📆سوم دی ماه ۱۳۶۵، سالروز عملیات #کربلای۴
🌹شام سوم دی ماه ۱۳۶۵ شبی هست که غواصان برای عملیات کربلای ۴ به آب زدند و ۳۰ سال بعد با دستهای بسته بازگشتند.
🌹به یاد دست بسته های شهید کربلای4
🕊شادی روحشان صلوات
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
#سیرهٔ_حاج_قاسم
◼️جلوی در می نشست، به احترام هرکس که وارد مجلس روضه میشد، می ایستاد.
جوانی که معلول ذهنی حرکتی بود، با کفش پاره و لباس کهنه وارد مجلس شد.
جلوی پای او هم مثل دیگران بلند شد.
سلام کرد و خوش آمد گفت.
بعد هم با احترام او را بغل کرد، بوسید یک گوشه نشاند.
🌷 شادی روح همه شهدا، صلوات
🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
🍂
🔻 گلستان یازدهم/ ۳۱
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 اولین شبی که تهران بودم دلم خیلی شور علی آقا را میزد. هر چند عملش موفقیت آمیز بود، مجروحیتش حساس بود. دکترها گفته بودند به استراحت مطلق و ویژه نیاز دارد. دلم شور میزد. فکر میکردم نکند بلند شود و راه برود و بلایی سرش بیاید. میدانستم علی آقا به فکر خودش نیست و به سلامتیاش اهمیتی نمیدهد. آن شب تا صبح زیر لب دعا دعا کردم و سلامتی اش را از خدا خواستم. آن روزها مصادف با تاسوعا و عاشورای حسینی بود. یادم می آید می رفتم کنار خیابان می ایستادم و دسته های سینه زنی را نگاه میکردم. چادرم را روی صورتم میکشیدم و هایهای گریه میکردم. وقتی خوب سبک میشدم چادرم را از روی صورتم کنار میزدم و از کسانی که اطرافم ایستاده بودند میخواستم برای شفای همسرم دعا کنند. یک هفته ای خانۀ خانم جان ماندم. دایی محمد تازه از خارج آمده بود. بدون زن و بچه میگفت آمده برای همیشه بماند. مریم هم در همان کوچه زندگی میکرد؛ طبقه خانه مادرشوهرش. صبح ها اغلب با هم بودیم بعد از ظهرها برای ملاقات به بیمارستان می رفتیم. پیش علی آقا که بودم از کنارش جم نمیخوردم. فقط دلم می سوخت که نمی توانستم شبها پیشش بمانم. بعد از یک هفته با اصرار حاج صادق به همدان برگشتیم. هر چند دلم میخواست بمانم و علی آقا هم راضی به ماندنم بود. چند بار زیرزبانی گفت: «فرشته، بمان، اما هیچ کدام رویمان نمیشد به حاج صادق بگوییم.
بیست و هشتم شهریورماه بود که به همدان برگشتیم. تمام مسیر تهران تا همدان را بق کردم. نه با کسی حرف میزدم و نه چیزی می خوردم. حس میکردم پاره ای از تنم در تهران جا مانده. دلهره، دلشوره، احساس دلتنگی و غصه. این جدایی داشت خفه ام می کرد.
نمیدانم چرا یک دفعه این طور شده بودم. طاقت دوری از علی آقا را نداشتم . حال عجیبی بود. از دست خودم لجم گرفته بود. به خودم لعنت میفرستادم. انگار کسی دستش را دور گلویم گذاشته بود و فشار می داد هر کاری میکردم نمیتوانستم آرام باشم. مثل مرغ پرکنده، توی خودم بال بال میزدم چرا علی آقا را تنها گذاشتم؟ چرا؟ اگر فقط کمی جرئت به خرج داده بودم و رودربایستی نمی کردم، الان پیش علی آقا بودم. وقتی به همدان رسیدیم، حال و روزم بدتر شد. روزی صدهزار مرتبه خودم را لعنت میکردم چرا برگشتم؟ چرا پیش همسرم نماندم؟ مگر علی آقا همسر من نبود؟ چه کسی از من به او نزدیکتر بود؟ چرا پافشاری نکردم تا بمانم؟ کم کم این فکرها داشت مریضم میکرد. لاغر شده بودم. دلهره ام به تپش قلب تبدیل شده بود. بیست و چهار ساعته سجاده ام رو به قبله باز بود و در حال دعا و نماز و ذکر بودم. نهم مهرماه خبر رسید دوستان علی آقا او را آورده اند. خانه مادرم بودم. ساکم را برداشتم و تا خانه خودمان دویدم. دوستان علی آقا او را آورده بودند. رختخوابی برایش پهن کردیم و او را خواباندیم. دو تا عصا زیر بغلش بود با دیدن عصاها دنیا دور سرم چرخید. نکند علی آقا هیچ وقت نتواند راه برود. با ورود من، دوستان علی آقا خداحافظی کردند و رفتند. در را که بستم، اولین کاری که کردم، گوشه پتویش را کنار زدم. نفس راحتی کشیدم. نمیدانم چرا نگران پاهایش بودم. شکر خدا هر دو پایش سر جایش بود. همان روز منصوره خانم و آقا ناصر و امیر آقا و حاج صادق و منیره خانم و لیلا هم آمدند و تا علی آقا بود، آنها هم پیش ما ماندند. از فردای آن روز مهمان بود که برای احوال پرسی علی آقا خانه ما می آمد؛ از فرمانده سپاه گرفته تا مدیران و کارمندان ادارات و امام جمعه و فرمانده ارتش.
منیره خانم مربی پرورشی بود و چون اوایل مهر بود، هر روز صبح به مدرسه میرفت. آقا ناصر هم به مغازه ماشین شویی اش می رفت که ابتدای جاده ملایر بود، پایین تر از باغ بهشت. میماندیم من و منصوره خانم و لیلا دختر منیره خانم و علی آقا که توی رختخواب بود و البته امیر که از جهاد مرخصی گرفته بود. امیر آقا هر صبح لیست بلند بالای ما را تحویل میگرفت و برای خرید به بازار می رفت. من پرستار اختصاصی علی آقا بودم؛ خودم خواسته بودم. سر ساعت به او آبمیوه و فالوده و کمپوت میدادم و ظهرها می نشستم کنارش و با اجبار من چلو مرغ یا ماهیچه اش را میخورد. اگر میل نداشت یا نمی خورد غذا را ده بار میبردم و برمی گرداندم تا عاقبت پیروزمندانه ظرف خالی را به آشپزخانه برمیگرداندم.
روزهای استراحت علی آقا روزهای سخت و شیرینی بود. امیر آقا اغلب خانه بود تا اگر مهمانی سر میرسید از آنها پذیرایی کند. از صبح زود که برای نماز بیدار میشدم تا پایان شب از این طرف به آن طرف بدو بدو داشتم. گاهی که برای علی آقا غذا می بردم یا می نشستم تا داروهایش را بدهم زمان استراحتم بود. شبها رختخوابم را میانداختم پایین پایش؛ طوری که تا تکان میخورد از خواب می پریدم. عاشق پرستاری از او بودم. از این کار لذت می بردم.
کم کم حال علی آقا بهتر شد. دیگر میتوانست با کمک هر
دو عصا توی خانه راه برود. هر چند هنوز عصای دستش دستهای من و شانه هایم بود.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#گلستان_یازدهم
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظات وداع رزمندگان غواص
#عملیات_کربلای_۴
ایکاش آن لحظه ها تکرار میشد
ایکاش یک بار دیگر دیدار ها تکرار میشد
ایکاش ماراهم در دعاهایشان طلب میکردند
وایکاش وایکاش...
نمیدانم چه بگویم ،فقط حسرت وآه
اللهم ارزقنی.....
التماس دعا
#شهدای_غواص
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
18.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ 🎥
🔹سالروز عملیات کربلای چهار
🔸روایتی از مردانگی شهید غواص هادی نعمتی
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
21.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جهنم شرمندگی ما
از آتش جهنم گرمتر است
البته اگر بفهمیم.
آیت اللّٰه مرتضی تهرانی(ره)🌿
هویزه_1402
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
#اطلاعیه
با عرض سلام خدمت خادمین شهدا و اعضای محترم کانال
به اطلاع شما بزرگواران میرساند ثبت نام در سامانه کوله بار از امشب یکشنبه 3 دی ماه 1402به صورت نامحدود باز میباشد.
علاقمندانی که تاکنون در سایت کوله بار ثبت نام نکرده اند،اقدام نمایند.
#ویژه_داوطلبین_جدید
جهت کسب اطلاعات بیشتر به آی دی زیر پیام دهید.
@khadem_shahhid
✅لطفا انتشار دهید
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
May 11
🔷 امشب و در این لحظات در نَهر خَیِّن، نَهر عرایض، ساحل اروند و ام الرصاص غوغایی است و سربازان جبهه حق یا زهرا گویان به کربلا می رسند.
♦️شهید آوینی: «دیدم كه جنگ برپا شده بود تا از این خاک دروازهای به كربلا باز شود و مردترین مردان در حسرت قافله عشق نمانند و چنین شد.»
🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت ازشهید #شهیدعشقعلی_مددی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
ادم باید زرنگ باشه...
بدونه چطوری کالایی که داره رو با بالاترین قیمت بفروشه
مثلا شهدای گمنام، خودشون رو از همون زمانی که فهمیدن فاطمه گمنام میخره، فروختن.
شهید_گمنام
السلام علیک یا فاطمه الزهرا
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
🌷🕊
#سلام_امام زمانم...
قسم به سورهٔ فرقان ظهور می خواهیم
به آیه آیهی قرآن، ظهور می خواهیم
کنارت ای گل نرگس جهان ما زیباست
بس است این غم و هجران، ظهور می خواهیم
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
#سلام_امام_مهربانم
#صبحت_بخیر_آقا
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
▫️سربازی امامزمان با ✔️روزآمد بودن
▪️سربازمهدی هرروز خودشو آماده لحظه موعود میکنه
▫️جمعه و شنبه نداره
▫️چراکه خودش فرمود: خداوند کار ما را به طور ناگهانی برمیانگیزد.
▪️پس زیاد خودتو معطل وقوع نشانهها نکن
▫️وهرلحظه منتظر وقوع وعده حق
▪️شنیدم که برخی حتی کولههاشونو بسته، و آماده حرکت در لحظه هستند
▫️جانمونی رفیق؛؛
#سربازمهدی
#اطلاعیه
با عرض سلام خدمت خادمین شهدا و اعضای محترم کانال
به اطلاع شما بزرگواران میرساند ثبت نام در سامانه کوله بار از امشب یکشنبه 3 دی ماه 1402به صورت نامحدود باز میباشد.
علاقمندانی که تاکنون در سایت کوله بار ثبت نام نکرده اند،اقدام نمایند.
#ویژه_داوطلبین_جدید
جهت کسب اطلاعات بیشتر به آی دی زیر پیام دهید.
@khadem_shahhid
✅لطفا انتشار دهید
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
گلی گم کردهام میجویم اورا
به هر گل میرسم میبویم اورا
گل من یک نشانیدر بدنداشت
یکی پیراهن کهنه به تن داشت...
#شهید_سید_کمال_خالقی #امام_حسین
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
2b0da36fcabdb19ecdc9ab3de3d18b3d(1).mp3
7.94M
گل من یک نشانی در بدن داشت...🥀💔
پارچهی لباس پلنگی خریده بود. به یکی از خیاطها داد و گفت: یک دست لباس کُردی برایم بدوز. روز بعد لباس را تحویل گرفت و پوشید. بسیار زیبا شده بود. از مقر گروه خارج شد. ساعتی بعد برگشت. با لباس سربازی! پرسیدم: لباست کو؟! گفت: یکی از بچههای کُرد از لباس من خوشش آمد. من هم هدیه دادم به او! ساعتش را هم به یک شخص دیگر داده بود. آن شخص ساعت را پرسیده بود و ابراهیم ساعت را به او بخشیده بود! این کارهای ساده باعث شد بسیاری از کردهای محلی مجذوب اخلاق ابراهیم شوند و به گروه اندرزگو ملحق شوند. ابراهیم در عین سادگی ظاهر، به مسائل سیاسی کاملا آگاه بود. جریانات سیاسی را هم خوب تحلیل میکرد.
#شهید_ابراهیم_هادی
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
مداحی_آنلاین_چرا_گناه_بد_است_حجت_الاسلام_عالی.mp3
2.13M
▫️چرا گناه بد است
#استاد_عالی
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
🍂
🔻 گلستان یازدهم/ ۳۲
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 آن روزها با عجله مثل برق و باد میگذشت. روزهای خوبی بود؛ روزهایی که من و علی آقا به اندازه سالها کنار هم بودیم و با هم حرف میزدیم. بیست و پنجم مهرماه ۱۳۶۵ یکی از عصاها رفت گوشه دیوار. على آقا يونيفورم سپاه را پوشید و با یک عصا راه گرفت به طرف راه پله ها. هر چه من و منصوره خانم اصرار کردیم که نرود فایده ای
نداشت. از شانس بد ما امیر هم خانه نبود تا به او کمک کند. خودش رفت و چند ساعتی دیگر برگشت. ساکش را خواست و هرچه منصوره خانم و من پاپیاش شدیم که نرود - چون هنوز زمان استراحتش تمام نشده بود - گوش نداد که نداد.
همان روز عصا به دست به منطقه رفت. با رفتن او بقیه هم یکی یکی خداحافظی کردند و رفتند. خانه به آن بزرگی که در این چند روز پُر رفت و آمد و پرسروصدا بود یک دفعه ساکت و خلوت و دلگیر شد. خانه بدون علی آقا برای همهمان لحظه ای قابل تحمل نبود. با چشم گریان رختخوابش را جمع کردم. عصایش را بوسیدم و توی کمد گذاشتم. ساکم را بستم، در خانه را قفل کردم و به طرف خانه مادر به راه افتادم.
دوازدهم دی ماه علی آقا برگشت؛ با خوشحالی تمام. تا به حال آن قدر ذوق زده و شاد ندیده بودمش. روی پاهایش بند نبود. میگفت:
- قراره با بچه های سپاه به دیدار امام بریم
با آه و حسرت نگاهش میکردیم. مادر التماس میکرد.
- علی آقا، میشه یه کاری بکنی ما هم بیایم؟
این خواسته همه مان بود؛ هر چند میدانستیم درخواست غیر ممکنی است.
سه شنبه بود که رفت و پنجشنبۀ همان هفته برگشت؛ با روحیه ای عالی. اهل خانه با روبوسی به استقبالش رفتند. با آمدن علی آقا و آن همه تعریفهای خوب و قشنگ خانه مان حال و هوای دیگری گرفت. او میگفت و ما می پرسیدیم. بعد از شام مادر ساک همیشه آماده ام را داد به دستم و راهیمان کرد به خانه خودمان. کوچه تاریک بود، برف زیادی باریده بود و زمین مثل شیشه شده بود. شبها که هوا سردتر میشد برفهایی که توی روز آب میشدند یخ میبستند و راه رفتن روی این یخها سخت میشد. با احتیاط قدم برمیداشتم و با ترس و لرز و آهسته راه میرفتم. از سرما دندانهایم به هم میکوبید. چند بار روی یخها سُر خوردم و تا خواستم زمین بخورم بازوی علی آقا را گرفتم. توی آن هیروویری نگران قول و قرارمان بودم. به همین دلیل، تا خطر رفع می شد، بازویش را رها میکردم.
وقتی به خانه رسیدیم علی آقا به خاطر شوق و ذوق و انرژی ای که بعد از دیدن امام به دست آورده بود گفت: «فرشته، نمیدانم چرا هنوز گرسنه ام. یه چیزی درست میکنی بخوریم؟» بیشتر از دو ماه بود که در خانه را بسته و رفته بودیم. رفتم توی آشپزخانه. به دنبالم آمد. تندتند کابینت ها را باز و بسته میکردم بلکه چیزی باب دندان پیدا کنم. سراغ یخچال رفتم کنار ظرف شویی ايستادم. علی آقا تکیه به کابینتی داده بود و از پشت دستش را روی آن گذاشته بود. داشت نگاهم میکرد. با شور و شوق خاصی گفت: «فرشته به دیدار خصوصی امام که رفتیم، یکی از بچه ها جلو رفت و دست امام رو بوسید. موقع بوسیدن سعی کرده بود انگشتر امام برای تبرک بیرون بیاره، تا نیمه پایین آورده بودش اما موفق نشده بود. وقتی نوبت به من رسید، اول انگشتر را برگرداندم سر جاش و بعد دست امام را بوسیدم. امام لبخندی زد و به نشانه تأیید سرش را تکان داد.»
بعد هم درباره چند متر پارچه سفیدی گفت که با خودش برده بود و امام دست کشیده و پارچه ها را تبرک کرده بود.
شب بعد خانه حاج صادق بودیم. امیر و بقیه هم بودند. پارچه ها را به تکه های کوچک تقسیم کردیم به تعداد تقریبا ۱۵۰ تکه. على آقا یک تسبیح تربت کربلا داشت نمیدانم از کجا آورده بود. تسبیح بوی خوبی میداد بند آن را با قیچی بریدیم و تا آنجا که میرسید، داخل تکه پارچه ها یک دانه تسبیح گذاشتیم. پارچه ها را مثل بقچه ای کوچک تا زدیم و روی هم گذاشتیم و همه را توی کیسه ای نایلونی جاسازی کردیم. علی آقا میخواست آنها را به عنوان سوغات برای نیروهایش ببرد. اما قبل از همه سهم من و منصوره خانم را داد؛ پارچه تبرک شده و نفری دو دانه از تسبیح تربت کربلا.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#گلستان_یازدهم
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
🌹ماجرای بهترین نماز حاج قاسم
🔹ابراهیم شهریاری، فرمانده گردان ۴۲۵ حضرت علی اکبر(ع) و همرزم شهید سلیمانی:
اهمیت دادن به واجبات که یکی از اصلهایش بود.
روزی به همراه همسفرشان در مسیر قنات ملک بودیم.
ظهر شد و اذان گفتند.
گفت همانجا کنار بزنیم.
گفتم اینجا بیابان است.
خطر دارد.
حاجی گفت: چه خطری؟ و کنار جاده سجاده را پهن کرد و همانجا نماز خود را به جا آورد. بعد از اتمام نماز و پوشیدن کفشهایش نزدیک تر شدم تا دستش را به نشانه مصافحه بفشارم.
بعد از مصافحه، دستش را تکان داد و گفت: «ابراهیم! این نماز و آن نمازی که در کاخ کرملین خواندم یکی از بهترین نمازهایی بود که در طول عمرم خواندم.»/ فارس.
📸در این تصویر شهید حاج حسین پورجعفری هم دیده میشوند ...
«تصویر فوق در میدان نبرد میباشد»
#نماز_اول_وقت_
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
𖣔‿︵‿𖣔💖𖣔‿︵‿𖣔
🌷«شـهــید»
#عاشق است، معشوقش خداست.
#شاگرد است معلمش حسین (علیه السلام)
#معلم است، درسش شهادت.
#مسلح است، سلاحش ایمان.
#مسافر است، مقصدش لقاءالله.
#مستحکم است، تکیه گاهش خدا
#سلام_بر_ابراهیم
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
شهادت یکی از مستشاران سپاه در سوریه
▪️سید رضی در حمله اسرائیل به زینبیه به شهادت رسید
🔹در جریان حمله ساعاتی قبل رژیم صهیونیستی به منطقه زینبیه در حومه دمشق، سید رضی موسوی معروف به سیدرضی از مستشاران باسابقه سپاه در سوریه به شهادت رسید.
🔸سیدرضی از جمله قدیمیترین مستشاران سپاه در سوریه و از همراهان سردار شهید حاج قاسم سلیمانی بود.
🕊شادی روحشان صلوات
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصویر انفجار بالا محل اقامت سردار سیدرضی موسوی بوده است که ساعتی پیش مورد حمله هوایی در سیده زینب قرار گرفت.
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅
#اطلاعیه
#خادمین_برادر
با عرض سلام خدمت خادمین شهدا و اعضای محترم کانال
به اطلاع شما بزرگواران میرساند
با توجه به اعزام زائرین راهیان نور توسط بسیج اقشار از تاریخ 1402/10/10الی 1402/10/20 خادمینی که آمادگی لازم دارند جهت اعزام به مناطق عملیاتی لطفا به آی دی بنده پیام دهند و مشخصات خود را ارسال فرمایند
@khadem_shahhid
✅لطفا انتشار دهید
🍃با لینک نشر دهید و
همراه ما باشید👇
کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademin_abhar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅