«بسم رب شهدا و صدیقین»
یادتون نره!!بهم قول دادید❤️
خاطرات یک دهه هشتادی عاشق که به دیار شهدا سفر کرد✨
#پارت_اول
از اوایل مهر خیلی بیقرار شلمچه بودم.با خانم.... صحبت کرده بودم که منو به عنوان خادم کاروان بافت به شلمچه اعزام کنن،خیلی امیدوار بودم که به عنوان خادم برم!البته خادمی قرارگاه هم بود،اما با این تفاوت که خادمی قرارگاه ده روزه و باید بری قرارگاه.ولی خادمی کاروان همون بازه راهیان نور دانش آموزی یعنی ۵،۶ روزه هست.واسه همین مامانم اجازه نداد گفت میری از درسات عقب میمونی!همون ۵ روز رو همراه مدرسه برو.با خودم گفتم:۵ روز بهتره!
تقریبا هفته ای ۱ الی ۲ بار از معاون پرورشی مدرسمون آمار میگرفتم که ببینم بخشنامه شلمچه اومده یا نه.
بیچاره از دست من کلافه شده بود از بس رفته بودم پیشش.واقعا خیلی منتظر بودم.
دل توی دلم نبود!!
فکر کنم حدودا دو هفته قبل حرکت،توی مدارس قرعه کشی میشد و بچه ها،بر اساس قرعه کشی برای راهیان نور انتخاب میشدن.نگران بودم نکنه اسمم برا راهیان نور درمیاد.
چون خانم .... قبلش به من گفته بودن تو مدرسه اسمت بنویس.معلوم نیست بتونی به عنوان خادم بری،چون گفتن اولویت با طلابه.
منم تو مدرسه اسمم رو نوشتم و قرار بود بین اسامی نوشته شده،قرعه کشی بشه.
یادمه روز دوشنبه قرعه کشی میکردن.
زنگ چهارم بود فکر کنم که قرعه کشی رو شروع کردن.
بعد از چند دقیقه یکی از بچه ها که این خودش هنوز درنیومده بود،اومد پیشم گفت:فاطمه اسمت در اومده!!
سریع دویدم توی سالن مدرسه.معاون پرورشیمون در سالن ایستاده بود.بهم گفت: ... اسمت در اومده.کلی ذوق کردم،خیلی خوشحال شدم.
بعد گفت:دوبار هم اسمت در اومد.گفتم یعنی چی دوبار؟مگه میشه؟گفت آره،یه بار تو لیست اسامی بچه هایی که نیومدن نماز اسمت در اومده و یه بار هم تو لیست کلاسی اسم نوشته بودی!!!
ادامه دارد....
نویسنده:خادم الشهید
#خاطرات
#خادم_الشهدا
#کمیته_خادمین_شهدا_بافت
🌱@khademin_baft_kerman
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•