eitaa logo
کمیته خادمین شهداء فردیس🚩
427 دنبال‌کننده
844 عکس
263 ویدیو
11 فایل
ارتباط با خط مقدم👇🏼 @khadem_fardis کمیته خواهران 👇🏼 @khademshohada66 #خادم_الشهدا فقط یک مدال بر روی سینه نیست! یک هدف و راه است و کسانی می‌توانند هم مسیرباشند که ادا و ادعا را دفن کنند.. کانال رسمی خادمین شهدا شهرستان فردیس
مشاهده در ایتا
دانلود
با خودم گفتم پدرشم، با من این حرف‌ها را ندارد. گفتم: حسین، بابا! بده من لباس‌هات رو می‌شورم. یک دستش قطع شده بود. گفت: نه. چرا شما؟ خودم یه دست دارم با دوتا پا. نگاه کن. نگاه می‌کردم. پاچه‌ی شلوارش را تا زد بالا، رفت توی تشت. لباس‌هایش را پامال می‌کرد. یک سرِ لباس‌هایش را می‌گذاشت زیر پایش، با دستش می‌چلاند. 🔸کمیته خادمین شهدا شهرستان فردیس 🔸 @khademin_fardis
گوشه‌ی خیابان نگه داشت و به خاله گفت: خاله جون! پیاده شو. خاله گفت: خاله جون! من توی تهران غریبم، چه‌جوری برم؟ محمد گفت: خاله جون! این وانت رو بیمارستان داده به من که باهاش مسیر بیمارستان تا خونه رو بیام و برم؛ نه بیشتر. تا اینجا مسیرم بود. بیشتر از این گناه داره. بیت‌الماله. پیاده شدند. برای خاله تاکسی دربست گرفت تا خانه‌ی پسرش. 🔸کمیته خادمین شهدا شهرستان فردیس 🔸 @khademin_fardis
| اوایل انقلاب بود. ضعف ارتش را می‌دانست؛ بعضی‌ها را تسویه کرده بودند، بعضی‌ها خودشان می‌خواستند بروند، یک عده هم بازنشسته شده بودند. سپاه این طور نبود؛ پر بود از نیروهای مردمی. نیروهای تازه نفس، قبراق و باانگیزه، البته کم‌تجربه؛ آدم‌های غیرنظامی. آمد با فرمانده‌های سپاه جلسه گذاشت که ارتش و سپاه قرارگاه مشترک تشکیل بدهند. قرارگاه که تشکیل شد، اول اسمش را گذاشتند کربلا، بعد شد خاتم‌الانبیا. قبل از آن‌ هم سپاه و ارتش همکاری داشتند، اما صیاد برایش سیستم طراحی کرد. 🔸کمیته خادمین شهدا شهرستان فردیس 🔸 @khademin_fardis
| داشتیم با هم برمی‌گشتیم. من پشت فرمان نشسته بودم و مصطفی هم کنار دستم بود. در ترافیک بودیم و او هم مشغول صحبت کردن با تلفن. بنده خدایی آمد کنار دست ما ترمز کرد، نگاهی به داخل ماشین انداخت و دید خانم‌ها همه چادری، مصطفی هم با پیراهن یقه‌آخوندی و ریش نشسته. طرف یک فحش رکیک داد و تا راه باز شد سریع گازش را گرفت و رفت. عصبانی شدم و پایم را روی گاز گذاشتم که جلویش بپیچم و از ماشین پیاده‌اش کنم. مصطفی مچ دستم را گرفت و گفت: داداش تو ماشین زن و بچه نشسته. اون بنده خدا هم از روی نفهمی یه حرفی زده، ما نباید آتش بیار معرکه باشیم که! همان‌جا مطمئن شدم که مصطفای پرشروشور دوران کودکی به مردی صبور تبدیل شده.. 🔸کمیته خادمین شهدا شهرستان فردیس 🔸 @khademin_fardis
توی یکی از اتاق‌های سه در چهارِ تاریک گلف جلسه داشتند؛ متوسلیان، خرازی، ردانی‌پور و همت و ... . خیلی سروصدا می‌کردند. از تدارکات بگیر تا طرح عملیات و گله از آموزش بسیجی‌ها. حسن بهشان گفت: می‌خواید بریم آمریکا از تکاورهای آموزش‌دیده‌ی قوی‌هیکلشون براتون بیاریم؟ بابا! با همین بچه‌بسیجی‌ها کار کنید. اگه می‌تونید، این‌ها رو بسازید. 🔸کمیته خادمین شهدا شهرستان فردیس 🔸 @khademin_fardis
دو کوهه مسئول پشتیبانی بود و کارش سخت و پرتحرک بود. از هشت صبح تا هشت شب خادمی بود و از نه شب تا یازده شب هم بازدید از گردان تخریب بود که باید با زائران خواهر همراهی می‌کردیم و پای ثابت این کار، او و یکی از دوستان بودند. تازه ساعت دوازده شب تا چهار صبح کنار رادیو دو کوهه باید پست می‌دادیم. هیچ‌وقت نمی‌نالید و با عشق و علاقه خادمی می‌کرد، خلوص نیت در عملش بود و خستگی نداشت. 🔸کمیته خادمین شهدا شهرستان فردیس 🔸 @khademin_fardis
| مجالس مختلفی که با هم می‌رفتیم اصرار می‌کرد ساده برگزار شود. اگر میوه‌ای قیمتش یک مقدار بالاتر بود، نمی‌خورد. به ما هم می‌گفت: بچه‌ها سعی کنید خودتون رو به ساده‌زیستی عادت بدید. غذاها و میوه‌هایی رو بخورید که مردم عادی هم به اون‌ها دسترسی آسان داشته باشن. 🔸کمیته خادمین شهدا شهرستان فردیس 🔸 @khademin_fardis
با یک پیکان سفید به اصفهان آمده بود. قرار بود برای انجام کاری که مربوط به سپاه می‌شد ده روز در اصفهان بماند. برادرش می‌گفت: ماشین را در سپاه اصفهان گذاشت و با تاکسی و اتوبوس و ... به خانه آمد! وقتی هم قصد داشت به بستگان سر بزند موتور پسر همسایه که از دوستانش بود را گرفت! به او اعتراض کردیم که ماشینت کجاست؟ با لحنی آرام گفت: آن ماشین برای بیت‌المال است. نباید کار شخصی با آن انجام داد. 🔸کمیته خادمین شهدا شهرستان فردیس 🔸 @khademin_fardis
جلسه که تمام شد، دیدیم تا وضو بگیریم و برویم حسینیه، نماز تمام شده است. اما مهدی از قبل فکرش را کرده بود. سپرده بود یک روحانی از روحانی‌های لشکر آمده بود همان‌جا. اذان که تمام شد، در همان‌ اتاق جنگ تکبیر نماز را گفتیم. 🔸کمیته خادمین شهدا شهرستان فردیس 🔸 @khademin_fardis
| کار کردن برایش عیب نبود. از جوان‌هایی که دنبال کار و تلاش نبودند بدش می‌آمد. می‌گفت من حتی حاضرم برم بار بزنم، حمالی کنم و ... اما مهم برای من اینه که فقط روزی‌ام حلال باشه. مدتی توی کار خرید و فروش محصولات کشاورزی وارد شد. یک بار تخمه کدو معامله کردیم. به خاطر مشکلی که پیش آمد از حقش گذشت. می‌گفت: پول حلال ارزش داره، شُبهه که توش باشه بی‌برکت می‌شه. ╭❀••••• کمیته خادمین شهدا شهرستان فردیس @khademin_fardis •••••❀╯
دو، سه روز مانده به عملیات، قرار شد یک بیمارستان نزدیک منطقه‌ی عملیاتی راه بیندازند. کسی فکر نمی‌کرد بیمارستان راه بیفتد، خیلی هم بهش نیاز بود. رهنمون و دو، سه نفر دیگر شروع کردند به کار. درست قبل از عملیات بیمارستان را راه انداختند. وقتی که همه گفتند نمی‌شود، محکم گفت: می‌شه، خدا بزرگه. حالا شروع کنیم. ╭❀••••• 🔸کمیته خادمین شهدا شهرستان فردیس 🔸 @khademin_fardis •••••❀╯
استاد دانشگاه افسری بود. سر کلاس که می‌آمد، با تمام وجود درس می‌داد. طوری که نه سوال باقی می‌ماند، نه مطلبِ ناگفته. اصرار داشت که دانشجو سر کلاس درس را بفهمد. اگر هم کسی درس را نمی‌فهمید، از وقت استراحتش می‌زد. ╭❀••••• کمیته خادمین شهدا شهرستان فردیس @khademin_fardis •••••❀╯
می‌گفت: نمیشه توی کار نیارید. زمین باتلاقیه که باشه، برید فکر کنید چطور می‌شه ازش رد شد. هر کاری راهی داره. ╭❀••••• کمیته خادمین شهدا شهرستان فردیس @khademin_fardis •••••❀╯
| گفت: پاشو بریم کاشان. رفتیم در خانه‌ی چندتا خانواده‌ی فقیر. بیشترشان سادات بودند. رو کرد به من و گفت: اگه روزی من از این دنیا رفتم، بهم قول بده به این خانواده‌ها کمک کنی. مصطفی سه سالی بود که به آن‌ها کمک می‌کرد. ╭❀••••• کمیته خادمین شهدا شهرستان فردیس @khademin_fardis •••••❀╯
این طور هم نبود که فقط کتاب بفروشد. اهل مطالعه هم بود. حتی برای بقیه نسخه می‌پیچید: هنر اهل بیت و دیدم که جانم می‌رود. در اردوی راهیان نور، بارها دیدم کتاب "آه" را دستش گرفته و می‌خواند. با کتاب‌های "سلام بر ابراهیم"، "شاهرخ" و "طیب" مانوس بود. به گمانم جرقه‌ی انتخاب عنوان "جون خادم‌المهدی" روی اتیکت لباس رزمش، خواندن کتاب "خادم ارباب کیست؟" بود. ╭❀••••• کمیته خادمین شهدا شهرستان فردیس @khademin_fardis •••••❀╯
موقع امتحانات تقریبا باشگاه نیمه تعطیل بود. توصیه می‌کرد اگر باشگاه آمدن تاثیر منفی توی درس شما دارد، باشگاه را موقع امتحانات تعطیل کنید، اما اعتقاد داشت با برنامه‌ریزی می‌شود این مشکل را حل کرد. ╭❀••••• کمیته خادمین شهدا شهرستان فردیس @khademin_fardis •••••❀╯
با یک پارچ آب از جلوم رد شد. چشم‌هاش سرخ سرخ بود. به نظرم دو، سه شبی بود که چشم روی هم نگذاشته بود. گفتم: دکتر! شما چرا؟ کارهای مهم‌تر هم هست که شما انجام بدین. این وظیفه‌ی کس دیگه‌ایه. لبخندی زد و گفت: چه فرقی می‌کنه. هر کاری که کمک کنه کار بیمارستان راه بیفته، کار مهمیه دیگه، باید انجامش داد. چرا خودت رو گیر عنوان‌ها می‌کنی. بچه‌ها تشنه‌اند، نباید یک چکه آب بدم دست‌شون؟ ╭❀••••• کمیته خادمین شهدا شهرستان فردیس @khademin_fardis •••••❀╯
یکی از نزدیکان که رفت‌وآمد زیادی با ما داشت، نسبت به حجاب، کم توجه بود. نوید سعی می‌کرد در لفافه یا با عدم حضورش، نسبت به رعایت نکردن حجاب ایشان اعتراض کند. یک مرتبه با لحنی آرام به آن شخص گفت: اگه واقعا تمایل به ارتباط با بنده دارید، لطفا حجاب‌تون رو کامل رعایت کنید. آن شخص قبول کرد و دیگر در خانه‌ی ما بدحجاب حضور پیدا نکرد. ╭❀••••• کمیته خادمین شهدا شهرستان فردیس @khademin_fardis •••••❀╯
| او سیر مطالعاتی خاصی داشت. در کنار آن بارها دیده بودم که کتاب‌های علمی می‌خواند. هیچ وقت او را بیکار نمی‌دیدیم. برای وقت خودش برنامه داشت. مقدار معینی استراحت می‌کرد. بعد از آن مطالعه و کارهای مسجد و رسیدگی به کارهای فرهنگی و پذیرش بسیج و ... ╭❀••••• کمیته خادمین شهدا شهرستان فردیس @khademin_fardis •••••❀╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همراه با سید عزیز قبل از شهادت سید علی اصغر ربیع نتاج ‌‌‌‌‌💢کمیته خادمین شهداء💢 ╭┅─────────┅╮ @khademin_fardis ╰┅─────────┅╯
🌷 حسن به هیچ عنوان اهل تملق و زیاده‌گویی نبود. هم خودش این کار را نمی‌کرد و هم دیگران را به شدت از این کار بر حذر می‌داشت. حتی بعضی وقت‌ها که به شوخی به او می‌گفتیم "دیگه رئیس شدی"، به شدت ناراحت می‌شد و می‌گفت: "این‌طوری نگین، غرور می‌آره، کبر می‌آره." بارها به ما می‌گفت که در مورد مسائل جنگ دروغ نگوییم و یک مسئله را خیلی بزرگ نکنیم. یک بار که یک خبر، با کمی غلو در روزنامه‌ چاپ شده بود، گفت: درست نیست که این شجاعت‌ها رو زیاد بزرگ می‌کنین. رعایت کنین و سعی نکنین جوونی که توی جبهه است، به عنوان این‌که همه توی جبهه قهرمان می‌شن، تحت تاثیر قرار بگیره، خب! در واقعیت این‌طوری نیست. زیاد غوغا نکنین، بذارین هر کسی که می‌خواد، خودش به جبهه بیاد، چون اگه بر اثر زیاده‌گویی به جبهه بیاد و ببینه که به اون صورت نیست و باید شب‌ها روی خاک بخوابه، کوله‌پشتی رو بیرون نیاره و پوتین رو هم از پاش در نیاره، وقتی ببینه وضع این‌طوریه، برمی‌گرده، بذارین اون کسی که میاد، با عشق و علاقه بیاد. حسن حتی عده‌ای را که مجبور بودند به جبهه بیایند، از بقیه جدا می‌کرد و می‌گفت: این‌ها اگه با بچه‌های ما قاطی بشن، اون‌ها رو خراب می‌کنن. به نقل از کتاب ❣ کمیته خادمین شهدا 🌱 ╭┅─────────┅╮ @khademin_fardis ╰┅─────────┅╯ |
30.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ مگر من و شما چند سال دیگر هستیم؟ مگر شماها چه قدر می‌خواهید عمر بکنید؟ مگر شما هر مقامی هم پیدا بکنید از مقام رضا خان و محمد رضا خان بیشتر می‌شود؟ عبرت بگیرید! عبرت بگیرید از این حوادث تاریخ. تاریخ معلم انسان است. تعلیم بگیرید از این حوادثی که در دنیا واقع می‌شود. شماها چند سال دیگر نیستید در این عالم، چمران هم نیست؛ چمران با عزت و عظمت و با تعهد به اسلام جان خودش را فدا کرد و در این دنیا شرف را بیمه کرد و در آن دنیا هم رحمت خدا را بیمه کرد؛ ما و شما هم خواهیم رفت. . مثل این سربازهایی که در مرزها کشته می‌شوند بمیرید. این که این عزیزان می‌نویسند مطالعه کنید. ، و خدا قبول کند، یک روز هم یکی از این وصیتنامه‌ها را بگیرید و مطالعه کنید و تفکر کنید. این جوانهای ما که علیل شدند الآن هم وقتی می‌آیند از من می‌خواهند که دعا کنم که اینها بشوند؛ پایش را از دست داده، عصا زیر بغلش هست، لکن گریه می‌کند و می‌خواهد که دعا کنیم که شهید بشود. از اینها یک قدری تعلم پیدا کنید. ❣ کمیته خادمین شهدا 🌱 ╭┅─────────┅╮ @khademin_fardis ╰┅─────────┅╯
امروز روز تولد سردار دلها حاج قاسم سلیمانی وشهید محسن فخری زاده 🌹بهانه ایست تا یاد کنیم آن مردان آسمانی را 🌹نثار روح پاک و مطهرشون صلوات ❣ کمیته خادمین شهدا 🌱 ╭┅─────────┅╮ @khademin_fardis ╰┅─────────┅╯
رفته بودند جنوب توی فکه، یکی از رفقایش مداحی‌ می‌کرد و روضه میخواند..! یکدفعه روح‌الله بلندشد و گفت: سید، رسیدی به گوشواره.. از رقیه بخون از بیابون‌های داغ، پای برهنه، دست‌های سنگین دشمن.. میگفت و بلندبلند گریه می‌کرد. از خود بی‌خود شده‌بود..! همه با دیدن حالِ روح‌الله به گریه افتادند عاشقِ حضرت رقیه(س)بود! همین که شنیده‌بود تکفیری‌ها تا حرم حضرت رقیه(س) رسیده بودند، دیوانه می‌شد..! حتی نمی‌توانست غذا بخورد. می‌گفت: من نباید الان اینجا باشم و اون حرومی‌ها برسند نزدیکِ حرمِ حضرت رقیه..! روح‌الله‌قربانی 🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❣کمیته خادمین شهدا🌱 ╭┅─────────┅╮ @khademin_fardis ╰┅─────────┅╯
🌿❤️✨ روح‌مان از بین رفته سرگرم بازیچه دنیاییم "الَذِینَ هُمْ فی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ" ما هستیم! مُرده‌ام،تو مرا دوباره حیات ببخش خوابم،تو بیدارم کن خدایا! به حُرمت پای خسته‌ی رقیه(س) به حرمت نگاه خسته‌ی زینب(س) به حرمت چشمان نگران حضرت‌ولیعصر(عج) به ما حرکت بده.. :) عباس‌دانشگر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❣کمیته خادمین شهدا🌱 @khademin_fardis