eitaa logo
#نیمی ازیک پلاک شهرستان نجف آباد
241 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
3.4هزار ویدیو
96 فایل
﷽ "ݪحظه‌ا؁باشھدا" امروزفضݪیٺ‌زنده‌نگھداشتن‌یادوخاطره‌شھدا کمترازشھادٺ‌نیسٺ کاناݪ‌بہ‌معرفےشھدا،جانبازاטּ،آزادگاטּ،ایثارگراטּ وبصیرٺ‌دینی‌درپیرو؎ازولایت و امام شهداءمی‌‌‌‌پردازد ‌نشرمطاݪب‌باذکرصݪواٺ‌برشھدا اللھم‌صل‌علی‌محمدوآل‌محمدوعجل‌فرجھم @Admin_njf3
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 قبل از عملیات بدر حاجی برای سرکشی به نیروهای پادگان بیگلو آمده بود و مشغول صحبت کردن با مسئولان گردان بود. ناگهان لامپ کوچکی را مشاهده کرد که در خاک ها افتاده بود خم شد و آن را برداشت و نگاهی به آن کرد و متوجه شد که سالم است و مسئول تدارکات گردان را خواست و به او گفت چرا لامپ را دور می اندازید. اگر چه این لامپ کوچک است ولی بیت المال است و باید در روز قیامت جواب دهید. در حفظ بیت المال کوشا باشید تا خدای ناکرده در روز قیامت سرافکنده نباشید. 🌹 🕊 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 خدا رحمت کند را، یک ارتباطی با ما از پیش از انقلاب پیدا کرده بود، آن اواخر. وقتی که انقلاب شد و ایشان مسئولیّت پیدا کرد، بنده هم عضو شورای انقلاب بودم و می دیدیم هم را، من به او گفتم که من آماده هستم بیایم در ارتش، آن وقت ما هم جوان بودیم، گفتم من آماده هستم بیایم ارتشی بشوم؛ درجه هم نمی خواهم؛ فقط یک دانه ستاره، بیشتر هم نه! گفت شما بیا، درجه‌ی سرهنگی به تو می دهم که آن وقت در واقع بالاترین درجه بود. یعنی آدم افتخار می کند که جزو یک ‌چنین ارتشی باشد، جزو یک ‌چنین مجموعه‌ی نظامی‌ای باشد. 🌹 🕊 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 نحوه ترور به روایت راننده و محافظ یک روز متوجه شدم یک گروه نقاش به خانه ایشان آمده تا جاهایی از منزل را رنگ کنند. به آنها گفتم شما که دارید اینجا کار می‌کنید، مواظب باشید که یک‌وقت در حیاط را باز نکنید. کُلتم کنارم بود و لب حوض نشسته بودم. یکی از نقاش‌ها روی نردبان بود و دیگری هم داشت نقاشی می‌کرد. یک پسربچه هم همراهشان بود که سطل‌ها را تمیز می‌کرد. یک سینی چای آورد. گفتم این‌ها که بالا نشسته‌اند، مدام دارند ما را کنترل می‌کنند؛ منظورم کسانی بودند که از بالکن یکی از اتاق‌های هتل واقع در روبه‌روی خانه مشرف بودند. گفت: تو چقدر به این‌ها گیر می‌دهی. حدود ساعت ۹ صبح بود، همین‌طور که داشتیم چای می‌خوردیم در خانه را زدند، تا من بلند شوم که در را باز کنم، پسربچه‌ای که کمک نقاش‌ها بود، بی‌اختیار دوید و در را باز کرد، تا من بیرون برسم، یکی از فرقانی‌ها، اسلحه کلاشینکف را زیر گلویم گذاشت، کُلتم که کالیبر ۴۵ داشت را از من گرفت و با ضربه‌ای خشابش را بیرون پراند و خشاب را گوشه باغچه انداخت و کُلتم را پرتاب کرد طرف دیگر حیاط. مهاجمین مرا هُل دادند و به رویم رگبار بستند، من هم اشهدم را خواندم و به دیوار چسبیدم، فقط مدام می‌گفتم تو را به خدا به کاری نداشته باشید، آدم خوب و خیرخواهی است. گفتند ساکت شو حرف نزن و بعد داخل خانه دویدند، دو تیر شلیک کردند و سوار موتور شدند و به سرعت از محل رفتند. دو گلوله به سینه و پای قرنی اصابت کرده بود، جسم وی با وانتی به بخش جراحی بیمارستان مهر منتقل شد، اما سرلشکر قرنی چند لحظه بعد از انتقال به بخش جراحی به رسید .» 🌹 🕊 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 روایت از امیر سرلشکر خلبان خلبان آزاده جنگ تحمیلی و دفاع مقدس در خاطرات خود به اشاره می‌کند و می‌گوید: در اوایل جنگ بود که در مأموریتی، قسمت انتهایی هواپیمایم، مورد اصابت موشک قرار گرفت و کنترل هواپیما از دستم خارج و موتور هواپیما خاموش شد! من احساس کردم که دارم می‌شوم و خود را گفتم و دستگیره پرش را کشیدم و بیرون پریدم و دیگر متوجه چیزی نشدم. چند ثانیه بعد، با سرعت وحشتناکی به زمین خوردم و از شدت ضربه، جلوی چشم‌هایم را خون گرفت، به طوری که بیشتر از پنج متر را نمی‌توانستم ببینم! کم‌کم حالم بهتر شد و حس کردم در ده‌متری من، عده‌ای مرا در محاصره گرفته‌اند! دست‌هایم را به علامت تسلیم بالا بردم و اسیر شدم. در میان نیروهای محاصره‌کننده، یک افسر هم بود که جلو آمد و چتر و لباس فشاری را از تنم باز کرد، بعد دست‌ها و چشم‌هایم را بستند و مرا سوار ماشین کردند و به جایی بردند که احتمالا مقرشان بود. لب پایینم پاره شده و پوست گردنم سوخته بود! بدنم داشت کم‌کم سِر می‌شد و بیش از پیش احساس درد می‌کردم و تعادلم را از دست می‌دادم. در آنجا یکی از افسران ارشدشان آمد و به روی من آب دهان انداخت! در همان لحظه، دردم بسیار شدید شد و بی‌هوش شدم! بعد که به هوش آمدم، دیدم در بیمارستان هستم. بعدا فهمیدم که بیمارستان «الرشید بغداد» است. وقتی به هوش آمدم، دکتر سرهنگی که پزشک معالج من بود، بالای سرم آمد. بعد یک افسر امنیتی عراق آمد و کارتِ خلبان را که اسیر شده بود به من نشان داد تا او را شناسایی کنم. من ایشان را قبلا در پایگاه دیده بودم و گفتم: این کارت خلبان است. آن افسر اطلاعاتی هم دیگر حرفی نزد و رفت. 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada
🌹 🌹 فرزند : ناصر : 🗓 1345/12/23 🗓 محل تولد : نجف آباد وضعیت تاهل : مجرد : 🗓 1365/02/03 🗓 مسئولیت : بسیجی محل : عراق ـ فاو عملیات : والفجر ۸ مزار : 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada
🌹🕊🥀🕊🥀🕊🌹 🕊 🕊 آمد به خط فاطمیون شب که شد ، گفتیم لابد میرود جایی بدون هیاهوی رزمندگان استراحت کند . کفش هایش را گذاشت زیر سرش ، گوشه ی اتاق دراز کشید. خودمان خجالت کشیدیم ، اتاق رو خلوت کردیم که چند ساعت استراحت کند . 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یزد مبارزه با نفوذ تاریخ تولد : 1327/12/03 تاریخ : 1359/02/05 محل : صحرای طبس مزار : 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada
🌹 🌹 فرزند : محمدتقی : 🗓 1347/10/03 🗓 محل تولد : نجف آباد ـ علویجه وضعیت تاهل : مجرد : 🗓 1366/02/05 🗓 مسئولیت : سرباز محل : شلمچه عملیات : کربلای 5 مزار : 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada
🌹 🌹 فرزند : محمد : 🗓 1337/05/02 🗓 محل تولد : نجف آباد وضعیت تاهل : متأهل : 🗓 1360/02/05 🗓 محل : آبادان ـ فیاضیه عملیات : خط پدافندی مزار : 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 در طول شبانه‌روز بیش از دو سه ساعت نمی‌خوابید و در طول این چند ساعت هم باز من اطلاع داشتم که اگر کسی تلفن می‌زد، حتی بعد از نیمه شب، خود ایشان گوشی را بر می‌داشتند و در همین مورد من یک بار به ایشان عرض کردم که شما آخر چرا استراحت نمی‌کنید؟ شما که دیر وقت به منزل می‌روید و می‌خواهید یکی دو ساعت استراحت کنید، لااقل تلفن را بگذارید دیگران جواب بدهند، ولی ایشان می‌گفتند که اگر بتوانم حتی مشکل یک مسلمان را حل کنم، خوشحال می‌شوم و این برای من از استراحت بهتر است. راوی : آیت الله انواری 🌹 🕊 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 هرگاه با ماشين به منزل مي‌آمد، ماشين بيت‌المال را خانه مي‌گذاشت و با ماشين من به كارهاي شخصي‌اش رسيدگي مي‌كرد. یک‌بار يكي به منزل ما آمد و گفت كه رضا با ماشين او را به‌جایی برسند. حاضر نشد از ماشين بيت‌المال استفاده كند و با ماشين من او را به مقصد رساند. راوی : 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada
⭕️دیدارسرهنگ پاسدار هوشنگ نوابی و هیئت همراه از خانواده سردار شهید سید محمد نوریان 🕊 (سردار شهید نجف آبادی که روز ولادتش روز شهادتش شد.) فرمانده سپاه ناحیه مقاومت بسیج نجف آباد، سرهنگ پاسدار هوشنگ نوابی به همراه مسئول کنگره سرداران و ۲۵۰۰ شهید نجف آباد و معاونت بنیاد شهید وامور ایثارگران، با خانواده این شهید بزرگوار دیدار و گفتگو کردند. ⬅️به استقبال از کنگره ملی 24000 شهید استان اصفهان➡️ •┈••✾◆🍃🌸🍃◆✾••┈• 🌷سردار شهید سید محمد نوریان (فرمانده گردان پیاده لشکرهشت نجف اشرف( ۸اردیبهشت 67در بیست و پنج سالگی طی ماموریتی در جاده اهواز به خرم آباد دچار حادثه شد و به شهادت رسید. پیکر شهید نوریان، در قطعه سه، ردیف یازده جنت شهدا نجف آباد به خاک سپرده شده است. ✍️کلام شهید: خواهران بدانید که سنگر شما و جنگ شما با کفار و فاسدان ، حفظ حجاب اسلامی است. 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 هر کس به اندازه توانایی خویش احساس مسئولیت کند. در انتخابات با هوشیاری تمام به تقویت اسلام بپردازید. مبادا بگویید چیزها گران شده یا اجناس کم است و هی نگویید انقلاب برای ما چه کرده، بگویید ما به عنوان یک شیعه امام زمان(عج) چه کاری برای انقلاب و امام زمان(عج) کرده‌ایم. 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 اي مردم شهيدپرور، تمامي ابرقدرت‌ها كمرشان شكسته و زانو زده‌اند، شما هم بپا خيزيد و اين اختلافات جزيی را كنار بگذاريد و دنباله رو يك عده افراد مقام پرست و دنياطلب نباشيد و مستقلاً فكر كنيد و استقلال فكری داشته باشيد و محافظ اين انقلاب عزيز باشيد. ای مردم ستمديده و مظلوم، به خدا اين انتخابات برای شما است نه براي سرمايه داران و مستكبران و اين اسلام است كه به فرياد شما می‌رسد.
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 می خواهید خدا عاشق شما باشد ؟؟ 🌷قلم میزنید برای خدا باشد 🌷گام برمی دارید برای‌‌ ‌خدا باشد 🌷سخن میگویید برای خدا باشد 🌷همه چی و همه چی برای خدا باشد
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 🌹 🌹 فرزند : علی محمد : 🗓1337/09/02🗓 محل تولد : نجف آباد وضعیت تاهل : متاهل شغل : پاسدار : 🗓1367/04/22🗓 مسئولیت : جانشین فرمانده لشکر27 محمد رسول‌الله (ص) محل : ایلام ـ تنگه ابوغریب نام عملیات : درگیری در منطقه مزار :
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 🌹 🌹 فرزند : حسن : 🗓 1351/01/01 🗓 محل تولد : افغانستان ـ مزار شریف وضعیت تاهل : متأهل شغل : آزاد : 🗓 1396/04/27 🗓 محل : سوریه ـ تیمور نام عملیات : برون مرزی مزار : 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 به هرکس می گفتیم رفته مالک اشتر شاهین شهر می کرد. می گفتند او که با رتبه اش می توانست به بهترین تهران برود . راست می گفتند اما شاهین شهر تنها بود که خرج تحصیل را می داد. داریوش قید تهران را زده بود تا مبادا به خاطر خرج تحصیلش ذره ای به بابا فشار اقتصادی وارد شود . 🌹 🕊 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 دلتون رو گرفتار این پیچ و خم دنیا نکنید این پیچ و خم دنیا انسان رو به باتلاق می برد و گرفتار می کند ازش نجات هم نمیشه پیدا کرد.
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 به ساعتم نگاه کردم، وقت بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و می‌توانستم را بخوانم. انتظارم برای آمدن طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نیست، همین جا را می‌خوانم. تا تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشه‌ای از رفتم و را که همراه داشتم به انداختم و مشغول شدم. در حال خواندن بودم که متوجه شدم وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ را ادامه بدهم یا ؟ بالاخره گفتم، را ادامه می‌دهم، هر چه بخواهد همان خواهد شد. سرانجام را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی می‌نشستم از معذرت ‌خواهی کردم. پس از چند لحظه نگاه به من کرد و گفت: چه می‌کردی؟ گفتم: می‌کردم. گفت: بیشتر توضیح بده. گفتم: در دین ما بر این است که در ساعت‌های از باید با به بپردازیم و در این ساعات آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در استفاده کردم و این را انجام دادم. با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست. این طور نیست؟ پاسخ دادم: آری همین‌طور است. او لبخندی زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از و من به و فرهنگ و نباختنم در برابر جامعه آمریکا خوشش آمده است. با چهره‌ای خود نویس را از جیبش بیرون آورد و را کرد. سپس با حالتی از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما می‌گویم. شما قبول شدید. برای شما آرزوی دارم. من هم متقابلاً از او کردم. احترام گذاشتم و از خارج شدم. آن روز به اولین محل که رسیدم به پاس این بزرگی که به من کرده بود، دو رکعت خواندم . 🌹 🌹
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 در منطقه هور، با چند نفر از مجاهدان عراقی همکاری می کردیم. فکر زیارت امام حسین (ع) یک لحظه هم سید را آرام نمی گذاشت. با مجاهد عراقی صحبت کرد. قرار شد او کارهای جعل کارت تردد و بقیه مسائل را حل کند. یک روز آمد سر وقت سید که برویم. مجاهد عراقی می گفت: از ایستگاه ایست و بازرسی بصره رد شدیم. شب را در منزل خودم بودیم و فردا عزم حرم کردیم. حرف ها را قبلا زده بودیم که باید احساسات خود را کنترل کنی، نکند استخباراتی ها متوجه شوند و همه لو بروند. سید تا چشمش به ضریح امام حسین (ع) و حرم بی زائرش افتاد، از خود بی خود شده بود. هر چه بچه ها ایما و اشاره و قسم دادیم، کارگر نیفتاد. حالا سید بیست دقیقه ای می شد که کنار ضریح مشغول راز و نیاز بود. بعدها می گفت: تا چشمم به ضریح افتاد اختیارم را از دست دادم. 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 🌹 🌹 فرزند : اسماعیل : 🗓 1329/09/14 🗓 محل تولد : قزوین وضعیت تاهل : متأهل راه یابی به دانشکده خلبانی نیروی هوایی : اعزام به آمریکا جهت تکمیل دوره خلبانی : بازگشت به ایران : فرماندهی پایگاه اصفهان ( از درجه به درجه ) : 🗓 1360/05/07 🗓 معاون عملیات نیروی هوایی تهران ( به درجه ) : 🗓 1362/09/09 🗓 افتخار به : 🗓 1366/02/08 🗓 : 🗓 1366/05/15 🗓 مسئولیت : معاونت عملیاتی نیروی هوایی محل : سردشت نام عملیات : شناسائی هوائی مزار : 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 دلنوشته در ماه محرم سال 1395 خدایا، یکسال گذشت و من کل سال را تنها با خاطرات همان چند روز جهاد گذراندم... زنده‌ام به امید دوباره رفتن... مپسند... مپسند که این‌گونه رنج بکشم...سینه‌ام دیگر تاب ندارد... مگر چند نفر شوق رفتن دارند؟ یعنی بین این همه خوبان روسیاهی چون من راه ندارد؟ مگر جز این است که حسین علیه‌السلام هم عباس علیه‌السلام را برد و هم حُر را...مگر جز این است که هم حبیب روسفید شد و هم جون... خدایا اگر شوقی هست، اگر شجاعتی هست، اگر روحم به تکاپو افتاده است برای رفتن همه و همه به لطف تو بوده و بس...می‌توانستی مرا هم در این دنیا غرق کنی...می‌توانستی مرا هم آنقدر سرگرمدنیا کنی که فکر جهاد هم نباشد جه برسد به رفتن... می‌توانستی آنقدر وابسته‌ام کنی که نتوانم از داشته‌هایم دل بکنم...اما خدایا، از همه چیز دل بریده‌ام... از زن و فرزندم گذشتم... دیگر هیچ چیز این دنیا برایم ارزشی ندارد جز آنچه که مرا به تو برساند... خدایا، من از همه چیز این دنیا گذشتم تو نیز از من بگذر... و این همه را فقط از لطف تو می‌دانم... پس: ای که مرا خوانده‌ای؛ راه نشانم بده ... 🌹 🕊 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊 🌹 🌹 فرزند : محمدرضا : 🗓 1370/04/21 🗓 محل تولد : نجف آباد وضعیت تاهل : متأهل شغل : پاسدار : 🗓 1396/05/18 🗓 مسئولیت : پاسدار محل : سوریه ـ تنف نام عملیات : خط پدافندی مزار : 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 گذری بر زندگی آخرین باری که به مرخصی آمده بود درحالی که مشغول درست کردن دوغ بودم به من گفت: مادر توجه ات به من باشد می خواهم از شما عکس بگیرم و به شما هدیه بدهم چون می دانم این آخرین مرخصی من است و قطعا" می دانم وقتی به پادگان برگردم شهید می شوم . من ناراحت شدم و گفتم این چه حرفی است و وی گفت این حرف را زدم که آمادگی داشته باشید برای روزی که خبر من را به شما اعلام کنند. همراه پدرش مشغول کار کشاورزی شد تا از طریق نیروی انتظامی قروه به خدمت مقدس سربازی اعزام شد ودر شهرستان بانه به ایفای وظیفه خطیر حراست از مرزهای میهن اسلامی و ارزشهای انقلاب اسلامی پرداخت تا اینکه ۲۳ مهرماه ۱۳۷۲طی درگیری با گروهک های ضد انقلاب در اطراف شهرستان بانه بر اثر اصابت تیر مستقیم به درجه اعلای رسید. 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada