❲ خـآدمیـنشـھدا³¹³࿒ ❳🇵🇸
حتما این ویدئو را زیاد این چند روز دیده اید و تحلیل این فیلم ☹️👌👇 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ @hamivelay
.
.
آقای امیر نوری، حواست باشد که رهبری خط قرمز ماست... 😒 اگر فهمت از جهش تولید در حد همان غورباقه کاغذی است که درست کردی و شعار سال را مسخره میکنی، من حرفی با شما ندارم...
.
اما اگر فهمت از کشور، حتی در حد گروه سرود مدرسه ات هم بود، میفهمیدی که یکی از شروط اصلی برای موفقیتِ همان اندازه ای هم، هماهنگی و گوش دادن کامل به لیدر (رهبر) گروه است.... هر چه اندازه گروه سرود به ارکستر نزدیک تر شود، اطاعت از رهبر ارکستر برای نواختن زیباتر، حیاتی تر میشود...
.
اگر دچار خودتحقیری شدی و از ایرانی بودنت خجالت میکشی، حتما برو و نظرات بزرگان جهان در مورد رهبرت را بخوان...برو بببین که کوفی عنان (رئیس سابق سازمان ملل) را، که در خطاب به رهبرمان میگوید، ای کاش شما دبیر کل سازمان ملل بودید...😳😳😳
.
یا پوتین رئیس جمهور روسیه که میگوید اگر عرف هست که با پای برهنه به خدمت ایشان میرسید، بگویید که من هم همینطور بیایم... و تنها کسی که اندکی فهم دیپلماسی و سیاسی داشته باشد عظمت این جمله را میفهمد.....
.
پوتین میگوید، با دیدن رهبر شما تمام ویژگیهایی که برای مسیح نوشته بودند برایم متجلی شد...
.
و من چقدررر غصه دارم برای این مسیحی که اینگونه در کشورش غریب مانده
.
جناب نوری شک نکنید بعد از این توهین و تمسخر، قطعا دیدن تصویر شما در قاب تلویزیون برایم حس مثبتی نخواهد داشت... .
ما منتظر عذر خواهی شما بابت این تمسخر هستیم...
.
.
.
.
#رهبری #امیرنوری #بازیگران #فیلم #بهار #نوروز #جهش_تولید
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ @hamivelayk
#گل_نرگس
بسماللھ🍂
چشمهایم آسمان بارانے شد ڪہ برزمین غربٺٺ بارید ؛ آن زمان ڪہ شنیدم ٺمام بدےهاے بےڪفایٺان را پاے ٺو مینویسند آن مردمان بےسپاس💔
نہ زبانم بہ گفٺار میچرخد نه دسٺانم بہ نوشٺن ٺمایل دارد ...
عمرے گفٺیم :ما اهل ڪوفہ نیسٺیم -علے ٺنها بماند
اڪنون چہ؟
آیا عمل مےڪنیم یا شدهایم همان عالم بےعمل؟!!!
ڪوفیان هم علے(؏) ࢪا مقصر دانسٺند و عمل بےڪفایٺان را پایش نوشٺند ...
چقدر ٺنھا شدهاے اے علے زمانه💔😭
#سید_علی
#رهبری
#اهل_کوفه
#غربت
#آیت_الله_خامنه_ای
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_دوم
💠 از اینهمه دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهانکاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد :«داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی، تو کجا میخوای بیای؟»
از صراحت شوخ ابوالفضل اینبار من هم به خنده افتادم و خنده بیصدایم مقاومت مصطفی را شکست که بیهیچ حرفی سر جایش نشست و میدیدم زیر پردهای از خنده، نگاهش میدرخشد و بهنرمی میلرزد.
💠 مادرش به بهانه بدرقه ابوالفضل بهزحمت از جا بلند شد، با هم از اتاق بیرون رفتند و دیگر برنگشت.
باران #احساسش به حدی شدید بود که با چتر پلکم چشمانم را پوشاندم و او ساده شروع کرد :«شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح میکردم.»
💠 و من از همان سحر #حرم منتظر بودم حرفی بزند و امشب قسمت شده بود شرح #عشقش را بشنوم که لحنش هم مثل دلش برایم لرزید :«چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم، گفتن همه چی به خودتون بستگی داره.»
نگاهش تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد و من در برابر اینهمه احساسش کلمه کم آورده بودم که با آهنگ آرمشبخش صدایش جانم را نوازش داد :«همونجوری که این مدت بهم اعتماد کردید، میتونید تا آخر عمر بهم #اعتماد کنید؟»
💠 طعم #عشقش به کام دلم بهقدری شیرین بود که در برابرش تنها پلکی زدم و او از همین اشاره چشمم، پاسخش را گرفت که لبخندی شیرین لبهایش را ربود و ساکت سر به زیر انداخت.
در این شهر هیچکدام آشنایی نداشتیم که چند روز بعد تنها با حضور ابوالفضل و مادرش در دفتر #رهبری در زینبیه عقد کردیم.
💠 کنارم که نشست گرمای شانههایش را حس کردم و از صبح برای چندمین بار صدای تیراندازی در #زینبیه بلند شده بود که دستم را میان انگشتانش محکم گرفت و زیر گوشم اولین #عاشقانهاش را خرج کرد :«باورم نمیشه دستت رو گرفتم!»
از حرارت لمس احساسش، گرمای #عشقش در تمام رگهایم دوید و نگاهم را با ناز به سمت چشمانش کشیدم که ضربهای شیشههای اتاق را در هم شکست.
💠 مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانههایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم.
بدنمان بین پایههای صندلی و میز شیشهای سفره #عقد مانده بود، تمام تنم میان دستانش از ترس میلرزید و همچنان رگبار #گلوله به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره میخورد.
💠 ابوالفضل خودش را از اتاق کناری رسانده و فریاد #وحشتزدهاش را میشنیدم :«از بیرون ساختمون رو به گلوله بستن!» مصطفی دستانش را روی سر و کمرم سپر کرده بود تا بلند نشوم و مضطرب صدایم میکرد :«زینب حالت خوبه؟»
زبانم به سقف دهانم چسبیده و او میخواست بدنم را روی زمین بکشد که دستان ابوالفضل به کمک آمد. خمیده وارد اتاق شده بود و شانههایم را گرفت و با یک تکان از بین صندلی تا در اتاق کشید.
💠 مصطفی به سرعت خودش را از اتاق بیرون کشید و رگبار گلوله از پنجرههای بدون شیشه همچنان دیوار مقابل را میکوبید که جیغم در گلو خفه شد.
مادر مصطفی کنار دیگر کارکنان دفتر #رهبری گوشه یکی از اتاقها پناه گرفته بود، ابوالفضل در پناه بازوانش مرا تا آنجا برد و او مادرانه در آغوشم کشید.
💠 مصطفی پوشیده در پیراهن سفید و کت و شلوار نوک مدادی #دامادیاش هراسان دنبال اسلحهای میگشت و چند نفر از کارکنان دفتر فقط کلت کمری داشتند که ابوالفضل فریاد کشید :«این بیشرفها دارن با #مسلسل و دوشکا میزنن، ما با کلت چیکار میخوایم بکنیم؟»
روحانی مسئول دفتر تلاش میکرد ما را آرام کند و فرصتی برای آرامش نبود که تمام در و پنجرههای دفتر را به رگبار بسته بودند.
💠 مصطفی از کنار دیوار خودش را تا گوشه پنجره کشاند و صحنهای دید که لبهایش سفید شد، به سمت ابوالفضل چرخید و با صدایی خفه خبر داد :«اینا کیِ وقت کردن دو طرف خیابون رو با سنگچین ببندن؟»
من نمیدانستم اما ظاهراً این کار در جنگ شهری #دمشق عادت #تروریستها شده بود که جوانی از کارمندان دفتر آیه را خواند :«میخوان راه کمک ارتش رو ببندن که این وسط گیرمون بندازن!»
💠 و جوان دیگری با صدایی عصبی وحشیگری ناگهانیشان را تحلیل کرد :«هر چی تو حمص و حلب و دمشق تلفات میدن از چشم #رهبری ایران میبینن! دستشون به #حضرت_آقا نمیرسه، دفترش رو میکوبن!»
سرسام مسلسلها لحظهای قطع نمیشد، میترسیدم به دفتر حمله کنند و تنها #زن جوان این ساختمان من بودم که مقابل چشمان همسر و برادرم به خودم میلرزیدم.
💠 چشمان ابوالفضل به پای حال خرابم آتش گرفته و گونههای مصطفی از #غیرت همسر جوانش گُر گرفته بود که سرگردان دور خودش میچرخید.
از صحبتهای درگوشی مردان دفتر پیدا بود فاتحه این حمله را خواندهاند که یکیشان با #تهران تماس گرفت و صدایش را بلند کرد :«ما ده دیقه دیگه بیشتر نمیتونیم #مقاومت کنیم!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@khademin_shohada_313
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_سوم
💠 مرد میانسالی از کارمندان دفتر، گوشی را از دستش کشید و حرفی زد که دنیا روی سرم شد :«یا اینجا همهمون رو سر میبرن یا #اسیر میکنن! یه کاری کنید!»
دستم در دست مادر مصطفی لرزید و نه تنها دستم که تمام تنم تکان خورد و حال مصطفی را بههم ریخت که رو به همان مرد نهیب زد :«نمیبینی زن و مادرم چه حالی دارن؟ چرا بیشتر تنشون رو میلرزونی؟»
💠 ابوالفضل تلاش میکرد با موبایلش با کسی تماس بگیرد و کارمند دفتر اختیار از دستش رفته بود که در برابر نهیب مصطفی گوشی را سر جایش کوبید و فریاد کشید :«فکر میکنی سه ماه پیش چجوری ۴۸ تا زائر #ایرانی رو تو مسیر زینبیه دزدیدن؟ هنوزم هیچکس ازشون خبر نداره!»
ابوالفضل موبایل را از کنار گوشش پایین آورد و بیتوجه به ترسی که به دل این مرد افتاده بود، رو به مصطفی صدا رساند :«بچهها تا سر خیابون رسیدن، ولی میگن جلوتر نمیتونن بیان، با تک تیرانداز میزنن.»
💠 مصطفی از حال خرابم انگار تب کرده بود که کتش را از تنش بیرون کشید و روی صندی انداخت، چند قدم بین اتاق رژه رفت و ابوالفضل ردّ تیرها را با نگاهش زده بود که مردّد نتیجه گرفت :«بنظرم طبقه سوم همین خونه روبرویی هستن.»
و مصطفی فکرش را خوانده بود که در جا ایستاد، به سمتش چرخید و سینه سپر کرد :«اگه یه آرپیجی باشه، خودم میزنم!»
💠 انگار مچ دستان #مردانهاش در آستین تنگ پیراهن گیر افتاده بود که هر دو دکمه سردست را با هم باز کرد و تنها یک جمله گفت :«من میرم آرپیجی رو ازشون بگیرم.»
روحانی دفتر محو مصطفی مانده و دل من و مادرش از نفس افتاد که جوانی از کارمندان ناامیدانه نظر داد :«در ساختمون رو باز کنی، تک تیرانداز میزنه!»
💠 و ابوالفضل موافق رفتن بود که به سمت همان جوان رفت و محکم حرف زد :«شما کلتت رو بده من پوشش میدم!»
تیرها مثل تگرگ به قاب فلزی پنجرهها و دیوار ساختمان میخورد و این رگبار گلوله هرلحظه شدیدتر میشد که جوان اسلحه را کف دست ابوالفضل قرار داد.
💠 مصطفی با گامهای بلندش تا پشت در رفت و طنین طپش قلب عاشقم را میشنید که به سمتم چرخید، آسمان چشمان روشنش از #عشق ستاره باران شده بود و با همان ستارهها به رویم چشمک میزد.
تنها به اندازه یک نفس نگاهم کرد و ندید نفسم برایش به شماره افتاده که از در بیرون رفت و دلم را با خودش برد. یک اسلحه برای ابوالفضل کم بود که به سمت نفر بعدی رفت و او بیآنکه تقاضا کند، کلتش را تحویل داد.
💠 دلم را مصطفی با خودش برده و دیگر با دلی که برایم نمانده بود برای ابوالفضل بال بال میزدم که او هم از دست چشمانم رفت.
پوشیده در پیراهن و شال سپیدم همانجا پای دیوار زانو زدم و نمیخواستم مقابل اینهمه غریبه گریه کنم که اشکهایم همه #خون میشد و در گلو میریخت، چند دقیقه بیشتر از مَحرم شدنمان نگذشته و دامادم به #قتلگاه رفته بود.
💠 کتش هنوز مقابل چشمانم مانده و عطر شیرین لباسش در تمام اتاق طنازی میکرد که کولاک گلوله قلبم را از جا کَند.
ندیده تصور میکردم مصطفی از ساختمان خارج شده و نمیدانستم چند نفر او را هدف گرفتهاند که کاسه #صبرم شکست و همه خون دلم از چشمم فواره زد.
💠 مادرش سرم را در آغوشش گرفته و حساب گلولهها از دستم رفته بود که میان گریه به #حضرت_زینب (علیهاالسلام) التماس میکردم برادر و همسرم را به من برگرداند.
صدای بعضی گلولهها تک تک شنیده میشد که یکی از کارمندان دفتر از گوشه پنجره سرک کشید و از هنرنمایی ابوالفضل با دو اسلحه به وجد آمد :«ماشاءالله! کورشون کرده!»
💠 با گریه نگاهش میکردم بلکه خبری از مصطفی بگوید و ظاهراً مصطفی در میدان دیدش نبود که بهسرعت زیر پنجره نشست و وحشتزده زمزمه کرد :«خونه نیس، لونه زنبوره!»
خط گلولهها دوباره دیوار و پنجره ساختمان را هدف گرفته و حس میکردم کار مصطفی را ساختهاند که باز به جان دفتر #رهبری افتادهاند و هنوز جانم به گلو نرسیده، مصطفی از در وارد شد.
💠 هوا گرم نبود و از گرمای جنگ، از میان مو تا روی پیشانیاش عرق میرفت، گوشهای از پیراهن سفیدش از کمربند بیرون آمده و سراسیمه نفسنفس میزد.
یک دستش آرپیجی بود و یک سمت لباسش همه غرق خاک که خمیده به سمت پنجره رفت. باورم نمیشد دوباره قامت بلندش را میبینم، اشکم از هیجان در چشمانم بند آمده و او بیتوجه به حیرت ما، با چند متر فاصله از پنجره روی زمین زانو زد.
💠 آرپیجی روی شانهاش بود، با دقت هدفگیری میکرد و فعلاً نمیخواست ماشه را بکشد که رو به پنجره صدا بلند کرد :«برید بیرون!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@khademin_shohada_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀 مجموعهاي كه دشمن را بيمناك و دوستان را اميدوار و خاطرجمع مي كند. مقام معظم رهبري 76/9/5
🔹-🔸🌹🔹-🔸
🎥#موشن_گرافی
❌منهای هفته بسیج
✅مسؤلیت #رهبری از زبان رهبری
🔻#رهبری یک شخص نیست...
🔹#رهبری یک عنوانه، یک شخصیته
🔸مسؤلیت #رهبری حفظ #نظام و #انقلاب است
🔺شغل اصلی #رهبری مقابله با بخش های ناساز با انقلاب است.
@khademin_shohada_313
هدایت شده از پاتوق بانوان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀 مجموعهاي كه دشمن را بيمناك و دوستان را اميدوار و خاطرجمع مي كند. مقام معظم رهبري 76/9/5
🔹-🔸🌹🔹-🔸
🎥#موشن_گرافی
❌منهای هفته بسیج
✅مسؤلیت #رهبری از زبان رهبری
🔻#رهبری یک شخص نیست...
🔹#رهبری یک عنوانه، یک شخصیته
🔸مسؤلیت #رهبری حفظ #نظام و #انقلاب است
🔺شغل اصلی #رهبری مقابله با بخش های ناساز با انقلاب است.
@patoghbanovan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخــت باز آیــد از آن دَر 🌹
که یکــی چـــون تو درآیـــد...❣
#رهبری💚
🇮🇷
@khademin_shohada_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر مملکت باشی و انقدر مهربون 🙂
نمیگی ما دلمون ضعف میکنه برا خندت😍
#رهبری
#مقام_معظم_دلبرۍ♥️
@khademin_shohada_313
﴾☘😌﴿
•••!
.•░ فدای رهبرࢪ
ویڪتاࢪمویش
بتابدتاابد
خورشیدبتابد
↯
«🎧•🌻»⇦ #رهبـــرے
«🎧•🌻»⇦ #خآدمالشهید
@khademin_shohada_313
سلام رفیق
خوبی وقتتو نمیگیرم
زیاد
ببین یک کانال میخوام بهت
معرفی کنم
برم .. 😁🚶🏻♂
این کانال مطالب
#مذهبی
#حرفحساب
#سیاسی
#پروفایل
#رهبری
#دلتنگحرم
#کربلا
و..
@ecclesiastical
خلاصه که نظری هم داشتید
میتونی تو پیوی ادمین بگی 😉
من برم وقتت رو نگیرم 🙈🚶🏻♂
#یاحق
هدایت شده از سعداء/حجت الاسلام راجی
33.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهبری کیست؟
‼️ تسلط رهبری در شعر 00:19
♨️ تسلط حیرتآور در بحث زبان و ترجمه 03:35
💢 هشدار العین الاخباریه به کشورهای عربی در رابطه با رهبر ایران 4:36
🟣 رفتار پدرانه حتی برای معترض 06:40
‼️ وقتی درخواست یک طنزپرداز از #رهبر_انقلاب با اشکال فنی مواجه شد! 08:53
♨️ نظر شنیدنی نوریزاده درباره اول شخص مملکت 10:29
💢 گوشتان به فرمان #رهبری باشد... 11:51
‼️ عبادتی که یک #کمونیست را مجذوب کرد! 10:55
♨️ دقیقه 11:14 را ویژه ببینید!
🟣 عالِمی که پابوس رهبر شد 11:40
💢 نظر #آیتالله_بهجت درخصوص رهبری 12:09
‼️ تضعیف رهبری، گناهی بالاتر از شرب خمر 12:32
_________________________
🔰 بازنشر برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی به مناسبت سالروز تولد #مقام_معظم_رهبری
🔸 پیوند دریافت نسخه باکیفیت👇
🌐 https://www.aparat.com/v/AxnFs
💠 اندیشکده راهبردی #سعداء
🆔 @soada_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
═══◍⃟🌸🇮🇷
جواب تمام مدعیانی که سخنان ولی امر مسلمین را با تفکر و نگاه خود، تفسیر میکنند...
《آنچه که من میگویم، حرف من همان است... حرف من را از خود من بشنوید.》
═══ ⃟⃟ ⃟♦️ ⃟
#رهبری
#حجاب
#طرح_نور
#حجاب_امنیت_روانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"هویتِ والای زَنَ اِسلامی•••🪴💚"
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
مقام معظم#رهبری
#حجاب
#طرح_نور
#حجاب_امنیت_روانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
࿐჻ᭂ🍃🌹🍃჻ᭂ࿐
🎬 #کلیپ
کسی که زندگیش با وجودِ داشتنِ دو فرزند، به خودکشی رسید؛ اما بعد از آن به یک منبع نور دست پیدا کرد.... 👇👇
«با تغییر سبک زندگی»
خلائی که با هیچ چیز پر نمیشه را فقط با یک چیز پر کردم.....
#رهبری
#حجاب
#طرح_نور
#حجاب_امنیت_روانی