#خاطرات_شهدا
#شهید_مهدی_زین_الدین
#طنزجبهه😁😂
اومده بود مرخصي بگيره ، يه نگاهي بهش کرد ، گفت :
ميخواي بري ازدواج کني ؟
گفت : بله ميخوام برم خواستگاري 😎
- خب بيا خواهر منو بگير !
گفت : جدي ميگي آقا مهدي😃
- به خانوادت بگو برن ببينن اگر پسنديدن بيا مرخصي بگير برو !
اون بنده خدا هم خوشحال دويده بود مخابرات تماس گرفته بود !
به خانوادش گفته بود :
فرمانده ي لشکرمون گفته بيا خواهر منو بگير ، زود بريد خواستگاريش خبرشو به من بديد ! بچه هاي مخابرات مرده بودن از خنده!😆😆
پرسيده بود :
چرا ميخنديد؟ خودش گفت بيا خواستگاري خواهر من !😳
گفته بودن :
بنده خدا آقا مهدي سه تا خواهر داره، دوتاشون ازدواج کردن ، يکيشونم يکي دوماهشه !!😂😂😂
🌹هدیه به روح شهید زین الدین و همه شهدا صلوات🌹
@shahid_gomnam_dez
شهید"غلامعلی رجبی"؛شهیدی که تکه نانی را به غذاهای شاهانه ترجیح داد...
📌دوران سربازی شده بود راننده قریب (پیشکار شاپور غلامرضا پهلوی).همراهش میرفت سرکشی باغهای غلامرضا پهلوی.
🔸توی باغ، لب به چیزی نمیزد؛ آنقدر که بالاخره یک روز صدای قریب درآمده بود که: «همه به من التماس میکنند اجازه بدم از میوههای باغ ببرند؛ ولی تو حتی میوههایی که خودم برات کنار میذارم رو هم برنمیداری ببری؟!»
🔹یک بار با قریب رفته بود کاخ شاپور غلامرضا؛ موقع ناهار رسیده بودند. قریب او را برده بود آشپزخانه و سفارش کرده بود که هر غذایی میخواهد بهش بدهند.آن روز مهمانی بود و آشپزخانه پر از غذا و دسرهای مختلف.
▪️بعدها برای مادرش تعریف کرده بود که: «غذای آن روز از گلوم پایین نرفت. رفتم تو کوچه پس کوچهها، نانوایی پیدا کردم. یه نون خریدم و کمی پنیر و انگور؛ نشستم کنار جوی آب و جای شما خالی ناهارم رو با لذت خوردم».
شهید غلامعلی رجبی
✓ذاکــر اهـل بیت علیـهم السـلام
معـلم، شاعـر و سـراینده شعــر زیبـای :
«قــربون کبــوتـرای حــرمت امـام رضــا ع»
📜مجـموعه یادگــاران /جلد ۲۴
کتاب غلامعلی جندقی (رجبی)
نشـر روایت فـتح
#شهید_غلامعلی_رجبی
#خاطرات_شهدا
#سیره_شهدا
#نان_حلال
➖➖➖➖➖➖➖
🔻کانال هیئت خادمین شهدای گمنام
ما رو در پیامرسان ایتا دنبال کنید🔻
@khademin_dezful