+ بابا شمایید ؟؟
- با که کار داری دخترجان ؟
+ شما مردی که رویش را پوشانده باشد و گونی بر دوش داشته باشد ندیدید؟
- با او چه کار دارۍ؟
+ او بابای من است ... البته بابایم که نه !
من به او میگویم بابا
- اسم بابایت را میدانۍ؟
+ نه ... پرسیدم اما نگفتــــ
- اگر بابا دیگر نیاید چہ ؟
+ عه چرا نیاید ؟! تازه می خواهم خبرۍ خوب بدهم که مطمئنم خوشحال می شود !
- چه خبری؟
+ می خواهم خبر مرگ علی را به او بدهم !
- از کجا می دانی از شنیدن این خبر خوشحال می شود؟
+ او از خوشحالی من خوشحال می شود ! همیشه همینطور بود ! هروقت علی را نفرین می کردم او هم با من نفرین می کرد !
- او هم مرگ علی را میخواست؟
+ آری دستانش را بالا می برد و میگفتـــ خدایا مرگ علی را زودتر برسان
سکوت و بغض و اشکــــ !
چقد دلمون شکستــــ !
#ومنبمیرمبرایغربتشمـا