روایت اول
1⃣ روایت فرزند شهید احمد نوروزی از خواستگاری رفتن شهید برای فرزندش :
همیشه دغدغه شریک زندگی ام را داشتم و از خدا کمک می خواستم که فردی را در مقابلم بگذارد که متدین واقعی ، دیندار واقعی و انقلابی واقعی باشد، روزها بر من می گذشت و همه دوست داشتن یکی را بهم معرفی کنن ، آقا روح الله این دختر خوبه ، آقا روح الله اون دختر خوبه ، دور و برم پر شده بود از اسامی مختلف ، اما دلم با کسی نبود و هنوز عاشق نشده بودم ، همیشه از پدر شهیدم کمک می خواستم و بهش می گفتم باباجونم تو باید مهر تایید رو بزنی ، تو رو خدا کمکم کن ، تا اینکه یکی از اقوام ، یه دختری رو به مادرم و من معرفی کردند که با سلیقه من همخوانی داشت ، واسط می گفت دختر موردنظر دیندار ، مذهبی ، انقلابی هستش در خیابان چادرش را محکم می گیرد ، زمانیکه در خیابان راه می رود نگاش به زمین دوخته می شود و خیلی محسنات دیگر .
نمی دونم چرا ندیده دوستش داشتم و عاشق دختری شدم که ندیدمش .
یه شب در ساری در مراسم مذهبی شرکت کردم ناخودآگاه واسط گفت می خوای دختره رو ببینی گفتم باشه ، از لا به لای جمعیت ، دختر را پیدا کرد و گفت اینه ... یه دخترک محجبه کامل و متدین ، با چادری سنتی و بدور از نگاه نامحرم .
نمی دونم چرا ، منی که نه با اون صحبت کردم و نه خوب نگاش کردم، ولی ته دلم آرام بود که پدر شهیدم از این دختر رضایت کامل دارد و این را خوب حس می کردم و آرامش خاصی داشتم .
من رضایت خودم را برای رفتن به خواستگاری به خانواده ام اعلان کردم .
نمی دونم چرا ، اما حضور پدر شهیدم رو در همه مراحل حس می کردم ، همیشه دوست داشتم تنها باشم چون در تنهایی ام با پدر شهیدم حرف می زدم ، بهش می گفتم باباجونم همه کس و کار من تویی ، یار و یاورم تویی ، دوست دارم فردی وارد زندگیم بشه که تو رو الگوی خودش کنه و قدر خون های ريخته شده از گلویت را بدونه و در مسیر تو قدم بزاره ، دوست دارم اون چیزی که تو بخوای بشه .
رفتیم خواستگاری همسرم ، از بزرگترا اجازه گرفتیم که دختر و پسر باهم صحبت کنن، در ملاقاتی که انجام دادیم فقط صحبت از دین بود و رعایت احکام اسلامی ، تنها شرط همسرم انجام واجبات ، ترک محرمات ، روزی حلال و داشتن محاسن بود و من هم صرفا روی اخلاق ، حجاب و نامحرم که همان انجام واجبات و ترک محرمات است تاکید داشتم و هیچ حرف دیگری نزدیم .
دخترک مومن و محجبه به واسط گفته بود برای پاسخ دادن نیاز به زمان دارد .
حدود ۲۰ روزی از مراسم خواستگاری گذشته بود و کنجکاو بودم که دختر چه جوابی می دهد .
دخترک مومنه تعریف می کرد یه روز جمعه در مصلی نکا گم شده ای داشتم و بصورت کنجکاوانه انگار پی تصویر شهیدی می گشتم ، بعد از دقایقی پیدایش کردم ، اطرافیان موضوع رو پیگیر شدند ، دختر گفت دیشب در عالم رویا فردی را دیدم که نمی شناختم ، فردی که فقط چهره زیبایش را می دیدم و اون شخص هرگاه من را می دید لبخند می زد و در نهایت اون فرد به ظاهر غریبه اما آشنا گفت سعادت شما در ازدواج است برو ازدواج کن ، فرزندم منتظر پاسخ شماست ، خیر و سعادت شما به این وصلت است .
دخترک مومنه می گفت کنجکاو بودم که این شخص چه کسی می تونه باشه ، تا اینکه عکسش را در لابه لای تصاویر شهدا دیدم ، چشم های زیبایش برق عجیبی داشت... بله این پدر پسری بود که به خواستگاری ام آمده بود چهره زیبای شهید احمد نوروزی بود . شهیدی که به خوابم آمد .
شهید احمد نوروزی با دخترک قصه ما مانوس شده بود و در عالم رویا رضایت خود را برای وصلت اعلام کرد و این اتفاق سبب گردید تا دختر رضایت خود را از ازدواج با فرزند شهید اعلام نماید 💍 .
این بود از ماجرای به خواستگاری رفتن پدر شهیدم برای فرزندش.
⚘ شادی روح شهید بی سر احمد نوروزی صلوات ⚘
🕊نسال الله منازل الشهداء و معایشه السعداء و مرافقه النبیاء🕊
🌷🕊🌷از خداوند جایگاه شهیدان و زندگی با سعادتمندان و همراهی با پیامبران را طلب میکنم....🌷🕊🌷
🥀🕊کمیته خادمین الشهدا شهرستان پارسیان 🕊🥀
آیدی ادمین:👇
https://eitaa.com/Khademin_parsiann
#لشکرویژه۲۵کربلا
https://eitaa.com/Khademin_parsiann