eitaa logo
#نیمی ازیک پلاک شهرستان نجف آباد
271 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
96 فایل
﷽ "ݪحظه‌ا؁باشھدا" امروزفضݪیٺ‌زنده‌نگھداشتن‌یادوخاطره‌شھدا کمترازشھادٺ‌نیسٺ کاناݪ‌بہ‌معرفےشھدا،جانبازاטּ،آزادگاטּ،ایثارگراטּ وبصیرٺ‌دینی‌درپیرو؎ازولایت و امام شهداءمی‌‌‌‌پردازد ‌نشرمطاݪب‌باذکرصݪواٺ‌برشھدا اللھم‌صل‌علی‌محمدوآل‌محمدوعجل‌فرجھم @Admin_njf3
مشاهده در ایتا
دانلود
مَنَم یه مادرم (روایت مادر شهید مصطفی احمدی روشن) شیرینی خوردنمان به قانون و قاعدهٔ مهمانی‌ها نبود که برای هر کدام پیش‌دستی و کارد بگذارم و با تأکید و شاید هم تهدید ملتفتشان کنم که یکی بیشتر برندارند. روزهای عید وقتی پدرشان از بیرون می‌آمد، کنار پاکت میوه و زنبیل نان، یک جعبه شیرینی هم توی دستانش خودنمایی می‌کرد. تا بچه‌ها دور بابایشان را می‌گرفتند و هر کدام قسمتی از بار دستش را سبک می‌کردند، نخ پلاستیکی دور جعبه را باز می‌کردم و می‌گذاشتمش وسط گل قالی. روفرشی بزرگی هم پهن می‌کردم که ازدل‌شورهٔ لکه شدن فرش‌ها، شیرینی را به کامشان تلخ نکنم. هر کدام که رنگ و لعاب بیشتری داشت و بیشتر به بچه‌ها چشمک می‌زد، برمی‌داشتند و می‌خوردند. به دومی نرسیده، شیرینی‌اش ته دلشان را می‌گرفت. خودشان از پای جعبه بلند می‌شدند و می‌رفتند پی بازی. گاهی، اندازهٔ خوردن یک نصف شیرینی کشمشی بیشتر طاقت نمی‌آوردند از بازی دور بمانند.خوب می‌دانستند که بعد از رفتنشان جعبه را توی هفت تا سوراخ قایم نمی‌کنم تا برای رسیدن به آن نیاز به نقشهٔ گنج داشته باشند. اگر چیزی ته جعبه می‌ماند، سر و کلّه‌اش یا توی یخچال پیدا می‌شد یا ته کابینت. از هرچه در خانه و زندگی‌مان بود و نبود خبر داشتند. از درآمد پدرشان می‌گفتم و از مخارج ریز و درشت خانه. با همهٔ بچگی دخل و خرج سرشان می‌شد. با هم دو دو تا چهار تا می‌کردیم. یا آن‌ها قید هوس‌های پرخرجشان را می‌زدند یا من قول می‌دادم پولی کنار بگذارم تا سر فرصت چیزی را که می‌خواهند برایشان بخرم. باید یاد می‌گرفتند پول درآوردن زحمت دارد تا دستشان به اسراف عادت نکند. روزی توی بازار مشغول خرید بودم که صدای گریهٔ بچه‌ای از توی مغازه‌ای توجهم را جلب کرد. نزدیک شدم و نگاهی داخل مغازه انداختم. دختر بچه‌ای با یک دست اشک‌هایش را پاک می‌کرد و با دست دیگر به التماس چادر مادرش را می‌کشید. آن زن در حالی که بی‌اعتنا از مغازه می‌رفت بیرون، گفت:" تا شب هم گریه کنی من این عروسک رو برات نمی‌خرم. بذار سر جاش." مادر و دختر را می‌شناختم، با هم فامیل بودیم. جلو رفتم. احوالپرسی نه چندان گرمی کردم و پرسیدم:" این بچه چشه؟ چی می‌خواد؟" جواب داد:" هیچی بابا. نشد بیام یه چیزی برا خونه بخرم، هوس اسباب بازی و عروسک جدید نکنه. مگه ما چقدر درآمد داریم که هر ماه کلی پول خرت و پرت اضافی بدیم؟" _خب چرا همین‌ها رو بهش توضیح نمی‌دی؟ _ حاج خانم ببخشید ها؛ ولی مگه حالی‌ش می‌شه؟ وقتی پیله می‌کنه، ول کُن نیست. - خب ما هم بچه داریم، ما هم این چیزها رو می‌فهمیم؛ ولی باور کن بچه‌ها خیلی فهمیده‌تر از چیز‌ان که فکر می‌کنیم. چند قدمی را با او هم مسیر و هم صحبت شدم. کم‌کم گریه‌های دخترش که داشت با دقت به حرف‌های ما گوش می‌داد، کمتر شد. هم او کمی آرام گرفت و هم عصبانیت من فروکش کرد. برای اینکه بفهمد درکش می‌کنم، از خودم مثال زدم و گفتم:" فکر می‌کنی برای من پیش نیومده؟ من به جای اینکه بزارم از مغازه برم، حتماً به بچه‌هام توضیح می‌دم که می‌دونم به این وسیله نیاز داری؛ ولی الان برای خریدش پول ندارم. بهت قول می‌دم پس انداز کنم و اگر خرج واجبی پیش نیومد، بعداً برات بخرم." - حاج خانم یعنی بچه‌هات قبول می‌کنن؟ تا الان که قبول کردن. تو هم امتحان کن. حیف نیست بچه این‌طور مثل ابر بهار اشک بریزه؟ شاید بچه‌های من خیلی حرف گوش کن بودند؛ ولی راه دور و درازی نرفته بودند. وقتی می‌دیدمشان یاد بچگی‌های خودم می‌افتادم. ننه سی سال بیشتر نداشت که شوهرش را توی تصادف از دست داد و همهٔ مسئولیت سه‌چهارتا بچهٔ قد و نیم قد افتاد روی شانه‌های جوان خودش. 💎(خبرگزاری شهرستان نجف آباد) ......🌹🌹....... 🆔https://eitaa.com/joinchat/1211891998Cea9163e782
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 آخرین وداع از زبان آن شب همسرم تنها نیم ساعت فرصت کرد به درمانگاه آمده تا با پزشک صحبت کند و مجدداً به پایگاه بازگشت. فردا صبح در حالی که بمباران هوایی همچنان ادامه داشت با وجودی که پسرم هنوز وضعیت جسمی خوبی نداشت و طبق دستور پزشک می ‏بایست تحت ‏نظر قرار می‏ گرفت، به دلیل دلشوره زیادی که داشتم از پزشک معالجش درخواست کردم اجازه ترخیص شدن پسرم را از درمانگاه بدهد و با توجه به اینکه خودآموخته رشته پرستاری بودم با گرفتن دستورات لازم از پزشک به منزل بازگشتم. ‌ به محض ورود به منزل با همسرم روبرو شدم که در حال پوشیدن لباس پروازش بود. پرسیدم : کی بر می‌‌گردین ؟ همانطور که از من خداحافظی می ‏کردند و صورت پسر کوچک‏مان را می‏‌بوسیدند، گفتند: مشخص نیست، فقط شما نترسید و مواظب خودتان باشید. ایشان سعی کردند من را که به شدت نگران بودم و دلشوره عجیبی داشتم، آرام کنند، تا پله‌‏ها همسرم را بدرقه کردم. ‌در آخرین لحظه با نگاهی که پر از نگرانی بود، چون ما بچه دوم را نیز در راه داشتیم ـ گفتند : مواظب خودتان باشید و با سپردن ما به خدا، خداحافظی کردند و رفتند... ... 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 حکایت توبه ناظم زمانی که می خواهد به آنجا نزدیکتر شود، سگ به او حمله می کند. وقتی که می خواهد خود را از چنگال آن سگ رها کند متوجه منظره ای عجیب می شود، بله، چهره آن سگ همان چهره رسول ترک بود. مسئول پاسبانی از خیمه ها ی امام حسین (ع) را رسول ترک برعهده داشت. این همان چیزی بود که در رسول انقلابی عظیم ایجاد کرد و به یکباره از رسول ترک، حربن یزید ریاحی دیگری ساخت. بله، رسول به یکباره اسیر زلف یار شده بود و دیگر هر چه بر زبان می آورد شهد و شکری سوزان بود؛ دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند او از آن روز به بعد یکی از شیداترین و دلسوخته ترین دلداده ها و ارادتمندان به امام حسین (ع) می شود به گونه ای که هر سخنی که از او درباره آقا بیرون می آمد، هر شنونده ای را گریان و منقلب می ساخت و از این رو به حاج رسول دیوانه شهرت یافت و داستانهای شگفت انگیزی از او نقل می شود که ارادت او را به این خاندان عزیز اثبات می کند. سرانجام در شب نهم دی ماه سال ۱۳۳۹ شمسی مصادف با پانزدهم رجب سال ۱۳۸۰ قمری درحالی که او حاج اکبر ناظم را بر بالین خود می بیند با گفتن مکرر «آقام گلدی ، آقام گلدی» روح بزرگش از بدنش خارج و به دیار باقی می شتابد. جنازه مطهرش را در قم، در کنار تربت پاک خانم فاطمه معصومه (س) در قبرستان حاج آقای حائری ( قبرستان نو ) به خاک می سپارند. روحش همنشین ابدی مولایش باد. 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀 نماینده وقت مردم تهران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی عضویت داشت و با عضویت در هیأت رئیسه آن، نقش کلیدی در ارایه و الحاق اصل ولایت فقیه به قانون اساسی ایران ایفا نمود. آیت یکی از تاثیر گذارترین افراد پس از انقلاب بود و در دوسال نیم حضور خود پس از انقلاب در جایگاه‌های مهمی قرار گرفت: دبیر سیاسی حزب جمهوری اسلامی، عضو هیئت رئیسه مجلس خبرگان قانون اساسی و نمایندگی مردم تهران. در دوسال و چند ماهی که آیت در سایه انقلاب اسلامی ایران زیست شبهات بسیاری در مورد او بوجود آمد . وی از سوی گروهی متهم به اجرای طرح های بقایی و پیگیری خط حزب زحمتکشان در جمهوری اسلامی بود و همچنین اندکی بعد که روزنامه « انقلاب اسلامی » متن نوارهای آیت را منتشر کرد و آیت متهم به توطئه و کودتا و اختلاف افکنی گردید و جو تا حدی بر علیه آیت شد بسیاری از دوستان و نزدیکان آیت هم امکان دفاع از وی را نیافتند . شاید از مهمترین عللی که باعث همگام شدن برخی از اعضای جامعه روحانیت مبارز با اعضای جبهه ملی و نهضت آزادی در دادن رای منفی به اعتبار نامه دکتر آیت شد نیز ریشه در همین نوار و فضا سازی های ناشی از این نوار دارد. آیت که سخنان تندی در یک جلسه خصوصی علیه بنی صدر مطرح کرده بود گمان نمی‌برد که ضبط و ثبتی در کار باشد و مخاطب سخن او در آن جلسه خصوصی، به قصد افشا در جلسه نشسته باشد. بدین ترتیب سیاستمداری که تکیه کلامش « برای ثبت در تاریخ می‌گویم» بود و اسناد بسیاری در پس پرده داشت، این بار نوار سخنش به دست اهالی مطبوعات رقیب افتاد . مرحله بعدی برای مخدوش کردن وجهه آیت در زمان تصویب اعتبار نامه ها اجرا شد و مخالفان وی هر چه در کف داشتند رو کردند و وی علاوه بر اتهامات گذشته متهم به فساد اخلاقی و حمایت از رژیم شاهنشاهی گردید . در واقع جدل‌های سیاسی رسانه‌ای و حتی محفلی او و مخالفانش در حدی بود که دستیابی به حذف فیزیکی یکدیگر دور از انتظار نبود. ... 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada
🕊🌹🌴🕊🌴🌹🕊 با ضربه چوبی که به سرم خورد، سرم گیج می رفت طوری که چشمانم جایی را نمی دید. فکر نمی کردم دیگر روی سلامتی را ببینم اما به لطف خدا طولی نکشید که حالت طبیعی خود را به دست آوردم. چند دقیقه بعد، آنها که سینه هایشان در اثر سینه زنی بیشتر از دیگران سرخ شده بود، مجددا مورد شکنجه قرار گرفتند. صدای فریاد یا حسین یاحسین دو هزار و چهارصد نفر اسیر زیر شکنجه بعثی های خون آشام تا دو بعد از نیمه شب ادامه داشت. تازه بعدش هم تعدادی را به عنوان گرداننده برنامه عزاداری از میان اسرا جدا کرده و در بیرون اردوگاه شکنجه کردند!! همه تصورمان این بود در آن شب حداقل بیش از پنج نفر شهید خواهیم داشت، ولی به خواست خداوند و حرمت خون امام حسین (ع) و یارانش هر چند مجروح زیاد داشتیم اما تلفات نداشتیم. بعد از ماجرای عاشورای حسینی در سال در اردوگاه رمادی، دشمن تا سالها بعد از برگزاری مراسم عزاداری بالاخص در ایام محرم، طرح و نقشه دیگری را به اجرا درآورد. دو روز مانده به تاسوعا و عاشورا آمپول هایی به بدن اسرا تزریق می کردند که حداقل تا سه شبانه روز حالت استفراغ توام با سرگیجه و سردرد داشتیم طوری که قادر به حرکت نبودیم. تازه با این همه، بارها مسوولان اردوگاه با گستاخی ادعا می کردند که رژیم عراق طبق قوانین سازمان ملل با اسرا رفتار می کند. در صورتی که عملا بر خلاف قرارداد ژنو که اسرا مجاز هستند به اعمال دینی و مذهبی خود عمل کنند، عمل می کردند!! راوي : 📌 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 eitaa.com/khademin_noroshohada