده است ، هرگاه مى نشيند با شكوه جلوه مى كند و هرگاه سخن مى گويد، سخنش دلربا و جاذب است ، رخ او چنين و پشت رخ او چنان است و...!
با اين توصيفات آن مسلمان را تحريك كردند،
پيامبر فرمود: من گمان ندارم كه شما از مردانى كه ميل جنسى به زنان دارند باشيد، بلكه به گمانم شما افراد سفيهى كه ميل جنسى ندارند باشيد (يعنى عنين )، از اين رو زيبائيهاى زنان را (بدون آن كه خود لذت ببريد) به زبان مى آوريد (و موجب آلودگى ديگران مى شويد).
آنگاه پيامبر آنها را از مدينه به سرزمين (غرابا) تبعيد كرد، آنها فقط در هفته ، روز جمعه براى خريد غذا و لوازم زندگى ، حق داشتند به مدينه بيايند.
📚حكايتهاى شنيدنى 3 / 89 - بحارالانوار 22 / 88.📚📚
@khademin22
☆꧁༒ 💞 ﷽ 💞 ༒꧂☆
#داستان_آموزنده
🔆زورمند کیست؟
روزى پيامبر صلى الله عليه و آله از محلى عبور مى كردند. در راه به جمعيتى برخورد مى نمود كه در بين آنها مرد با قدرت و نيرومندى در حال زورآزمايى بود، و سنگ بزرگى را كه مردم آن را سنگ زورمندان و وزنه قهرمانان مى ناميدند از روى زمين بلند مى كرد. تماشاگران با مشاهده زورآزمايى ورزشكار، او را تحسين و تشويق مى كردند.
پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: اين اجتماع مردم براى چيست ؟ عده اى ، وزنه بردارى آن قهرمان را به عرض رسانده و گفتند: شخصى در اينجا زورآزمايى مى كند.
فرمود: به شما بگويم مرد قوى و قهرمان كيست ؟ قهرمان كسى است كه اگر شخصى به او دشنام داد غضب نكند و تحمل نموده ، و برنفس غلبه كرده و بر نفس پيروز گردد
📚ابليس نامه 1/ 75 - مجموعه ورام 2/ 10 - مرحوم شيخ صدوق در كتاب معانى الاخبار اين خبر را نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله سه مطلب درباره قهرمان فرمودند: كه يكى اين بود (به هنگام غضب ، خشمش او را از كلام حق به در نبرد).
✾📚
@khademin22
☆꧁༒ 💞 ﷽ 💞 ༒꧂☆
#داستان_آموزنده
🔆نخوت ابوالجهل
شبى ابوجهل دشمن سرسخت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم همراه وليدبن مغيره به طواف خانه كعبه پرداختند. در ضمن طواف با هم درباره پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سخن به ميان آوردند.
ابوجهل گفت : قسم به خدايم كه او صادق است . وليد گفت : خاموش باش ، تو از كجا سخن را مى گوئى ؟ ابوجهل گفت : ما او را در كودكى و جوانى راستگو و امين مى دانستيم ، چگونه پس از آنكه بزرگ شده و عقلش كامل گشته دروغگو و خائن شده است ؟!
وليد گفت : چرا او را تصديق نمى كنى و ايمان نمى آورى ؟ گفت : مى خواهى دختران قريش بشنوند و بگويند من ، ابوجهل از ترس شكست تسليم شده ام ، سوگند به بتهاى لات و عزّى هرگز از او پيروى نخواهم كرد.
از اين غرور و نخوت خداوند اين آيه (۱) را نازل فرمود: (خدا بر گوش و قلب او مهر زده و بر چشمش پرده ظلمت كشيده است )(۲).
۱-جاثيه : 23 ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة
۲- داستانها و پندها 5/85 - تفسير عراقى 25/27
@khademin22
☆꧁༒ 💞 ﷽ 💞 ༒꧂☆
#داستان_آموزنده
🔆عمار در صفين
عمار ياسر از اصحاب خاص پيامبر بود، و از ايمانى بزرگ ، برخوردار بود تا جائيكه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: عمار از سر تا قدمش مملو از ايمان ، و ايمان با گوشت و خونش آميخته است .
بعد از پيامبر هم پيوسته از حمايت كنندگان امام على عليه السلام بود تا وقتيكه جنگ صفين شروع شد او همراه امام بود. روزى از صف لشگر امام خارج شد و در مقابل صف دشمن قرار گرفت و فرمود: خدايا تو مى دانى اگر بدانم رضاى تو در اين است كه خود را در دريا بيفكنم خواهم انداخت . پروردگارا اگر بدانم رضاى تو در آن است كه نوك شمشير را بر شكم نهاده و خود را بر آن بيفكنم تا از قفا و پشت خارج شود انجام مى دهم .
ميدانم كه رضاى تو امروز در جنگيدن ، با اين مردم فاسق است ، اگر عملى كه ترا بهتر خوشنود سازد سراغ مى داشتم آنرا اختيار مى كردم . صدايش بلند شد و گفت : هر كه خوشنودى خدا را مى خواهد و بسوى مال و فرزندان نمى خواهد برگردد بسوى من آيد... عاقبت بعد از رشادتها و شجاعتهاى بسيار به شهادت رسيد. امير المؤ منين وقتى به جسد عمار رسيد روى زمين نشست و سر عمار را به دامن گرفت و گريان شد و فرمود: اى مرگ ، تو گويا كسانى كه من دوستشان دارم را كاملا مى شناسى و آنها را از من مى گيرى .
📚پيغمبر و ياران 5/28 - 24 - بحارالانوار 8/524
@khademin22
☆꧁༒ 💞 ﷽ 💞 ༒꧂☆
#داستان_آموزنده
🔆جواب امام زمان را چه بدهم
شيخ زين العابدين مازندرانى از شاگردان صاحب جواهر و شيخ انصارى ساكن كربلا بوده است در مورد سخاوت و انفاق او نوشته اند: تا مى توانست قرض مى كرد و به محتاجان مى داد، و هر چند وقت كه بعضى از هند به كربلا مى آمدند قرضهاى او را مى دادند.
روزى بينوائى به در خانه او رفت و از او چيزى خواست . شيخ چون پولى در بساط نداشت ، باديه مسى منزل را برداشت و به او داد و گفت : اين را ببر و بفروش .
دو سه روز بعد كه اهل منزل متوجه شدند كه باديه نيست فرياد كردند كه : باديه را دزد برده است . صداى آنان در كتابخانه به گوش شيخ رسيد؛ فرياد برآورد كه : دزد را متهم نكنيد، باديه را من برده ام .
در يكى از سفرها كه شيخ به سامرا مى رود، در آنجا سخت بيمار مى شود. ميرزاى شيرازى از او عيادت مى كند و او را دلدارى مى دهد. شيخ مى گويد: من هيچگونه نگرانى از موت ندارم وليكن نگرانى من از اين است كه بنا به عقيده ما اماميه وقتى كه مى ميريم روح ما را به امام عصر عليه السلام عرضه مى كنند. اگر امام سئوال بفرمايند: زين العابدين ما به تو بيش از اين اعتبار و آبرو داده بوديم كه بتوانى قرض كنى و به فقرا بدهى ، چرا نكردى ؟ من چه جوابى به آن حضرت مى توانم بدهم ؟!
گويند ميرزاى شيرازى پس از شنيدن اين حرف متاءثر مى شود به منزل مى رود هر چه وجوهات شرعى در آنجا داشته ميان مستحقين تقسيم مى كند.
📚سيماى فرزانگان ص 357.
@khademin22
☆꧁༒ 💞 ﷽ 💞 ༒꧂☆