eitaa logo
Khademin_abhar
209 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
20 فایل
🔸 ﷽ 🔸 کانال رسمی "کمیته ی خادمین شهدا شهرستان ابهر" انتقادات و پیشنهادات و ارسال گزارشات: @khadem_shahhid
مشاهده در ایتا
دانلود
وسط شعر ساکت شد و گفت: عزیزم من میخونم حال نمیده، تو بخوام یه کم بخندیم. نوزدهم تیر دوره مشهد،تمام شد. حمید با نمره عالی قبول شده بود. همه درس ها را یا ۱۹ شده بود یا بیست. من هم امتحاناتم را خیلی خوب داده بودم. دوباره کلی وسیله و سوغاتی خریده بود. مخصوصاً یک عطر خوشبو گرفته بود که من هیچ وقت دلم نمی آمد استفاده کنم. این آخری ها خیلی کم می زدم. می ترسیدم تمام شود. کوچکترین چیزی هم که به من می‌داد دوست داشتم دو دستی بچسبم. اوایل به خودم می گفتم: من را چه به عشق! من را چه به عاشقی! من و شیفته شدن؟ ولی حالا همه چیز برای من شده بود حمید! با همه وجود حس می کردم عاشق شده ام. چند روزی از برگشتنش نگذشته بود که حمید مریض شد. فکر می کردم به خاطر شرایط دوره اینطور شده باشد. با هم به درمانگاه پاکروان خیابان حیدری رفتیم. دکتر برایش سرم نوشته بود. پرستار تا رگش را پیدا کند، دو سه بار سوزن زد. این اولین باری بود که به کس دیگری سوزن می‌زدند، اما من درد را حس می کردم. این اولین باری بود که کس دیگری مریض میشد، ولی انگار من بدحال شده بودم از مسئول تزریقات اجازه گرفتم، تا وقتی که سرم تمام بشود کنار حمید بنشینم. از کیفم قرآن در آوردم. بیشتر از حمید حال من بد شده بود. طاقت درد کشیدنش را نداشتم و شروع کردم به خواندن قرآن. حمید گفت: خانوم بلند بخون. این داروها همه بهانه است، شفای واقعی دست خداست. 🍃با لینک نشر دهید و همراه ما باشید👇 کمیته خادمین شهدای شهرستان ابهر ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮     @khademin_abhar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌🌺✾𖣔༅═•‏┅