.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_سیوششم🌸/#تحولاساسی♻️
دیگر از آن جوان شوخ و خنده رو خبری نبود! او در کربلا فهمید کجا آمده و به خوبی از این فرصت استفاده کرد. پس از آن سفر بود که با یکی از دوستان طلبه آشنا شد. از او خواست تا در تحصیل علوم دینی یاری اش کند. بعد از سفر کربلا راهی حوزه ی علمیه ی حاج ابوالفتح شد. ما دیگر کمتر او را می دیدیم. یک بار من به دیدن او در محل حوزه ی علمیه رفتم. قرار شد با موتور هادی برگردیم. در مسیر برگشت بودیم که چند خانم بد حجاب را دید. جلوتر که رفت با صدای بلند گفت خواهرم حجابت رو حفظ کن. بعد حرکت کرد.توی راه با حالتی دگرگون گفت دیگه از اینجا خسته شدم. این حجابها بوی حضرت زهرا نمیده. اینجا مثلا محله های مذهبی تهران هست و این وضعیت رو داره بعد با صدایی گرفته تر گفت: خسته ام بعد از سفر کربلا دیگه دوست ندارم توی خیابون برم. من مطمئن هستم چشمی که به نگاه حرام عادت کنه خیلی چیزها رو از دست میده. چشم گنهکار لایق شهادت نمی شه. هادی حرف می زد و من دقت میکردم که بعد از گذشت چند ماه، دل و جان هادی هنوز در کربلا مانده با خودم گفتم: خوش به حال هادی چقدر خوب توانسته حال معنوی کربلا را حفظ کند. هادی بعد از سفر کربلا واقعاً کربلایی شد. خودش را در حرم جا گذاشته بود و هیچ گاه به دنیای مادی ما برنگشت آن قدر ذکر و فکرش در کربلا بود که آقا دعوتش کرد. پنج ماه پس از بازگشت از کربلا توسط یکی از دوستان، مقدمات سفر و اقامت در حوزه ی علمیه نجف را فراهم کرد. بهمن ماه ۱۳۹۰ راهی شد. دیگر نتوانست اینجا بماند. برای تحصیل راهی نجف شد. یکی از دوستان که برادر شهید و ساکن نجف بود شرایط حضور ایشان در نجف را فراهم کرد و هادی راهی شهر نجف شد.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
#خــادم_الــشـهـیـد
ڪمیتهخادمیــنشھــداسجزے🌱
『@khademin_sejzi』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #تماشایی
🙏 یک دعای دلنشین
ڪمیتهخادمیــنشھــداسجزے🌱
『@khademin_sejzi』
ڪمیتهخادمیــنشھــداسجزے
سلام و عرض ادب خدمت همراهان همیشگی ان شاءالله از فرداشب کتاب شهید هادی ذوالفقاری به صورت پارت پارت
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_سیوهفتم🌸/#احتیاط⛔️
سال اول طلبگی هادی بود. یک روز به او گفتم: میدانی شهریه ای که یک طلبه می گیرد، از سهم امام زمان (عج) است. با تعجب نگاهم کرد و گفت: خب شنیدم، منظورت چیه؟! گفتم بزرگان دین میگویند اگر طلبه ای درس نخواند، گرفتن پول امام زمان (عج) برای او اشکال پیدا می کند. کمی فکر کرد. بعد از آن دیگر از حوزه ی علمیه شهریه نگرفت با موتور کار می کرد و هزینه های خودش را تأمین می کرد، اما دیگر به سراغ سهم امام زمان (عج) نرفت. هادی طلبه ای سخت کوش بود در کنار طلبگی فعالیت های مختلف انجام می داد. اما از مهمترین ویژگیهای او دقت در حلال و حرام بود. او بسیار احتیاط می کرد؛ زیرا بزرگان راه رسیدن به کمال را دقت در حرام و حلال می دانند. او به نوعی راه نفوذ شیطان را بسته بود. همیشه دقت می کرد که کارهایش مشکل شرعی نداشته باشد. به بیت المال بسیار حساس بود حتی قبل از اینکه ساکن نجف شود. یادم هست گاهی در پایگاه بسیج درس میخواند، آخر شب که کار بسیج تمام می شد از دفتر پایگاه بسیج بیرون می آمد! او در راهرو که بیرون از پایگاه بود، مشغول مطالعه می شد. شرایط خانه به گونه ای نبود که بتواند در آنجا درس بخواند. برای همین این کار را می کرد. داخل راهرو لامپهایی داریم که شب نیز روشن است. هادی آنجا در سرما می نشست و درس می خواند یک بار به هادی گفتم چرا اینجا درس میخوانی؟ تو حق گردن این پایگاه داری همه ی در و دیوار اینجا را خود تو بدون گرفتن مزد گچ کاری کردی همه ی تزئینات اینجا کار شماست. خب بمون توی پایگاه و درس بخوان تو که کار خلافی انجام نمی دی. هادی گفت: من این درس رو برای خودم میخوانم. درست نیست از نوری که هزینه اش را بیت المال پرداخت میکند استفاده کنم. از طرفی چون می دانم این لامپ ها تا صبح روش است اینجا می مانم. اما بیشترین احتیاط او درباره ی غذا بود. هر غذایی را نمی خورد. البته دستور دین نیز همین است. برخی از بزرگان به غذایی که تهیه می شد دقت می کردند. در قرآن نیز با این عبارت به این موضوع تأکید شده: پس انسان باید به غذای خودش و اینکه از چه راهی به دست آمده بنگرد. در تهران وقتی غذایی تهیه میکردیم میگفت از کجا آمده؟ چه کسی پخته؟ وقتی می گفتیم پخت مادر است خوشحال میشد، اما غذاهای دیگر را خیلی تمایل به خوردنش نداشت.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
#خــادم_الــشـهـیـد
ڪمیتهخادمیــنشھــداسجزے🌱
『@khademin_sejzi』
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_سیوهشتم🌸/#یاحسین✋
می گویند اگر میخواهی شیعه ی واقعی آقا ابا عبد الله ان را بشناسی سه بار در مقابل او نام مقدس حسین را بر زبان جاری کنید. خواهید دید که محب و شیعه ی واقعی حالتش تغییر کرده و اشک در چشمانش حلقه می زند. شدت علاقه و محبت هادی به امام حسین وصف ناشدنی بود. او از زمانی که خود را شناخت در راه سید و سالار شهیدان قدم بر می داشت. هادی از بچگی در هیئت ها کمک می کرد. او در کنار ذکرهایی که همیشه بر لب داشت، نام یا حسین را تکرار می کرد. واقعا نمی شود میزان محبت او را توصیف کرد. این سالهای آخر وقتی در برنامه های هیئت شرکت میکرد حال و هوای همه تغییر می کرد. یادم هست چند نفر از کوچک ترهای هیئت می پرسیدند: چرا وقتی آقا هادی در جلسات هیئت شرکت میکند حال و هوای مجلس ما تغییر می کند؟ ما هم می گفتیم به خاطر اینکه او تازه از کربلا و نجف برگشته. اما واقعیت چیز دیگری بود. محبت آقا ابا عبد الله با گوشت و پوست و خون او آمیخته شده بود. او تا حدودی امام حسین را شناخته بود. برای همین وقتی نام مبارک آقا را در مقابل او می بردند اختیار از کف می داد. وقتی صبح ها برای نماز به مسجد می آمد. بعد از نماز صبح در گوشه ای از مسجد به سجده می رفت و در سجده کل زیارت عاشورا را قرائت می کرد.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
#خــادم_الــشـهـیـد
ڪمیتهخادمیــنشھــداسجزے🌱
『@khademin_sejzi』
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_سیونهم🌸/#یاحسین✋
هادی هر جا می رفت برای هیئت امام حسین هزینه می کرد. درباره ی هیئت رهروان شهدا که نوجوانان مسجد بودند نیز همیشه جزء بانیان هزینه های هیئت بود. زمانی که هادی ساکن نجف بود هر شب جمعه به کربلا می رفت. در مدت حضور در کربلا از دوستانش جدا میشد و خلوت عجیبی با مولای خود داشت. خوب به یاد دارم که هادی از میان همه ی شهدای کربلا به یک شهید علاقه ی ویژه داشت بعضی وقتها خودش را مثل آن شهید می دانست و جمله ی آن شهید را تکرار می کرد. هادی می گفت: من عاشق جون، غلام آقا ابا عبدالله هستم. چون در روز عاشورا به آقا حرفهایی زد که حرف دل من به مولا است. او از سیاه بودن و بدی بودن خودش حرف زد و اینکه لیاقت ندارد که خونش در ردیف خون پاکان قرار گیرد. من هم همین گونه ام. نه آدم درستی هستم. نه .... در این آخرین سفر هادی مطلبی را برای من گفت که خیلی عجیب بود! هادی می گفت یک بار در نجف تصمیم گرفتم که سه روز آب و غذا کمتر بخورم یا اصلا نخورم تا ببینم مولای ما امام حسین در روز عاشورا چه حالی داشت. این کار را شروع کردم. روز سوم حال و روز من خیلی خراب شد. وقتی خواستم از خانه بیرون بیایم دیدم چشمانم سیاهی می رود. من همه جا را مثل دود میدیدم آن قدر حال من بد شد که نمی توانستم روی پای خودم بایستم. از آن روز بیشتر از قبل مفهوم کربلا و تشنگی و امام حسین را می فهمم.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
#خــادم_الــشـهـیـد
ڪمیتهخادمیــنشھــداسجزے🌱
『@khademin_sejzi』
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_چهلم🌸/#مشقات🍂
در حکایات تاریخی بارها خوانده ام که زندگی در شهر نجف برای طلبه های علوم دینی همواره با تحمل مشقات و سختی ها همراه است. برخی ها معتقد بودند که اگر کسی میخواهد همنشینی با مولای متقیان امیر المؤمنین داشته باشد باید این سختی ها را تحمل کند. هادی نیز از این قاعده مستثنا نبود. وقتی به نجف رفت حدود یک سال و نیم آنجا ماند. تابستان ۱۳۹۲ و ماه رمضان بود که به ایران بازگشت. مدتی پیش ما بود و از حال و هوای نجف می گفت. همان ایام یک شب توی مسجد او را دیدم مشغول صحبت شدیم. هادی ماجرای اقامتش را برای ما این گونه تعریف کرد: من وقتی وارد نجف شدم نه آن چنان پولی داشتم و نه کسی را می شناختم کمی زندگی برای من سخت بود. دوست من فقط توانست برنامه ی حضور من را در نجف هماهنگ کند. روز اول پای درس برخی اساتید رفتم نماز مغرب را در حرم خواندم و آمدم بیرون کمی در خیابان های نجف دور زدم کسی آشنا نبود. برگشتم و حوالی حرم جایی که برای مردم فرش پهن شده بود، خوابیدم
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
#خــادم_الــشـهـیـد
ڪمیتهخادمیــنشھــداسجزے🌱
『@khademin_sejzi』
آقای عبدالحسین جاوری ، جانباز سرافرازمان ؛
یک هفته ای است که در بیمارستان بستری هستند ، در این شب و روز های پر برکت ایشان را از دعای خیر خودتان بی نصیب نگذارید .
اللهم اشفع کل مریض به حق صاحب عصر و الزمان مولانا المهدی (عج) ..🤲🏻❤️🩹
جهت سلامتی ایشان و همه بیماران حمد شفاء قرائت بفرمایید .
اللَّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَرِیضٍ
أَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَومَ الْوُرُودِ ·
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ﴿۱﴾
الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۲﴾ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ﴿۳﴾ مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ ﴿۴﴾ إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ ﴿۵﴾ اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ ﴿۶﴾ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ ﴿۷﴾
InShot_۲۰۲۳۰۲۲۷_۱۵۰۰۲۰۴۹۶.mp3
778.8K
گاهے دل از غم مالامال میشود ؛
اما ....
با صدای استاد#سیدعلیخامنهای🌱
ڪمیتهخادمیــنشھــداسجزے🌱
『@khademin_sejzi』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهادت از نگاه رهبر عزیزمان آیت الله خامنه ای:
شهادت قله است و دامنه آن اخلاص..♥️!
ڪمیتهخادمیــنشھــداسجزے🌱
『@khademin_sejzi』
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_چهلویکم🌸/#مشقات🍂
روز بعد کمی نان خریدم و غذای آن روز من همین نان شد. پای درس اساتید رفتم و توانستم چند استاد خوب پیدا کنم. مشکل دیگر من این بود که هنوز به خوبی تسلط به زبان عربی نداشتم. باید بیشتر تلاش میکردم تا این مشکلات را بر طرف کنم. چند روز کار من این بود که نان با بیسکویت می خوردم و در کلاس های درس حاضر می شدم. شب ها را نیز در محوطه ی اطراف حرم میخوابیدم. حتی یک بار در یکی از کوچه های نجف روی زمین خوابیدم سختی ها و مشقات خیلی به من فشار می آورد. اما زندگی در کنار مولا بسیار لذت بخش بود. کم کم پول من برای خرید نان هم تمام شد! حتی یک روز کمی نان خشک پیدا کردم و داخل لیوان آب زدم و خوردم. زندگی بیشتر به من فشار آورد. نمی دانستم چه کنم. تا اینکه یک بار وارد حرم مولای متقیان شدم و گفتم: آقا جان من برای تکمیل دین خودم به محضر شما آمدم، امیدوارم لیاقت زندگی در کنار شما را داشته باشم. ان شاء الله آن طور که خودتان می دانید مشکل من نیز بر طرف شود. مدتی نگذشت که با لطف خدا یکی از مسئولان سپاه بدر را، که از متولیان یک مؤسسه ی اسلامی در نجف بود، دیدم. ایشان وقتی فهمید من از بسیجیان تهران بودم خیلی به من لطف کرد. بعد هم یک منزل مسکونی بزرگ و قدیمی در اختیار من قرار داد. شرایط یک باره برای من آسان شد. بعد هم به عنوان طلبه در حوزه ی نجف پذیرفته شدم. همه ی اینها چیزی نبود جز لطف خود آقا امیر المؤمنين هر چند خانه ای که در اختیار من بود قدیمی و بزرگ بود، من هم در آنجا تنها بودم. خیلی ها جرئت نمی کردند در این خانه ی تاریک و قدیمی زندگی کنند اما برای من که جایی نداشتم و شبهای بسیاری در کوچه و خیابان خوابیده بودم محل خوبی بود..... هادی حدود دو ماه پیش ما در تهران بود. یادم هست روزهای آخر خیلی دلش برای نجف تنگ شده بود. انگار او را از بهشت بیرون کرده اند کارهایش را انجام داد و بعد از سفر مشهد آماده ی بازگشت به نجف شد. بعد از آن به قدری به شهر نجف وابسته شد که می گفت: وقتی به زیارتکربلا می روم، نمی توانم زیاد بمانم و سریع بر می گردم نجف.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
#خــادم_الــشـهـیـد
ڪمیتهخادمیــنشھــداسجزے🌱
『@khademin_sejzi』
| #گزارش_تصویری 📸 |
#کاروان_اهالی_بهشت 🕊
[ خبر دادند یوسف ها به کنعان باز میگردند
ندانستیم با تابوت میآرند آنها را ]
- مراسم تشییع و وداع از شهید گمنام در منزل شهید جاوید الاثر محمدعلی طوفانی توسط جمعی از خادمین و اهالی شهر ..
📆 یکشنبه ۱۸ آذرماه ۱۴۰۳
ڪمیتهخادمیــنشھــداسجزے🌱
『@khademin_sejzi』
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_چهلودوم🌸/#ساکننجف🕌
می گفت: آدمی که ساکن نجف شده نمیتواند جای دیگری برود. شما نمی دانید زندگی در کنار مولا چه لذتی دارد. هادی آن چنان از زندگی در نجف میگفت که ما فکر می کردیم در بهترین هتل ها اقامت دارد اما لذتی که به آن اشاره میکرد چیز دیگری بود. هادی آن چنان غرق در معنویات نجف شده بود که نمی توانست چند روز زندگی در تهران را تحمل کند. در مدتی که تهران بود در مسجد و پایگاه بسیج حضور می یافت. هنگام حضور در تهران احساس راحتی نمی کرد! یک بار پرسیدم از چیزی ناراحتی؟ چرا این قدر گرفته ای؟ گفت: خیلی از وضعیت حجاب خانم ها توی تهران ناراحتم. وقتی آدم توی کوچه راه میره نمی تونه سرش رو بالا بگیره. بعد گفت: به نگاه حرام آدم رو خیلی عقب می اندازه. اما در نجف این مسائل نیست شرایط برای زندگی معنوی خیلی مهیاست. هادی را که می دیدم یاد بسیجی های دوران جنگ می افتادم. آنها هم وقتی از جبهه بر می گشتند علاقه ای به ماندن در شهر نداشتند. می خواستند دوباره به جبهه برگردند. البته تفاوت حجاب زنان آن موقع با حالا قابل گفتن نیست! خوب به یاد دارم از زمانی که هادی در نجف ساکن شد، به اعمال و رفتارش خیلی دقت می کرد. شروع کرده بود برخی ریاضتهای شرعی را انجام می داد. مراقب بود که کارهای مکروه نیز انجام ندهد. وقتی در نجف ساکن بود بیشتر شبهای جمعه با ما تماس می گرفت. اما در ماههای آخر خیلی تماسش را کم کرد. عقیده ی من این است که ایشان می خواست خود را از تعلقات دنیا جدا کند. شماره تلفن همراه خود را هم عوض کرد. می خواست دلبستگی به دنیا نداشته باشد. می گفت شماره را عوض کردم که رفقا تماس نگیرند. می خواهم از حال و هوای اینجا خارج نشوم.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
#خــادم_الــشـهـیـد
ڪمیتهخادمیــنشھــداسجزے🌱
『@khademin_sejzi』
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_چهلوسوم🌸/#ساکننجف🕌
خواهرش می گفت: هادی برای اینکه ما ناراحت نشویم هیچ وقت نمی گفت در نجف سختی کشیده همیشه طوری برای ما از اوضاعش تعریف می کرد که انگار هیچ مشکلی ندارد. فقط از لذت حضور در نجف و معنویات آنجا می گفت. آرزو می کرد که روزی همه با هم به نجف برویم. یک بار در خانه از ما پرسید چطور باید ماکارونی درست کنم؟ ما هم یادش دادیم. طوری به ما نشان داد که آنجا خیلی راحت است، فقط مانده که برای دوستان طلبه اش ماکارونی درست کند. شرایطش را به گونه ای توضیح میداد که خیال ما راحت باشد. همیشه اوضاع درس خواندن و طلبگی اش را در نجف آرام توصیف می کرد. وقتی به تهران می آمد آن قدر دلش برای نجف تنگ میشد و برای بازگشت لحظه شماری میکرد که تعجب میکردیم. فکر هم نمی کردیم آنجا شرایط سختی داشته باشد. هادی آن قدر زندگی در نجف را دوست داشت که می گفت: بیایید همه برویم آنجا زندگی کنیم آنجا به آدم آرامش واقعی می دهد. می گفت قلب آدم در نجف یک جور دیگر می شود. بعضی وقت ها زنگ میزد میگفت حرم هستم، گوشی را نگه می داشت تا به حضرت علی سلام بدهيم. او طوری با ما حرف می زد که دلواپسی های ما بر طرف و خیالمان آسوده می شد. اصلا فکر نمی کردیم شرایط هادی به گونه ای باشد که سختی بکشد. فکر می کردم هادی چند سال دیگر می آید ایران و ما با یک طلبه با لباس روحانیت مواجه میشویم با همان محاسن و لبخند همیشگی اش.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
#خــادم_الــشـهـیـد
@khademin_sejzi