🔶🔹شاهرخ ضرغام از آن لاتهایی بود که همزمان با انقلاب و به محض شنیدن ندای آزادی بخش امام خمینی(ره) به یاران انقلاب پیوست.
قبل از انقلاب از آن جوان های شر بود. از کسی هم حساب نمیبرد. مادر پیرش هم کاری نمیتوانست بکند الا دعا! اشک میریخت و برای فرزندش دعا میکرد؛ خدایا پسرم را ببخش، عاقبت به خیرش کن. خدایا پسرم را از سربازان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار بده. اما دیگران به او میخندیدند...
🔹آن طور که اطرافیانش تعریف می کنند، شاهرخ یک روز عصر به خانه برگشت و بی مقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم مشهد!
مادر با تعجب پرسید: مشهد! جدی می گی؟!
گفت: آره بابا، بلیت گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم.
باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودند. در راه مشهد. مادر خیلی خوشحال بود. خیلی شاهرخ را دعا کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بودند.
🌱 صبح روز بعد به مشهد رسیدند. بدون معطلی بعد از پیاده شدن از اتوبوس با وجود خستگی زیاد خودشان را به حرم رساندند. شاهرخ به محض اینکه چشمش به ضریح افتاد دلش طاقت نیاورد، سریع رفت جلو و خودش را چسباند به ضریح! بعد هم آمد عقب و یک پیرمرد را که نمی توانست جلو برود بلند کرد و نزدیک ضریح آورد.
🌹عصر همان روز از مسافرخانه به سمت حرم حرکت کردند. شاهرخ زودتر از همه رفته بود. وقتی مادرش به نزدیکی حرم می رسد می بیند شاهرخ کنار در ورودی و رو به گنبد روی زمین نشسته است و داشت با آقا حرف می زد ! مرتب می گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم. اما می خواهم توبه کنم. خدایا منو ببخش! یا امام رضا به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم...
دو روز بعد به تهران برگشتند، شاهرخ واقعا توبه کرده بود و همه خلافکاری های گذشته را کنار گذاشته بود. با شروع جنگ تحمیلی به جبهه رفت.
#شاهرخ
🔰کمیته خادمین شهدا
شهرستان آران و بیدگل
╭┅──────────────┅╮
@khademin_aranbidgol_esf
╰┅──────────────┅╯