eitaa logo
Khademin_abhar
209 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
20 فایل
🔸 ﷽ 🔸 کانال رسمی "کمیته ی خادمین شهدا شهرستان ابهر" انتقادات و پیشنهادات و ارسال گزارشات: @khadem_shahhid
مشاهده در ایتا
دانلود
دو تا هم قرض گرفته بود و به من نگاه می کرد. از جایش تکان نمی خورد. می خواستم حاج خانم کشاورز را صدا کنم، بعد پیش خودم گفتم: الکی این پیرزن را هم اذیت نکنم. باید یک جوری شر این مارمولک بد پیله را از خانه و زندگی مان دور می‌کردم. ترسم را قورت دادم. از مبل پایین آمدم و لنگه دمپایی را برداشتم. با هزار بدبختی مارمولک را کشتم و بعد از آن گریه کردم که شاید گریه بیشتر به خاطر تنهایی بود. این مسائل برایم آزاردهنده بود. سختی دوری از حمید و مأموریت های زیادی که میرفت یک طرف، تحمل این طور چیزها هم به آن اضافه شده بود. با خودم گفتم: من در این زندگی مرد می شوم! این بیست روز با همه‌ی سختی هایش گذشت. اول صبح یک لیست از وسایل مورد نیاز خانه را نوشتم و بعد از خرید همه را به سختی به خانه رساندم. برای ناهار فسنجان درست کردم. معمولا بعد از هر ماموریت، با پختن غذای مورد علاقه اش به استقبالش می رفتم. به خاطر این که دندانهایش را ارتودنسی کرده بود، معده حساسی داشت. خیلی از غذاها به خصوص غذاهای تند را نمی توانست بخورد. با اینکه من غذاهای تند را دوست داشتم، اما به خاطر حمید خودم را عادت داده بودم که غذای تند درست نکنم. اولین چیزی که بعد از هر ماموریت یا هر بار افسر نگهبانی، داخل خانه می امد، دستش بود که یک شاخه گل داشت. همیشه هم گل طبیعی می‌خرید. آنقدر تعداد گل هایی که خریده بود، زیاد شده بود که به حمید گفتم: عزیزم! شما که خودت گلی بابت این همه محبت ممنون، ولی سعی کن به جای گل طبیعی گل مصنوعی بگیری که بتونیم نگه داریم. چون ما اینجا مستاجریم ، زیاد جای  بزرگی نداریم  که بتونم این همه گل رو خشک کنم.... 🍃با لینک نشر دهید و همراه ما باشید👇 کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_abhar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅