ماموریت اطلاعات عملیات تیپ الغدیر در کربلای۴
✍مرتضی نیک روش
قسمت دوم( آموزشی و فرهنگی )
آموزش غواصی و تمرین های سخت را شروع کردیم.
کم کم هوا سرد می شد و سردی آب کارون، بدن های گرم را نوازش می داد اما چه کنیم، اگر عشق به عملیات و دفاع از وطن باشد، همین بود و باید منتظر اتفاقات سخت تر بود.
نماز مغرب و عشاء را بجا می آوردیم و شام را بلافاصله بعد از نماز نوش جان و ساعاتی از شب گذشته لباسهای غواصی بر تن می کردیم و به کارون می زدیم.
سیاهی شب، سرمای آب، صدای جیرجیرک و مرغهای آبی ذهنمان را مشغول می کرد و با قدرت بیشتر فین می زدیم(فین=کفش های غواصی) و با نگاه به همدیگر احساس هم را درک می کردیم.
یادی کنم از "شهید محمدحسن شمس" که برای تقویت ما در آموزش شنا، بدون لباس غواصی بچه ها را سوار قایق می کرد و بی رحمانه بچه ها را در کارون رها می کرد تا شنا کنان به ساحل برسند😊
هیچ فریادی هم برای نجات او اثربخش نبود یا باید خوب شنا یاد بگیری یا در وسط کارون دنیا را وداع بگویید😂
راستی فراموش کردم که عزیزانی در این موقعیت معرفی کنم که دیگه در بین ما نیستند و با شهادت راه آسمان را پیمودند.
شهیدان: حسن زفاک، محمد حسن شمس، محمد حسن فلاح تفتی، ساعدصمدی، امیرعلی نامجو، جواد حلوایی، محمد حسین نیکوکاران، سید محمد موسوی پور، محمدرضا زارع بیدکی، ضیاء شریف، محمدعلی فتاحی، حسین ثقفی، حمید خانزاده
روحشان شاد
عزیزانی که کربلای۴ و ۵ به فیض شهادت نائل گردیدند.
هر شب نمی رفتیم شنا و غواصی، سخت و خسته کننده بود.
برنامه های فرهنگی هم از ابتکارات جبهه بود و هر شب بعد از نماز یکی از همرزمان موضوعی انتخاب و سخنرانی می کرد.
همیشه در موقعیت ها کتاب هایی برای مطالعه داشتیم و یک شب هم نوبت من بود کتابی برداشتم که آیه ۱۱ سوره حجرات را تفسیر و نکات اخلاقی آنرا بیان می کرد و چند روزی مطالعه تا اینکه یک شب نوبت من رسید و خوب حفظ کرده بودم و بیست دقیقه ای صبحت کردم و آن چیزی که مرا روحیه بخشید بعد از نماز و سخنرانی، شهید زفاک عزیز خصوصی به من گفت: "خوب توضیح می دادید" و همین برای من کافی بود که روحیه ای مضاعف گرفتم.
شبهایی که آموزش نداشتیم تا کله سحر دورهمی داشتیم.
محل خواب، بام ساختمانهایی بود که نیمه مخروبه بود و برق و لامپی هم نبود و در تاریکی می گذراندیم
یادش بخیر یک شب که پاسی از شب گذشته بود از دورهمی خسته شدیم و من راه افتادم که آب برای نوشیدن بیاورم و نمیدونم چی شد که در تاریکی شب سقف اتاقی که سوراخ شده بود ندیدم و به داخل اتاق سقوط کردم و فقط شانس آوردم که کف اتاق تپه ای از خاک بود و مرا نجات داد و شهید حسین ثقفی به سرعت به پایین آمد و مرا بغل کرد و بیرون آورد و بعد از کمی درد، فراموش کردم و آنچه ماند خنده های بچه ها بود که روحیه بخش شد.
صبحانه در سرمای پاییزی، بیشتر اشکنه می چسبید که در تهیه آن بچه ها مهارت داشتند و با سیب زمینی و تخم مرغ و مخلفات دیگه تهیه می کردند و در اون شرایط اجر و فضیلت شناسایی و باز کردن معبر در میدان مین دشمن را داشت😂
قبل از صبحانه در اون هوای پائیزی هیچ چیز به اندازه چای گرم نمی چسبید. به همین خاطر یکی دو نفر برای آماده کردن چای می رفتند
لیوان های پلاستیکی سرخ بدست منتظر یه کتری سیاه دود گرفته ای بود که علاوه بر کتری حکم قوری را هم داشت!
.
چای در لیوان ریخته شده، و عده ای شیرین می کردند و همراه صبحانه نوش جان و عده ای هم بعد از آن میل می کردند.
نمیدانم الان آن روستا در چه وضعیتی است!
آیا ساکنان آن به خانه های خود بازگشتند؟
آیا می دانند برای حفظ خانه و کاشانه شان در این مکان جوانانی از میهن از جان و دل مایه گذاشتند؟
شما که فکری خلاق دارید اگر در همچون موقعیتی قرار بگیرید، چه نامی برای آن در نظر می گیرید؟
🔸ادامه دارد
✍#مرتضی_نیک_روش
#کربلای_چهار
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
eitaa.com/khadem_alshohada_ardakan
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ماموریت اطلاعات عملیات تیپ الغدیر در کربلای۴
✍مرتضی نیک روش
قسمت سوم( از زیل تا آبادان)
کم کم مهیای عملیات می شدیم.
چند هفته ای از آموزش ها گذشت و در بین آن شیطنت هم می کردیم.
یک شب یک تیم که من هم عضو آن بودم قرار شد با قایق به سمت شرق کارون برویم و با یک گشت آموزشی در گراهایی که تعیین شده بود کیلومترها پیاده روی کنیم.
آماده شدیم و شبانه در ساحل شرق کارون پیاده شدیم هوا سرد بود و داخل ساختمان مخروبه ای شدیم تا برای حرکت خود تصمیم بگیریم نگاهها نشان می داد کسی حالی برای پیاده روی ندارد و سرما هم روحیه رفتن را تضعیف می کرد.
شهید حسین ثقفی خندید و گفت:
فکر کنم همینجا آتیش روشن کنیم و تا صبح بگذرونیم بهتر است.
همه در این فکر بودیم که فرمانده واحد متوجه شود چطور؟
تصمیم را گرفتیم که رازداری کنیم و کاری که نباید انجام بشود انجام شد و تا صبح نشستیم و در کنار آتش گرم شدیم.
صبح هم نماز را خواندیم و به ساحل کارون آمدیم و درازکش خود را به خستگی زدیم تا قایق آمد و خود را به کف قایق انداختیم و به محل استقرار برگشتیم و تا امروز این راز حفط گردید.
کم کم غرور جوانی، ما را به رقابت انداخت تا هنر و توانایی خودمان را در شنا به رُخ همدیگه بکشیم. هرکسی در کارون بدون لباس غواصی شنا می کرد و برای اولین دفعه " شهید حسن زفاک " عرض کارون را با شنا طی کرد و جرات یافتیم و در رقابت، هرکسی برای اینکه بفهماند که من هم می توانم، خود را به کارون می زد و شنا کن به سمت شرق کارون می رفتیم و بعد از چند روزی "شهید حسن زفاک" عرض کارون را رفت و برگشت بدون توقف، شنا کنان طی کرد و در آن آب جریان دار همه بهت زده نگاه می کردند و در فکرمان به این می اندیشیدم که ما هم می توانیم و باز هرکدام تمرین کردیم تا رفت و برگشت کارون را طی کردیم و این به عنوان یک افتخار برایمان تصور می شد.
روزها و شب های ما در موقعیت زیل، تکرار برنامه های آموزشی بود که طی شد و آنچه باقی ماند خاطرات سخت و شیرین آن بود.
به هر حال یک شب ما را به آبادان آوردند و در منطقه "بِریم" در منزلی که نسبتا شیک بود مستقر کردند.
نصفه شب بود و داخل یکی از اتاقهای طبقه دوم رفتیم، سقف خانه شیب داشت که معماری آن برای مهار بارندگی بود.
صاحبان خانه روزی زندگی شاد داشتند، در آن زمان، خانه و کاشانه را ترک و به عنوان جنگ زده در شهرهایی از کشور زندگی می کردند.
در آبادان مهیای عملیات می شدیم
هنوز نام عملیات مشخص نبود چون بعد از عملیات ها با توجه به نتایج آن نام آن مشخص می گردید و این بود که این عملیات بعد از شروع و نتایج، کربلای۴ نام گرفت.
از جنوب کارون به سمت آبادان در محلی مستقر شدیم مشخص بود منطقه آبادی بوده است.
اطلاعات دقیقی نداشتیم اما کم کم توجیه شدیم که عملیات عبور از اروند است و ماموریت تیپ الغدیر و زمان عملیات مشخص نبود، تا اینکه توجیحاتی انجام گرفت و چند شناسایی ابتدایی، بچه ها در منطقه اروند بین اُم الرصاص و جزیره مینو انجام دادند.
نمیدونم هنوز هم شبهای اروند با امواجی در جزر و مد به ساحل نشینانش ترس و واهمه ایجاد می کند؟
نهرهایی که از اروند منتهی می شود قایق های شکسته و تنه های نخل های آسیب دیده از جنگ را در خود جای داده است؟
🔸ادامه دارد
✍#مرتضی_نیک_روش
#کربلای_چهار
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
eitaa.com/khadem_alshohada_ardakan
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
مآموریت اطلاعات عملیات تیپ الغدیر در کربلای۴
✍مرتضی نیک روش
قسمت چهارم: اولین شناسایی
در آستانه عملیات کربلای۴ دکتر حاج مهدی دهقان فرمانده اطلاعات عملیات تیپ الغدیر و سردار شهید حسین دهستانی معاون این واحد بودند.
هنوز هم مآموریت اصلی مشخص نبود و اینکه چند محور شناسایی داشته باشیم به درستی مشخص نشده بود و در بین نیروها شهید حسن زفاک تجربه عبور از اروند در والفجر۸ را داشت که با توجه به تجربه و دلاوری که در او بود یک مرتبه یک محور در اروند تعیین کردند و به شناسایی رفتیم و خیلی طول نکشید و فقط تا موانع دشمن تا ساحل غربی اروند رفتیم و یک شناسایی مقدماتی انجام گرفت.
در آن شرایط که واحد اطلاعات عملیات بیشترین نیرو را جذب کرده بود رقابت بر سر حضور در تیم شناسایی شدید بود و هرکسی برای متقاعد کردن فرمانده واحد سعی می کرد خود را آماده و با تجربه نشان دهد.
تا اینکه گذشت و خبری باعث شد روحیه بچه ها دگرگون گردد!
تیپ الغدیر مآموریت شکستن خط ندارد!
در محور لشکر المهدی، ماموریت تیپ الغدیر، عبور از خط بود
(در عملیاتها یگانهایی خط شکن بودند و با شروع عملیات و شکسته شدن خط یگانی دیگر مآموریت عبور از خط و ادامه عملیات یا استقرار و دفع پاتک دشمن را داشت).
یگانی که خط شکن است واحد اطلاعات عملیاتش هم ماموریت شناسایی دارد و این یعنی بچه های اطلاعات عملیات تیپ الغدیر راهنمای گردان هستند برای عبور از خط، نه شناسایی. و این یعنی ضد حال برای رزمنده های عاشق و آماده.
دیگه فضای رقابت در تیم شناسایی کم رنگ شد و هرکس در گروههایی که سازماندهی شده بود منتظر محول شدن وظایف جدید بودند تا گردان های عملیاتی برای مآموریتشان مشخص گردد.
اون روز که تغییر مآموریت تیپ اعلام شد رونق بچه ها کمی کم رنگ گردید اما مصمم شدند تا در یک تجربه ای دیگر وارد رزم شوند و هدف اصلی خود را که دفاع از میهن بود را فراموش نکردند و همچنان بر عهد خود ایستادند.
اما کار تمام نبود!
در ناامیدی بسی امید است
خبرهای خوشی برای عده ای از بچه های اطلاعات عملیات در راه است که هنوز بی خبریم😍
منتظر خاطرات بعدی باشید
🔸ادامه دارد
✍#مرتضی_نیک_روش
#کربلای_چهار
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
eitaa.com/khadem_alshohada_ardakan
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
مآموریت اطلاعات عملیات تیپ الغدیر در کربلای۴
✍مرتضی نیک روش
قسمت پنجم: خبرخوش و ماموریت جدید
اواخر آبان بود که پس از مشخص شدن مآموریت جدید تیپ الغدیر در عملیات آتی، در منطقه ای از خرمشهر جنوبی در خیابانی مستقر بودیم.
چند منزل در این محله را بچه های اطلاعات عملیات در آن ساکن شده بودند، در آن زمان و در این محل، شرایط برای آموزش و کارهای رزمی، مهیا نبود، چند روزی وقت گذرانی می شد و توجیه منطقه و گهگاهی رفتن به دکل دیده بانی برای بررسی وضعیت دشمن، از جمله کارهایی بود که انجام می دادیم.
شبها هم بصورت تیمی، گشت و گذار در اطراف خط مقدم داشتیم چون در بین بچه های گردان شایعه شده بود گشتیهای عراقی نفوذ می کنند و چون شهر یک منطقه جنگ زده و با خانه های زیادی بود این شک را ایجاد می کرد که عراقی در آنها نفوذ کند، اما بیشتر شایعه بود و فکر و خیالی بیش نبود.
البته این خیال ها همیشه در خطوط مقدم جبهه بود.
بیشتر به دنبال اطلاعات دقیق از منطقه بودیم تا خود را بر شرایط تطبیق دهیم و برای محورهای شناسایی برنامه ریزی کنیم و خود را مهیای شرایط ویژه و غیر قابل پیش بینی نمائیم.
مثلا:
اگر منطقه ی عملیاتی رودخاته اروند بود، جریان آب امکان طی کردن مسیر تا منطقه دشمن را سخت می کرد و باید به فکر نقطه رهایی در اروند بود تا با شرایط سرعت آب بتوان به نقطه نهایی رسید و موانع دشمن را شناسایی کرد و امکان انتقال نیروی غواص در شب عملیات فراهم گردد.
در عملیات های جنگی دسترسی به اطلاعات دقیق در هیچ زمان فراهم نیست و بیشترین اطلاعات هم داشته باشید باید منتظر واکنش هایی باشید که فرصت ها را از بین خواهد برد، بنابراین باید از ظرفیت استفاده کرد.
و این روزها که دیده بانی بر بالای دکلهای چند ده متری(از ده متر تا شصت متر) از جمله کارها بود، توجیه منطقه عملیاتی و استفاده از نقشه های نظامی و عکس هوایی، بر اطلاعات ما می افزود و با توان ذهنی برای عملکرد خود چاره اندیشی می کردیم.
در یک عملیات بزرگ فقط تمرکز برای شب عملیات نبود بلکه برای نگه داشتن منطقه و نتایج آن که از دستاوردهای مهم نظامی بود باید سخت در برابر دشمن می ایستادند و روزها یا هفته ها در برابر پاتک های دشمن بودند و شناسایی ناقص همه معادلات نظامی را می توانست از بین ببرد و نتایج عملیات را ضعیف نماید.
روزها گذشت تا اینکه یک روز پاییزی بعد از صبحانه در استراحت بودیم که شهید حمید خانزاده که در منزل دیگری مستقر بود آمد و مرا صدا زد و ما را برای جلسه ای سری فراخوانده بودند، نمیدونستم موضوع چیست و حمید هم چیزی خاصی نگفت،
رفتیم در یکی از خانه هایی که محل استقرار فرماندهی اطلاعات عملیات بود، اون موقع روحیه داوطلبی بیشتر به سمت حضور در عملیات شناسایی بود که در تغییر مآموریت تیپ الغدیر چنین توفیقی از ما سلب شده بود.
وارد ساختمان شدیم و حاج مهدی دهقان فرمانده واحد و سردار شهید حسین دهستانی، آقای مهدی افخمی جانشینان واحد نشسته بودند و آقای محمد رعیت با شهیدان سید محمد موسوی پور، ساعدصمدی، امیرنامجو، محمدرضا زارع بیدکی در قسمت دیگر نشسته بودند و منتطر ما بودند، من و حمید وارد شدیم و با سلام در کنار آنها قرار گرفتیم.
هنوز نمیدونستم موضوع چیست فقط در بین راه حمید گفت کسی متوجه نشود چند نفری باید از اینجا منتقل شویم و مآموریت جدیدی داریم.
با شروع جلسه متوجه شدیم این چند نفر حاضر در جلسه باید به یگان و تیپ و لشکر دیگری برویم و به جز این چند نفر شهید ضیاء شریف آقایان محسن ملک افضلی و حسین نوروزی هم اضافه گردیدند.
کدام تیپ یا لشکر؟
با بچه های کدام استان همراه خواهیم شد؟
منتظر خاطرات بعدی باشید.
شاید شما هم در زندگی روزمره خود با تغییرات مواجه شده اید و منتظر تحول جدیدی در شغل و امور زندگی خود بوده اید، و برای ادامه زندگی چاره ای جز روبرو شدن با شرایط جدید ندارید و باید ادامه بدهید و تحول را بپذیرید.
🔸ادامه دارد
✍#مرتضی_نیک_روش
#کربلای_چهار
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
eitaa.com/khadem_alshohada_ardakan
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
مآموریت اطلاعات عملیات تیپ الغدیر در کربلای۴
✍مرتضی نیک روش
قسمت ششم( خداحافظ الغدیر)
مآموریت جدید، انتقال ما به ناو تیپ امیرالمومنین(ع) بوشهر بود و هنوز مکان دقیق مآموریت ما در عملیات مشخص نبود و آقای محمد رعیت به عنوان مسئول این گروه انتخاب گردید و کمی از شروع جلسه و طرح مقدمات بحث، آنچه به ما گفته شد اینکه ناو تیپ امیرالمومنین(ع) در این عملیات خط شکن است و برای شناسایی نیاز به نیروهای ما دارد.
چرا؟
اونروزها تازه نیروی دریایی سپاه تشکیل شده بود و قرارگاه نوح با فرماندهی سردار حسین اعلایی هدایت عملیات های نیروی دریایی را بعهده داشت و ناو تیپ امیرالمومنین(ع) هم یکی از یگانهای تحت امر آن قرارگاه بود و انتخاب بچه های اطلاعات عملیات تیپ الغدیر به دلیل تجربه والفجر۸ و آشنایی با منطقه عملیاتی اروند بود.
از همرزمان نباید متوجه مآموریت جدید ما می شدند چون هم اقدامات حفاظتی باید رعایت می گردید هم اینکه با توجه به شوق و اشتیاق بچه ها به گشت و شناسایی، امکان اعتراض دیگران برای سبقت و رقابت در این مآموریت بود.
وارد خانه محل استقرار خود شدیم و خیلی عادی ساک دستی خود را به بهانه ای برداشتیم و بدون اینکه دیگران متوجه بشوند به سمت فرماندهی واحد آمدیم و با یک خودرو جیپ باید به محل جدید می رفتیم، خودرو جیپ بدون سقف و از صندوق کمی بزرگتر بود و جیپ آمبولانس بود.
آقای محمد رعیت راننده و بقیه هم سوار شدیم و به مکانی نا معلوم حرکت کردیم.
نزدیکی های ظهر در جاده آبادان ماهشهر در ساحل کارون منطقه"مارد" وارد موقعیت جدید شدیم، اینجا پادگان استقرار ناو تیپ امیرالمومنین(ع) بوشهر بود و مشخص بود خیلی از ایجاد آن نمی گذارد و بیشتر بصورت سنگر و یا چادر بود، با هماهنگی انجام شده فرمانده اطلاعات عملیات ناو تیپ آقای محمود مزارعی و معاونش حاج محمد دمشقی به استقبال آمده و ما را به داخل پادگان هدایت و در یک چادری مستقر کردند، احساس غربت داشتیم و سردرگم و حیران شده بودیم و هنوز تکلیف ما مشخص نبود.
با چایی و شربت آبلیمو که بهترین پذیرایی در جبهه ها بود پذیرایی شدیم و بعد از کمی استراحت برای نماز به سمت مسجد رفتیم، مسجد بصورت سنگری بزرگ و زیرزمینی بود و در بین رزمندگان بوشهر نماز ظهر و عصر را اقامه نمودیم و به طرف چادر محل استقرار بازگشته و ناهار را سرو نمودیم.
بعد از ناهار چند نفر از بچه های واحداطلاعات عملیات ناو تیپ نزد ما آمدند و با خوش آمد گویی در کنار همدیگه به معرفی و آشنایی پرداختیم، بسیار خونگرم و با اخلاقی نیکو بودند، پس از آشنایی یک پاسدار وظیفه را به ما معرفی که سکانچی قایق بود و گفتند ایشان با قایق خود برای امور آموزش گردان غواصی همکاری خواهد کرد، جالب اینکه ایشان یزدی بود و خدمت وظیفه خود را در این یگان می گذراند بچه ها با ایشان سر شوخی و صبحت راه انداختند و دیدن یک یزدی در این غربت خود یک غنیمت شده بود.
پ. ن. آیا خواننده ی این خاطرات در تغییرات زندگی روزمره خود در شرایطی قرار گرفته است که مسائل غیر پیش بینی و سخت را چگونه حل و فصل کند، با چه برنامه ریزی می توان در شرایط پیش بینی نشده خود را با زندگی وفق داد؟
🔸ادامه دارد
✍#مرتضی_نیک_روش
#کربلای_چهار
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
eitaa.com/khadem_alshohada_ardakan
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
مآموریت اطلاعات عملیات تیپ الغدیر در کربلای۴
✍مرتضی نیک روش
قسمت هفتم(دلیران تنگستان)
دقیق یادم نیست شاید یکی دو روز اول آذر ماه ۱۳۶۵ بود و هوا سرد شده بود و کم کم به ناو تیپ و بچه های خوب بوشهر عادت کردیم و زندگی جدید را شروع نمودیم.
بچه هایی خونگرم که از نسل دلیران خطه تنگستان بودند.
عصر روز اول بود در ساحل کارون با گردان غواص آشنا شدیم و قرار شد کار آموزش را شروع کنیم.
غواص ها مردمی از ساحل خلیج فارس بودند و آموزش های لازم را دیده بودند اما برای هماهنگی عملیات و آشنایی بیشتر، نیاز به تمرین در کنار همدیگر بود و همان روز اول هر یک از بچه ها با دیگر همرزمان اطلاعات عملیات ناو تیپ با دسته ای از غواص به کارون زدیم و عرض کارون را با لباس غواصی شنا کردیم و چند روزی فشرده این تمرینات ادامه داشت و چند روزی تمرین داشتیم و در کنار همدیگه کاملا آشنا شدیم.
هم آموزش و دیگر اوقات با هم دیگه می گذراندیم، نماز می خواندیم و خواب و خوراک را با هم می گذراندیم.
بین ما یک فضای دوستی حاکم شده بود و در این فضا در کنار همدیگر تمرین غواصی می کردیم و توان و نیروی خود را در آب های کارون به رخ همدیگر می کشیدیم و سختی ها را تحمل می کردیم.
آنچه جلب توجه می کرد گویش زیبای آنها بود و یک شب رفتم شام برای بچه های الغدیر بگیرم ابتدا سوال کردم شام چی داریم و مسئول غذا گفت چند نفر هستید شام تخم مرغ و آلو هست!! برایم تازگی داشت که شام آلو و اون هم در فصل سرما!! تعداد نفرات گفتم و قابلمه را گرفت و در فاصله آوردن غذا در فکر بودم که شاید آلو خشک در کنار تخم مرغ آب پز می گذارند و در این حال و هوا بودم که قابلمه را آورد و دیدم تخم مرغ و سیب زمینی است، سوال کردم پس آلو؟ خندید و با اشاره به سیب زمینی گفت: کُکا(koka=برادر) پس این چیه؟ تازه فهمیدم در گویش آنها به سیب زمینی میگن آلو😂
چند روزی با همین روال گذشت و هفته اول آذر بود که مقرشبانه مارد را ترک کردیم و به منطقه ای جدید که محل مانور اصلی ما بود وارد شدیم، جزیره مینو....
منطقه ای در آبادان در ساحل اروند رود.
منطقه ای جنگ زده که بیشتر خانه های آن قدیمی بود و کمتر ساختمانی نمای مدرن داشت و آنچه از آن باقی مانده بود خرابه هایی که مردم رنج کشیده و جنگ زده صاحب اصلی آن بودند.
با ورود به مینو میدانی بود که سمت چپ آن یک خیابان و چند متری که وارد خیابان می شدید ساختمانی دو طبقه در سمت چپ قرار داشت که از نوشته های روی دیوار مشخص بود پایگاه بسیج مردمی بوده است( بعد از جنگ در بازدید راهیان نور این ساختمان را دیدم که به بخشداری تبدیل شده است).
آخر شب بود و هوا هم سرد که وارد ساختمان شدیم که از قبل توسط بچه های اطلاعات عملیات ناوتیپ برای استقرار تعیین گردیده بود، وارد ساختمان که شدیم اتاق سمت راست را برای استقرار بچه های تیپ الغدیر به ما تحویل دادند که با چند پتو فرش شده بود و شب اول برای خوابیدن امکانات نامناسب بود و تا صبح هر دو نفر با یک پتو خوابیدیم و کلی سرما را احساس کردیم.
صبح که روشنایی خورشید بر پهنای مینو تابیدن گرفت بر اطراف نظاره می انداختیم و نخل های مینو بیشتر ما را جلب توجه می کرد.
از داخل اتاق با خطی زیبا بر درب آن شعر زیبایی نوشته شده بود:
"چشمان سحر تشنه دیدار شماست
مهتاب، خجل ز نور رخسار شماست
خورشید که در اوج فلک خانه اوست
همسایه ی دیوار به دیوار شماست "
تا آخر مآموریت هر روز چندین بار این شعر را نظاره گر بودیم و در حافظه مان تا امروز نقش بسته است.
پ.ن.
کم کم موقعیت های ما در کربلای۴ آشنا شدید اما جزیره مینو شکوه و جلالی دیگر داشت و هر لحظه اش سخنی که ما را به موعود نزدیک می کرد.
شاید شما هم در سفرهای خود جزایر و مناطقی زیبا با چشم خود دیده باشید اما خاطراتش با مینو متفاوت خواهد بود.
🔸ادامه دارد
✍#مرتضی_نیک_روش
#کربلای_چهار
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@khadem_alshohada_ardakan
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
مآموریت اطلاعات عملیات تیپ الغدیر در کربلای۴
✍مرتضی نیک روش
قسمت هشتم(قطعه محور شناسایی)
صبح روز اول در جزیره مینو یک جلسه هماهنگی و توجیه منطقه عملیاتی با همدیگر داشتیم و آقای دمشقی و مزارعی نقشه را روی زمین گذاشتند و یک توجیه مقدماتی انجام شد.
منطقه مآموریت ما، جزیره قطعه بود در روبروی جزیره مینو در ساحل دشمن در رودخانه اروند که آخرین محور عملیاتی کربلای۴ در سمت چپ تعیین گردیده بود، سمت راست جزیره سهیل بود که منطقه عملیاتی لشکر ولیعصر(عج) خوزستان بود.
در همان جلسه سه محور برای شناسایی مشخص گردید و قرار شد از سمت راست، محور اول شهید ساعد صمدی، محور وسط شهید حمید خانزاده و محور سمت چپ شهید سید محمد موسوی پور مسئولیت آن به عهده بگیرند و هر محوری ۳ یا ۴ نفر در تیم شناسایی قرار گرفتند و من هم در تیم شناسایی محور وسط سازماندهی شدم.
حدود ساعت ۱۰ صبح بود حرکت کردیم به سمت ساحل اروند برای توجیه میدانی و برای استتار از دید دشمن از وسط نخلستان حرکت می کردیم و به دلیل بارندگی زمین گل و لای بود و راه رفتن را سخت می کرد و یکی از بچه های بوشهر با گویش، زیبای محلی خود گفت: "بچه ها پا پَتی کنید" در این چند روز زندگی با آنها با گویش تا حدی آشنا شده بودیم و منظورش بود پوتین را بیرون بیاوریم تا راحت تر به حرکت خود ادامه بدهیم، پوتین ها را بیرون آورده و بندهای آن به هم بستیم و به دستان خود آویز نموده و به حرکت خود ادامه می دادیم.
یعد از حدود بیست دقیقه پیاده روی به ساحل اروند رسیدیم و ارتش مستقر بود و سنگرها با فاصله با عنوان پاسگاه شماره گذاری شده بود.
با توجه به سه محور تعیین شده هر دو سه نفر جداگانه پشت خاکریز داخل سنگر رفتیم و با دوربین دستی از روزنه سنگر دید می زدیم و بعد از دقایقی حمید خانزاده در وسط جزیره قطعه دو نخل خرما که در کنار همدیگر بودند را مشخص کرد تا نشانِ محور ما برای شناسایی باشد، از فاصله عرض اروند هم مشخص بود دشمن ساحل خود را با دیوارهای بتونی محکم کرده است و جلوی آن داخل آب موانع بکار برده است و سنگرهای بتونی با فاصله چند متری ساخته شده بود.
نیم ساعتی پشت خاکریز در کنار اروند منطقه را بررسی کردیم و راهکارهای شناسایی و عبور از اروند را برای عملیات باید مورد بررسی قرار می گرفت.
برای برگشت از جاده ای استفاده کردیم که قبلا آسفالت بوده و در روزهای جنگ آسیب دیده بود و از ابتدای مینو به اروند منتهی می گردید، دو طرف جاده ساختمانهای مدرسه، مسجد، مغازه و خانه های مردم بنا شده بود که با شروع جنگ خالی از سکنه و برخی تخریب گردیده بود.
هنوز تابلوی مغازه ها بر دیوار تکیه داشت و یاد روزهای رونق خود را همراه داشت، در مسیر برگشت شهید سیدمحمد موسوی پور به تابلوی دفتر ازدواج اشاره و با شوخی به من گفت انشالله پس از جنگ در همین مکان عقد شما را برگزار می کنیم.
در کنار جاده منزلی با دیواره های نرده ای دیدیم که لباسهای غواصی در حیات آن آویز کرده بودند و نشان از بچه های شناسایی داشت و فهمیدیم که مکان استقرار بچه های اطلاعات عملیات لشکر ولیعصر(عج) است و آنچه موجب تعجب شد چرا مسائل حفاظتی را رعایت نکردند شاید ستون پنجم در منطقه باشد و با دیدن این لباسها، ماموریت عملیات در این منطقه لو برود.
به هر حال به محل استقرار خود برگشتیم تا آماده برنامه های بعدی شویم.
برای ما این خاطرات بهترین دوران زندگی است و آیا شما هم می توانید بهترین خاطرات زندگی خود را مشخص کنید و خاطراتی برایت بهترین باشد که سختی های بیشتری داشته است؟
ادامه دارد
✍#مرتضی_نیک_روش
#کربلای_چهار
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
eitaa.com/khadem_alshohada_ardakan
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
مآموریت اطلاعات عملیات تیپ الغدیر در کربلای۴
✍مرتضی نیک روش
(شروع شناسایی در جزیره قطعه)
قسمت نهم
پس از استقرار در جزیره مینو، روز دوم از نزدیک با منطقه عملیاتی آشنا شدیم و مرحله بعدی دیده بانی بود، از قبل، بچه های اطلاعات ناوتیپ امیرالمومنین(ع) بوشهر، یک دکل دیده بانی در منطقه احداث کرده بودند و صبح روز بعد، از بالای دکل، منطقه دشمن در جزیره قطعه را با دوربین دوربرد بررسی کردیم، بررسی وضعیت دشمن با دکلهای دیده بانی، از وظایف نیروهای اطلاعات عملیات در جنگ بود که قبل و بعد از هر شناسایی، دیده بانی انجام می شد تا ماموریت شناسایی در شب گذشته و مواردی که در آن مشاهده کردند را بررسی نمایند، به هر حال از دکل دیده بانی، منطقه را دید زدیم و سنگرها و موانع را بررسی نمودیم.
حالا آماده شناسایی و عبور از اروند هستیم.
شب اول قرار شد در محور وسط حمید خانزاده و آقای افراسیابی از بچه های ناوتیپ به شناسایی بروند و دو محور دیگر هم سازماندهی خود داشتند.
شناساییها در شب اول انجام شد برای شناسایی اصولا دو نفر در خط خودی در سنگری در خط مقدم می نشستند تا تآمین تیم شناسایی باشند و زمان برگشت با مشکل برای ورود به خط خودی مواجه نشوند و من و دوستی دیگر از ناو تیپ در سنگری نشستیم تا اینکه حمید خانزاده و افراسیابی از شناسایی بازگشتند.
بچه ها خوشحال بودند که به خوبی شناسایی رفته و در اولین شناسایی موفق به رسیدن به دیواره بتونی خط مقدم دشمن شده بودند، آنها را که خسته بودند و ساعت ها در آب سرد اروند گذرانده بودند تا محل استقرار همراهی کردیم و بچه ها با قابلمه آب گرم کرده بودند و داخل حمام کوچکی که در ساختمان بود خود را شستشو دادند و بدن خود را گرم و پاک نمودند و آن شب خسته بودند و ما هم بی خوابی را تحمل کرده بودیم، چون نماز صبح شده بود نماز را اقامه و مستقیم به طرف اتاق رفتیم و تا نزدیکیهای ظهر خواب بودیم.
عصر بود که بچه های هر سه محور شناسایی جمع شدیم و گزارش شناسایی را جمع بندی نمودند، نتیجه شناسایی این بود که دشمن در جزیره تجمع نیرو ندارد و سنگرها با فاصله یک نفر نگهبان دارد و موانع زیادی بر ساحل اروند ایجاد نشده است، و با آب در حالت مد می توان از آنها عبور کرد.
روزهای اول، دشمن از عملیات آگاه نبود و فرصت ایجاد موانع سخت در منطقه خود نداشته است و هرچه به عملیات نزدیک می شد تحولاتی در موانع دشمن ایجاد گردید و بعدها مشخص گردید از عملیات کربلای۴ آگاه شده بودند.
پ.ن.
چهره های آرام،
منتظر و مهیا،
به وقت فرمان،
چنان بی مهابا بر میدان می شتافتند
که آسمان،
حسرت زمین را می برد،
از فخرش،
🔸ادامه دارد
#مرتضی_نیک_روش
#کربلای_چهار
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
eitaa.com/khadem_alshohada_ardakan
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•