eitaa logo
Khademin_abhar
209 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
830 ویدیو
19 فایل
🔸 ﷽ 🔸 کانال رسمی "کمیته ی خادمین شهدا شهرستان ابهر" انتقادات و پیشنهادات و ارسال گزارشات: @khadem_shahhid
مشاهده در ایتا
دانلود
من خیلی حرفه ای تر از این حرفام بخوام ببازم واقعا این بازی را خیلی خوب بلد بود و من همیشه از قبل می دانستم که بازنده هستم. در ماه دوبار افسر نگهبان می ایستاد و شب ها خانه نمی آمد.   من هم برای اینکه تنها نباشم به خانه ی پدرم می رفتم. بعد از ازدواج مان فقط یک شب تنهایی خانه خودمان ماندم. حمید هر یک ربع تماس می گرفت و حالم را می پرسید.  صبح که امد. کلی دلخور شده  بود. که چرا تنها ماندی. تا خود صبح به تو فکر کردم که نکند بترسی یا اتفاقی برات بیفته. اصلا تمرکز نداشتم. فردای سیزده به در حمید افسرنگهبان بود. چون  هوا مناسب تر شده بود با موتور سر کار می رفت. بعد از خوردن صبحانه بدرقه اش کردم  . مثل همیشه موتور خاموش را تا اول کوچه سر  دست گرفت. به خیابان  که رسید موتور را روشن کرد و رفت. روی رعایت حق همسایگی  خیلی  حساس بود. نمی خواست اول صبح صدای  موتور مزاحم  کسی بشود. شبها هم وقتی دیروقت از هیئت برمی گشت از سر کوچه موتور را خاموش می کرد. مثل همه روزهایی که حمید افسرنگهبان بود یا ماموریت می رفت. خرید خانه با من بود. کارهای خانه را که انجام دادم  لیست وسایلی که نیاز داشتیم را نوشتم و از خانه بیرون آمدم. از نان  گرفته تا سبزی و میوه. با این که خرید و جابه جا کردن این همه وسیله . آن هم بدون ماشین برایم سخت بود و من پیش از ازدواج مان هیچوقت چنین تجربیاتی را نداشتم ولی نمی خواستم وقتی حمید با خستگی از مأموریت به خانه می رسد کم و کسری داشته باشیم و مجبور باشم او را دنبال وسیله ای بفرستم بعد از خرید ها به جای این که خانه پدرم بروم، آبجی فاطمه به خانه ی.... 🍃با لینک نشر دهید و همراه ما باشید👇 کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_abhar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅
آماده کن ، چایی  دم کن تا من برسم  و خورشت رو بار بزارم . کلاس هایم تا غروب طول می کشید و مهمان ها زودتر از من  می رسیدند! آن قدر وقت کم می اوردم که حتی فرصت نمی کردم لباس دانشگاه را عوض کنم. بعد از احوال پرسی با مهمان ها یکسره می رفتم  آشپزخانه و مشغول اشپزی می شدم. حتی وقت نمی کردم چادر معمولی سر کنم و با همان چادر مشکی پای اجاق گاز می رفتم. وقتی حمید این وضعیت را می دید، می گفت: عزیزم، واقعا ممنونتم . قبل ازدواج فکر میکردم فقط درس خوندن بلدی و وقتی بریم سر خونه زندگی، تازه باید آشپزی و خونه داری یاد بگیری. ولی تو همه کارها رو یک تنه انجام میدی. اگر کاری انجام می شد یا مهمان راه می انداختم حتما تشکر می کرد. همین باعث می شد خستگی از جانم در برود. مهمان ها را که راه می انداختیم، ظرف ها را من میشستم. حمید هم یا جاروبرقی میکشید یا می آمد ظرفها را خشک می کرد. اکثرا نمی گذاشت ظرفها را دست تنها بشورم. میگفتم: حمید! فردا صبح زود میخوای بری سرکار. برو استراحت کن، من خودم جمع و جور میکنم.» دست من را می گرفت، می نشاند روی صندلی و میگفت: «یا با هم ظرفها رو بشوریم، یا شما بشین، من بشورم. شما دست من امانتی. دوست ندارم به خاطر شستن ظرف دستهات خراب بشه.» وقتی این جمله که شما دست من امانت هستی را می شنیدم، یاد حرف روز اول ازدواجمان می افتادم که روی مبل نشسته بودم و به حمید گفتم: «از حضرت زهرا روایت داریم که می فرمایند هرزن سه منزل داره اول منزل پدر، بعد منزل شوهر، بعد هم منزل قبر. من دو منزل رو به خوبی اومدم. امیدوارم منزل سوم رو هم روسپید باشم.» حمید جواب داد: «امیدوارم بتونم همراه خوبی برای تو در منزل دوم باشم و با عاقبت به خیری به.... 🍃با لینک نشر دهید و همراه ما باشید👇 کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_abhar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅