مآموریت اطلاعات عملیات تیپ الغدیر در کربلای۴
✍مرتضی نیک روش
قسمت دهم(آماده برای عبور از اروند)
شناساییهای اول در هر محور انجام شد و بچه ها بعد از هر شناسایی، نیاز به دو سه روز استراحت داشتند و سپس جمع بندی نتایج شناسایی تا برای ادامه شناسایی تصمیم گیری شود.
هنوز منطقه عملیاتی کربلای ۴ آرام بود و هرچه از هفته اول ماه آذر می گذشت شاهد استقرار سلاح های سنگین در پشت جاده آبادان خرمشهر بودیم و نوید از،عملیاتی بزرگ داشت.
بعد از شناسایی اول حمید خانزاده به من گفت آماده باش تا یک شناسایی با همدیگر برویم.
چون هوا سرد بود، بچه های ناوتیپ امیرالمومنین(ع) بوشهر یک نوع مشمع تهیه کرده بودند که باید قسمت چپ سینه خود می چسباندی که با پوشیدن لباس غواصی و رفتن به داخل آب، قسمتی از بدن را کمی گرم می کرد تا احساس سرما کمتر شود اما نه اینکه که خیلی موثر باشد.
شب اول که شناسایی رفتم از این مشمع استفاده کردیم و با پوشیدن لباس غواصی بر روی آن آماده شدیم.
چون لباس غواصی بر روی آب نگه می داشت بر روی لباس و دور کمر فانوسقه ای می بستیم و دو یا چهار نارنجک که بستگی به وزن بدن داشت با کِش بر روی فانوسقه می بستیم که هم کار وزنه می کرد که تا گردن زیر آب باشیم و هم وسیله ای برای دفاع بود.
پاسی از شب گذشته بود که مجهز به لباس غواصی و .... به طرف ساحل اروند رفتیم و من بودم و حمید خانزاده و یکی از بچه های ناوتیپ، که به درستی یادم نیست.
آب مد بود و در وضعیت مد حرکت آب از خلیج فارس به سمت عراق بود و سرعت آن کمتر از جزر بود و چون حرکت آب ما را منحرف می کرد حدود یک کیلومتر به طرف آبادان باید وارد اروند می شدیم تا جریان آب تا رسیدن به محور، ما را به هدف برساند.
طبق معمول آیت الکرسی را پشت خاکریز خواندیم و آهسته و بدون سر و صدا وارد اروند شدیم، با وارد شدن داخل آب ابتدا آب از بالای یقه لباس غواصی وارد بدن می شد و یک شوک وارد می کرد که از اثر سردی آب بر بدن گرم شوک وارد می شد، و یک لحظه نفس را قطع می کرد، به هر حال وارد آب شدیم و دستها را در همدیگر حلقه زده بودیم و شروع به فین زدن کردیم و حرکت به سوی دشمن.
در وضعیت مد عرض اروند را طی کردیم تا به ساحل دشمن رسیدیم چون آب بالا بود راحت می شد از روی موانع رد شد ابتدا در نزدیکی ساحل دشمن روبروی سنگری بتونی در حرکت بودیم و با اشاره حمید خانزاده خود را به جهت راست حرکت دادیم و با فاصله از سنگر مذکور به ساحل رسیدیم، در بین نیزارها و پشت دیوار بتونی قرار گرفتیم و دقایقی ساکت نشستیم، و با نشستن، شدت سرما غلبه می کرد و عدم تحرک باعث سردی بیشتر می شد و فقط نگاه به هم می کردیم و وادار به سکوت بودیم، از دور سر و صداهای، عراقی با صدای خودرو شنیده می شد که مشخص بود در حال تخلیه چیزی هستند اما در کانال خط اول خلوت بود و مشخص بود چند نگهبان فقط در سنگرهای بتونی مراقبت می کنند، حمید اشاره کرد که تکان نخوریم و خیلی آهسته نیم خیز شد و به طرف کانال دید زد و دست خود را بالا برد که چیزی اینجا نیست و من هم رفتم در کنارش و داخل کانال را نشان داد و از سنگر سمت چپ ما، صدای دو نفر شنیده می شد که در حال صبحت کردن بودن و بوی سیگار هم به مشام می رسید...........
پ.ن.
در مسیر زندگی و گذر از سختی ها، تنها آموزش شما را به کسب مهارت نمی رساند باید در درون معبرهای سخت عبور کنید تا کسب مهارت شود.
مهارت های عملی شما را در زندگی بهتر، کارآزموده خواهد کرد.
🔸ادامه دارد
✍#مرتضی_نیک_روش
#کربلای_چهار
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
eitaa.com/khadem_alshohada_ardakan
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
مآموریت اطلاعات عملیات تیپ الغدیر در کربلای۴
✍مرتضی نیک روش
قسمت یازدهم(شناسایی فعالیت دشمن در قطعه)
در این شناسایی ماموریت ما بررسی وضعیت دشمن در جزیره قطعه بود.
سمت راست محور شناسایی سر و صدای کامیون، لودر جهت فعالیت مهندسی شنیده می شد و مشخص بود دشمن در جزیره قطعه در حال فعالیت است، مانند جاده سازی، زدن خاکریز، یا هرگونه استحکام برای دفاع از جزیره.
در محدوده محور وسط، ۳ سنگر نگهبانی احداث که مجهز به تیربار بود هر سنگر با یک روزنه به طرف اروند، مراقبت از تحرک نیروهای ما را تحت نظر داشتند و تک نگهبان بود و گهگاهی پاسپخش به نگهبان سر می زد و صبحت می کردند. موانع آنها میلگردهای خورشیدی که مین والمر و منور بر روی آن پوشانده بودند.
نیم ساعتی گذشت و آهسته خود را به داخل رودخانه کشاندیم و کم کم وارد آب شدیم و خود را به جریان آب سپردیم و به آرامی فین می زدیم تا از ساحل دشمن دور شویم و به ساحل خودی در جزیره مینو بازگشتیم.
از زمان حرکت تا بازگشت چند ساعتی طول کشید و با رسیدن به مقر به اذان صبح نزدیک بودیم و لذت بازگشت از شناسایی قابل وصف نیست، بعد از خطر و سرما و سالم برگشتن به مقر خودی ،یک هیجان لذت بخشی داشت و پیروزی تلقی می شد، از طرفی پس از ساعتها تحمل سرما با آب گرم شستشو دادن، بدن و روح انسان را آرامش می بخشید.
خواب بعد از آن هم که برای هرکسی درک آن آسان است.
قبلا ذکر شد، دیده بانی از بالای ارتفاع دکل، پس از شناسایی انجام می گرفت و گزارش آن جمع بندی می شد.
همانطور که ذکر گردید در این شناسایی مشخص گردید نیروهای عراقی فعالیت مهندسی نامشخصی آغاز کردند و طبق گزارشات دیده بانی، در محل اتصال جزیره قطعه و سهیل تحرکات مهندسی مشاهده شده است که شبانه انجام می شد و قرارگاه خواسته بود دقیق مشخص گردد که چه اقدامی از طرف دشمن در حال انجام شدن است پ.
شهید ساعد صمدی پذیرفت که یک شبانه روز در نیزارهای پشت دیوار بتونی مخفی شوند و ضیاء شریف که از مجاهدان رانده شده از عراق بود کاملا بر زبان عربی تسلط داشت و در محور صمدی بود و قرار شد با همدیگر این مآموریت را انجام دهند و یک شب ساعد صمدی و ضیاء شریف و امیرنامجو از اروند عبور کردند تا ماموریت آنها انجام گیرد، کاری بسیار پر خطر که ایثار و شجاعت می طلبید که در جبهه ها از اینگونه ایثار و شجاعت در بچه ها زیاد دیده می شد.
باید تا فردا شب انتظار می کشیدیم تا آنها بازگشت نمایند. و در این انتظار ذهنها مشغول شده بود که آیا آنها موفق می شوند یا اصلا بازگشتی خواهد بود!؟.
پ.ن.
برای دفاع از انقلاب دل به آب می زدند و سختی ها و خطر را به جان دل خریدار بودند.
و در دل همین به ظاهر تکرار گونه های روزها در جبهه، تن به سبکی از زندگی میدادند که نتیجه اش در لحظات سخت عملیات برایمان هویدا میشد...
🔸ادامه دارد
#مرتضی_نیک_روش
#کربلای_چهار
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
eitaa.com/khadem_alshohada_ardakan
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
مآموریت اطلاعات عملیات تیپ الغدیر در کربلای۴
✍مرتضی نیک روش
قسمت دوازدهم(موفقیت تیم ساعد)
یکی دو ساعتی کنار اروند در سنگر نگهبانی نشستیم تا اطمینان حاصل شود که تیم شناسایی ساعد صمدی دچار مشکلی نشده و به ساحل دشمن رسیده باشند..
در این مدت چون منطقه آرام بود نشان دهنده موفقیت آنها برای رسیدن به ساحل دشمن بود و خیال ما از مرحله اول ماموریت آنها راحت گردید و به محل استقرار خود در مینو بازگشتیم و بچه ها دعای توسل برای موفقیت آنها قرائت نمودند.
فردای صبح به دکل دیده بانی رفتیم و با دوربین دوربرد، آن منطقه را دید می زدیم و سمت راست جزیره قطعه که محور شناسایی ساعد صمدی بود را زوم کرده بودیم و آرامش بر خط دشمن حکمفرما بود، نیزارها هم با امواج اروند و نسیم صبحگاهی به آهستگی حرکت داشتند، مشخص بود که دوستان ما به قدری خوب خود را استتار کرده اند که قابل مشاهده نخواهند بود البته از طرفی، نگرانی هم از جهت ناموفق بودن و گرفتار دشمن شدن، بر دلمان می نشست اما اعتقاد به شجاعت و درایت ساعد صمدی، نگرانی را ضعیف می کرد.
راهی نبود جز اینکه در مقر خود تا شب منتظر باشیم.
با غروب آفتاب به خط اروند رفتیم و نماز مغرب و عشاء را در سنگر اجتماعی برادران ارتشی اقامه نمودیم و به سمت خاکریز رفته با دوربین دید در شب منتظر بچه ها نشستیم و اروند را دید می زدیم، هرچه از شب می گذشت به نگرانی ما می افزود تا اینکه سربازی ارتشی آمد و گفت پیام داده اند که به مقر برگردیم.
سریع به طرف مقر رفتیم و داخل ساختمان شدیم، ساعد صمدی و نامجو را ابتدا دیدم که خندان در حال صبحت کردن هستند و ضیاء شریف هم داخل حمام در حال شستشو و گرم کردنش بودند.
جریان آب اروند اجازه نمی داد تیم شناسایی در محلی دقیق به ساحل برسند و آنها با فاصله از نقطه ای که منتظرشان بودیم وارد منطقه خودی شده بودند و ما متوجه نشده بودیم.
خنده و خوشحالی آنها موجب تعجب شده بود که ۲۴ ساعت در آب سرد اروند، هوای پاییزی و خستگی شناسایی، آنها چگونه سرحال و با روحیه بودند.
وقتی هدف مقدس باشد، سختی ها به شادی تبدیل می شود.
بچه ها فردا گزارش خود را به رده های بالا ارائه دادند و ما از جزئیات آن اطلاعی نداشتیم اما آنچیز که بعدا مطرح گردید فقط متوجه فعالیت مهندسی عراقی ها برای وصل کردن جزیره قطعه به سهیل با ایجاد سَدّ خاکی شده بودند و صبحتهای آنها را شهید ضیاء شریف شنود نمود بود.
این اقدام وقتی در قرارگاه نوح مطرح شده بود مدعی شده بودند که بچه های برخی یگان ها مدتی در طراحی نفوذ در ساحل دشمن هستند ولی هنوز،موفق نشده اند.
پ.ن
آیا برای شما اتفاق افتاده است که در یک کار سخت داوطلب شوید!؟
اگر داوطلب شدید هدف چی بوده؟
هدف که مقدس باشد، در این راه عشق و ایثار و دفاع عاشقانه است.
🔸ادامه دارد
#مرتضی_نیک_روش
#کربلای_چهار
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
eitaa.com/khadem_alshohada_ardakan
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ماموریت اطلاعات عملیات تیپ الغدیر در کربلای۴
✍مرتضی نیک روش
قسمت سیزدهم(نفوذ در قطعه)
چند روزی از شناساییها در سه محور جزیره قطعه گذشته بود، دو سه شناسایی با حمید رفته بودم و چند شناسایی هم حمید با افراسیابی از بچه های بوشهر انجام داده بود.
یک روز ما را به مقر عملیاتی قرارگاه نوح بردند و گزارشاتی از مراحل شناسایی ارائه گردید، به نظر می رسید از شناساییها بطور کامل رضایت نداشتند و اطلاعات کامل تری از وضعیت دشمن را خواهان بودند، اطلاعات دقیق، بر نتیجه و دستاوردهای عملیات تاثیر گذار بود.
بعد از آن جلسه، یک روز حمید گفت خودت را آماده کن امشب یک شناسایی برویم و آن شب در وضعیت مَد وارد اروند شدیم و نقطه رهایی ما از طرف آبادان کمی نزدیک تر به جزیره مینو بود چون حمید امشب طرح جدیدی برای شناسایی داشت، و از آخرین نقطه جزیره قطعه به طرف خلیج به جزیره قطعه رسیدیم و پشت جزیره قطعه قسمتی از اروند بود که باعث ایجاد جزیره شده بود و عرض آن کمتر از اروند در جلوی قطعه به سمت مینو بود.
در آن تاریکی محض به پشت قطعه رفتیم و موانعی نبود و حمید یک نقطه را انتخاب و وارد قطعه شدیم، و خود را لابلای منطقه نخلستان و نیزارها مخفی کردیم، دقایقی نفس تازه کردیم اما شدت سرما بر ما غلبه می کرد تا بعد از دقایقی از لابلای نیزارها به سمت جلو حرکت کردیم و بعد از چند متر صدای عراقی ها شنیدیم، وقتی نگاه کردیم دیدیم یک جاده مالرو (نفر رو) نزدیک ما است و چند نفر عراقی در حال حمل سیم خاردار و میله های آهنی هستند که احتمالا برای تقویت موانع به سمت اروند حمل می کردند از فاصله دور تر هم صدای خودروهای سنگین به گوش می رسید.
در این شرایط، احساس خوبی نداشتیم هم سرما بر بدن ما غلبه کرده بود و هم خطر لو رفتن بسیار زیاد بود، بدن من از سرما به شدت لرزش گرفت اما حمید مقاوم تر بود و کمتر از من می لرزید.
در این لحظه به من اشاره کرد که بر گردیم و دیگه توان حرکت نداشتم و حمید دستهای مرا خم و راست کرد تا وضعیت مرا ببیند و به هر شکلی بود به سمت اروند در عقب قطعه رفتیم و خود را به اروند رساندیم و با مکافات توانستیم به اروند اصلی برسیم چون جریان مد اگر چه ضعیف بود اما مانع حرکت ما می شد و به هر ترتیب از اروند گذشتیم و به جزیره مینو رسیدیم.
جلسه بعدی در مقر عملیاتی قرارگاه نوح تصاویر هوایی از جزیره قطعه تهیه کرده بودند که بچه ها به هم وصل کردند و با آنچه ما شناسایی کرده بودیم تطابق داشت، و با بچه های قرارگاه، اطلاعات به دست آمده از شناسایی را با اطلاعات این تصاویر بررسی نمودیم.
پ.ن. آیا شما در زندگی خود در یک موقعیت سخت قرار گرفته اید که یک دوست بتواند در کنارت موجب آرامش و نجات شما شود.
اگر اتفاق افتاده است آیا الان هم به او دسترسی دارید!؟
برای من حسرت یک لحظه با شهید حمید خانزاده بودن بر دلم مانده است....
🔸ادامه دارد
#مرتضی_نیک_روش
#کربلای_چهار
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
eitaa.com/khadem_alshohada_ardakan
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
مآموریت اطلاعات عملیات تیپ الغدیر در کربلای۴
قسمت چهاردهم(آخرین شناسایی)
✍مرتضی نیک روش
روزهای آخر آذر، منطقه آبادان و خرمشهر حال و هوای خاصی داشت. یگانهای سپاه پاسداران، گردان های رزمی و پشتیبانی خود را در منطقه مستقر کرده بودند، در جزیره مینو هم شاهد تردد خودرو و نیروهای بیشتری نسبت به روزهای گذشته بودیم، ناوتیپ امیرالمومنین بوشهر هم نیروهای عمل کننده و پشتیبانی خود را در منطقه مستقر کرد.
یک دفعه تاریخ عملیات را مشخص و آماده عملیات می شدیم که دستور لغو آن صادر گردید.
یک از روزهای آخر آذر ماه حمید گفت آخرین شناسایی را باید انجام بدهیم و دستور دادند در جزر برویم تا شرایط، عبور از اروند در جزر بررسی گردد.
یکی از اصول نظامی در عملیاتها این بود که نزدیک به عملیات در هر محور فرمانده گردان یا گروهان و یا دسته خط شکن، باید با تیم اطلاعات عملیات، یک شناسایی همراه می شد تا با محور آشنا گردد.
در آخرین شناسایی قرار شد ۴ نفر به شناسایی برویم، حمید خانزاده، حقیر نیک روش، یکی از نیروهای اطلاعات عملیات ناوتیپ و فرمانده دسته غواص که در این محور عمل خواهد کرد.
شب که هوا تاریک شد به سمت اروند رفتیم همانطور که ابتدای خاطره گفتم این شناسایی را در جزر انجام دادیم بنابراین از نقطه رهایی که همیشه استفاده می کردیم از سمت آبادان نباید وارد آب می شدیم و چون در جزر، جریان آب از خرمشهر به سمت خلیج بود بنابراین به سمت خرمشهر رفته و وارد اروند شدیم، حمید و من دستها را حلقه کرده و شروع به فین زدن کردیم و دو همرزم دیگر هم به همین طریق وارد اروند شده و به دنبال ما حرکت نمودند.
سرعت آب در جزر بیشتر از مد بود و برای عبور از عرض اروند تلاش بیشتری می طلبید، در هر شرایط به ساحل اروند رسیدیم اما چون در جزر شناسایی نیامده بودیم و نقطه حرکت ما با سرعت آب هماهنگی نداشت به نقطه نهایی خود نرسیدیم و باید خود را به سمت چپ می بردیم، چون آب جزر بود در گل و لای های کنار اروند سینه خیز به پشت نیزارهای خط دشمن رفتیم و حمید جلو افتاد و من هم نفر آخر سینه خیز به سمت چپ حرکت می کردیم بعد از چند دقیقه متوجه شدم بچه ها در تاریکی پیدا نیستند و سرما هم بر من غلبه کرده بود و همینطور سینه خیز ادامه دادم و چیزی دیده نمی شد و حقیقتا کمی هراس مرا گرفت و لرزش ترس و سرما توام با هم دیگه بر استرس من می افزود.
باز نا امید نشدم و حرکت کردم و بالاخره بچه ها را دیدم و آنها هم نگران شده بودند و توقف کرده بودند تا من رسیدم، در این شرایط کوچکترین صدا و حرکت باعث لو رفتن ما می شد و فقط حرکات دست بود که تفهیم می کرد، پشت نیزارها نفسی تازه کردیم و حمید اشاره کرد ۴ نفری خطر داره و بهتر است دو نفر به خط خودی برگردند و من و حمید برای شناسایی ماندیم و دو همرزم دیگه از بچه های بوشهر به داخل آب رفتند.
دو نفری باید کار را ادامه می دادیم تا اینکه.....
پ.ن. در آن شرایط که سکوت مطلق بر ما حکم فرما بود با دو چشم نظاره گر بودیم و در نگاهها، حرفهایی رد و بدل می شد که سهم بزرگی در نجات جان داشت و اسرار زندگی رزمنده شناسایی بود.
🔸ادامه دارد
#مرتضی_نیک_روش
#کربلای_چهار
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
eitaa.com/khadem_alshohada_ardakan
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
مآموریت اطلاعات عملیات تیپ الغدیر در کربلای۴
✍مرتضی نیک روش
قسمت پانزدهم(نجات از خطر)
دونفری باید کار ادامه می دادیم تا اینکه دو همرزم بوشهری وارد اروند شدند تا به سوی ساحل خودی بروند.
قبل از شروع خاطره یک نکته عرض کنم و اینکه وقتی با لباس غواصی از ساحل وارد آب می شوید تعادل ندارید و ممکن است پاها که با فین پوشیده شده است به روی آب بیاید و اگر بخواهید به داخل آب ببرید با آرامش امکان پذیر نیست و برای موقعیت شناسایی که حساس است نشسته خود را خیز می دادیم تا مشکل پیش نیاید.
وقتی دوستان وارد اروند شدند یکی از آنها، پاهاش بر روی آب میاد و برای زیر آب بردن سر و صدا ایحاد کرد و چون آب در جزر بود به سرعت آنها را از ما دور کرد.
پایان ماجرا نبود و عراقی ها با شنیدن صداها شروع کردند به تیراندازی به داخل آب و شانسی که ما داشتیم به خط دشمن چسبیده بودیم و زاویه شیب لوله اسلحه از بالای سر ما بود و به ما اصابت نمی کرد، چند کلت منور هم شلیک کردند و هوا چند ثانیه ای روشن گردید، بعد از چند دقیقه ساکت شدند و صدای صبحت کردن عراقی ها به گوش می رسید و متوجه شدیم می خواهند وارد ساحل شوند ما هم از این موقعیت استفاده و در امتداد ساحل به سمت چپ سینه خیز حرکت کردیم و کمی دور شدیم و لابلای نیزارها خود را مخفی کردیم، سرما توام با نگرانی لرزه بر اندامم می انداخت و سردم شده بود که انگشتان دستم که در داخل دستکش بود منجمد شده بود و حرکتی نداشت، دندانهایم به هم می خورد و کمی صدا می کرد و حمید دماغ مرا پیچاند که ساکت شوم باز هم دست خودم نبود و می لرزیدم و حمید دست پر از گل و لای مراگرفت و به دهان خودم فرو برد تا دندانها به هم نخورد.
صدای عراقی ها می آمد که داخل نیزارها آمده بودند و بعد از چند دقیقه چند پرنده آبی از نیزارها بیرون پریدند و از روی آب که پرواز می کردند بالهای آنها سر و صدا می کرد، و عراقی ها به نظر می آید فکر کردند صدای قبلی هم از پال پرنده بوده است و به سنگرهای خود بازگشتند.
برای ادامه شناسایی باید به سلاح اراده مجهز باشید.
در جنگ اراده ها، هرکس اراده اش، قوی و مستمر باشد پیروز است.
حمید مصمم بود کار شناسایی پایان پذیرد اما این شب پر رمز و راز یک سرش در دنیا بود و سر دیگرش به آخرت... در این دنیا بودنش هم شاید اسارت را به دنبال داشته باشد.
این بود که برای حفظ امنیت شناسایی راه بازگشت را برگزیدیم.
چند دقیقه ای پناه گرفتیم و آهسته سینه خیز خود را به داخل اروند رساندیم و حمید فانوسقه ای که با نارنجک بر روی لباس غواصی بسته بودم، دست چپ را محکم به آن حلقه زد و شروع به فین زدن کردیم، وسط اروند که رسیدیم از سرعت آب در وضعیت جزر، کمر بندم باز شد و از حمید جدا شدم و دوباره در این هیاهوی جزر، خود را به هم رساندیم و حمید کمربند را رها کرد و دست همدیگه را حلقه کردیم و به طرف ساحل خودی آمدیم و شرق جزیره مینو وارد نخلستان شدیم، نکته ای که ذکر نکردم در این نخلستان ها گرازهای وحشی زندگی سرگردانی داشتند و امکان حمله آنها زیاد بود و در شناسایی سلاح جنگی همراه نداشتیم و فقط نارنجک و سرنيزه داشتیم، در نخلستان من و حمید سرنيزه را بیرون آوردیم و به دست گرفتیم و به سمت مقر حرکت کردیم، خدا را شکر مشکلی پیش نیامد و به سلامتی به مقر رسیدیم و دوستان آب را گرم کرده بودند و خود را شستشو دادیم...
بالاخره شب انتظار فرا رسید و باید آماده عملیات باشیم، کربلای۴.
گردانها در جزیره مینو مستقر شدند و در نزدیکی ما ......
پ.ن بعد از جنگ هیج موقع در مواجهه با مشکلات، حجم آن در آن حد و اندازه شب های شناسایی و عملیات نبوده است. با اینکه در این شرایط مواجه بودیم، به عنوان خطر نگاه نمی شد بلکه عشق بود!...
ادامه دارد
#مرتضی_نیک_روش
#عملیات_کربلای_چهار
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
eitaa.com/khadem_alshohada_ardakan
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
مآموریت اطلاعات عملیات تیپ الغدیر در کربلای۴
✍مرتضی نیک روش
قسمت شانزدهم(شب انتظار)
الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
"شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها"
چه خوب است شب انتظار را با شاعر شیرین سخن، حافظ شیرازی آغاز کنیم.
همه این تلاشها و مشکل ها برای شب انتظار بود، سوم دی ۱۳۶۵ بچه ها حال و هوای خاصی داشتند، هرکسی گوشه ای کاری انجام می داد، بعضی لباس غواصی آماده می کردند و برخی تجهیزات خود را منظم و در گوشه ای قرار می دادند.
ناوتیپ امیرالمومنین از یکی کشورهای خلیج فارس ساعت های مخصوص غواصی تهیه کرده بود که در دو رنگ بود یک سبز تیره و دیگری سبز روشن، من سبز روشن براشتم دور صفحه ساعت همانند قطب نمای نظامی طوقه داشت که متوجه نشدیم چه کارایی دارد اما کاملا ضد آب و شماره های آن شب نما بود.
اسلحه های کلاشینکف بدون قنداق که زیر لول آن سرنيزه مدور داشت برای غواص، ها تهیه کرده بودند.
بی سیم های متوسط و سبکی بود که ارسال صدا با حنجره بود مجهز به هدفون هایی که روی سر قرار می گرفت و دو میکروفن که به گلو و حنجره می چسبید و برای صبحت لازم نبود صدا بلند شود و از حنجره صبحت می کردید برای طرف شما قابل شنود بود
چراغ قوه های خاصی تهیه شده بود که فقط از مقابل، نور آن مشخص بود.
بر اساس برنامه ریزی انجام شده در هر سه محور مسئول تیم شناسایی با تخریبچی و چند نفر برای باز کردن معبر خواهند رفت و با چراغ قوه علامت خواهند داد تا نیروهای غواص به آنها بپیوندند.
دسته های عملیاتی را در خانه های مینو مستقر کردند و آماده عملیات بودند، با هماهنگی که انجام شد قرار شد در محور وسط حمید خانزاده با من و ۲ تخریبچی و سه نیروی رزمی ابتدا برای باز کردن معبر حرکت کنیم و دسته غواصی با آقای افراسیابی و یک نیروی دیگر اطلاعات ناوتیپ که نامش به یاد ندارم پس از باز شدن معبر به ما بپیوندند.
نیروهای هر سه محور برای حرکت سازماندهی شدند. یک چیزی که توجه را جلب کرد قرار شد در هر محور دو نیروی تیپ الغدیر و دو نیروی اطلاعات ناوتیپ باشند و محور سمت راست را ساعد صمدی امیر نامجو را انتخاب کرد، این دو مدت ها با هم عهد اخوت داشتند و همیشه و همه جا با هم بودند و طبیعی بود شانس انتخاب امیر نامجو بشتر خواهد بود، ضیاء شریف که خود را از قافله دور می دید به التماس افتاده بود تا جائیکه اشک های او دل انسان را به ترحم وادار می کرد، چاره برای فرماندهان نبود که هر دو را به عملیات بفرستند و ضیاء، هم عرب زبان بود و هم در شناساییها همکاری کرده بود و ساعد صمدی هم مسئول محور بود و حق انتخاب داشت و با نامجو عقد اخوت داشت، و با این شرایط هر دو در عملیات شرکت کردند.
جاده ای که از وسط مینو به طرف اروند می رفت، سمت چپ آن ساختمانهایی قرار داشت که گردان غواصی در آن مستقر شده بود.
شب نماز مغرب و عشاء را با گردان اقامه نمودیم و بعد از نماز با لباسهای غواصی دعای توسل قرائت نمودیم.
آن چیزی که توجه مرا جلب کرده بود صدای گریه هایی بود که در سیاهی شبانه، چهره ای تشخیص داده نمی شد، و احساس من این بود که صدای ساعد صمدی است، ساعد همیشه اهل شوخی و خنده بود و حالا این ناله های گریه چه معنایی دارد!!؟
همچون دعایی با این حال و هوا، اکثر رزمندگان تجربه کرده اند.
ساختمان مربوط به دفتر یک شرکت بود که با شروع جنگ رها شده بود و این از آرم فاکتورهای که بچه ها با آتش زدن آن خود را گرم می کردند مشخص بود.
تیم ۷ نفره حمید باید حرکت می کرد چون ساعت شروع عملیات ۲۲:۳۰ تعیین گردیده بود، دسته عمل کننده در محور وسط، قرار شد آقای دمشقی ساعت ۹ شب با خودرو لندکروز وانت بیاورد ساحل اروند و با طناب چندمتری که تهیه شده بود بچه ها به آن دست بگیرند و توسط آقای افراسیابی به سمت معبر راهنمایی شوند.
حدود ۸:۳۰ شب تیم ۷ نفره حمید خانزاده حرکت کرد و حمید جلو و من هم از آخر تیم را از عرض اروند به ساحل دشمن حرکت دادیم....
پ.ن
شب عملیات، راهی شدن به موانعی است که برایت کاشته شده است، برای عبور از آن تنها به سلاح فیزیکی نمی توان اعتماد کرد بلکه باید به سلاح ایمان و اراده مجهز باشید.
برای عبور از موانع نفس هم اینچنین است!؟...
🔸ادامه دارد
#مرتضی_نیک_روش
#کربلای_چهار
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
eitaa.com/khadem_alshohada_ardakan
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
مآموریت اطلاعات عملیات تیپ الغدیر در کربلای۴
✍مرتضی نیک روش
قسمت هفدهم(شب سرنوشت)
اروند حال و هوای دیگه ای داشت با شبهای شناسایی فرق داشت روی لبها ذکر بود، حمید از جلو حرکت کرد و شش نفر دیگه دو به دو دستها را حلقه زدیم و به دنبال حمید در اروند با فین زدن عرض اروند را طی می کردیم. هر چند متری حمید به عقب نگاه می کرد تا خیلی فاصله نگیریم، اون شب فاصله ها حفظ شد اما امروز یه دنیا با آنها فاصله گرفتیم.
حدود ساعت ۹ شب به نزدیک ساحل دشمن رسیدیم یک احساس هیجان انگیزی داشتیم و آب اروند یه جور دیگه ای بود و سرما برایمان معنایی نداشت و آخر دنیا رسیده بودیم.
حمید اشاره کرد و ۷ نفر کنار هم جمع شدیم و تخریبچی که سیم چین و سرنيزه همراه داشت وسایلش را آماده کرد. من و دو نفر دیگه سمت چپ با فاصله چند متری رفتیم و پشت نیزارهای نزدیک دیوار بتونی مخفی شدیم و دو نفر دیگه هم حمید به سمت راست فرستاد، تخریبچی و حمید به آهستگی مشغول باز کردن موانع شدند.
در اون سردی دی ماه و آب اروند و هیجان عملیات، ما را بیقرار کرده بود و در انتظار بودیم. در این شرایط، شب سرنوشت سازی رقم می خورد و شب قدر زندگیمون بود.
وضعیت برایمان مجهول بود.
حدود ۹:۳۰ شب، از سمت خرمشهر صدای تیراندازی شروع شد و مشخص نبود دلیل آن چیست و به نگرانی من افزوده شد که شاید عملیات لو رفته است و کمی به طرف اروند خود را کشاندم و سمت حمید نگاه کردم دیدم حرکتی نمی کنند و خود را استتار کرده اند و باز من هم خود را در نیزارها استتار کردم. حدود ساعت ۱۰ شب منطقه حالت عادی خود از دست داد و از طرف خرمشهر صدای هواپیما شنیده می شد که پرواز هواپیمای جنگی دشمن در شب به ندرت اتفاق می افتاد و بمب های منور از آسمان می بارید و نیمه شب اروند را روشن کرد. در این لحظه حمید و تخریبچی هم جای خود را تغییر دادند و یکی سمت ما آمد و پناه گرفت به نظر می رسید حمید دست از کار نمی کشد و در این شرایط، به کانال رسیده و معبر باز شده بود اما هنوز نیروهای غواص نرسیده بودند و ارتباط بی سیم هم قطع شد یکی از بچه ها سریع آمد و چراغ قوه را از دست حمید گرفته بود تا به نیروهای غواص علامت بدهد اما خبری از غواص ها نبود سعی می کردیم خود را به دیوار بتونی برسونیم تا وارد کانال شویم که از سمت چپ تیراندازی می شد و امکان نزدیک شدن نبود.
وضعیت حمید نامعلوم بود و به نظر می رسید با دیر آمدن نیروهای غواص، با شروع ساعت عملیات نباید درنگ کند و باید با همین اندک نیرو به خط دشمن بزنند تا نیروهای غواص به محور برسند.
از طرف چپ شلیک گلوله ها ادامه داشت، با چند نفر کاری نمی شد کرد و محور ما زیر اتش دشمن قرار گرفت. از سمت راست ما که محور ساعد صمدی بود موفق شده بودند و این به ما کمک کرد که در محور وسط ما چند نفر نجات پیدا کنیم و کمی خود را به سمت راست کشاندیم تا راهی برای نفوذ بیابیم. مشخص بود درگیری در محور صمدی ادامه دارد.
صدای قایق از وسط اروند شنیده می شد اما مشخص نبود مربوط به کدام محور است. آتش شدید اروند را فراگرفته بود و صدای انفجار از انهدام یک قایق بلند شد.
هرچه تلاش کردیم خود را به حمید برسانیم تا وارد کانال شویم رگبار و آتش سلاح های دشمن اجازه نمی داد. در این لحظه نیروی تخریبچی که کنار حمید بود به ما رسید، گفت حمید در حال وارد شدن به کانال، تیر به سرش اصابت و احتمال شهادتش است و دیگه کاری از دست ما بر نمیاد. برای اینکه وارد عملیات شویم فین ها را از پا بیرون آورده بودیم و لابلای نیزار مانده بود و کار را مشکل تر می کرد.
عراقی ها بی هدف در اروند تیراندازی می کردند و صدای انفجار نارنجک زیاد شنیده می شد. خبری از نیروهای غواص در محور ما نبود تصمیم گرفتیم این چند نفر متفرق شویم و به سمت خودی برگردیم و یکی یکی به رودخانه وارد شدند. بر خلاف محاسبات انجام شده، آب اروند زودتر در حالت جزر قرار گرفت و با سرعت به سمت خلیج حرکت می کرد.
من بدون فین به آب افتادم و جریان آب به سرعت مرا به سمت خلیج می برد و با حرکت دست و پا و با هر تلاشی بود از این حجم آتش خود را دور می کردم تا اینکه ......
پ.ن.
"شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها"
🔸ادامه دارد
#مرتضی_نیک_روش
#کربلای_چهار
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
eitaa.com/khadem_alshohada_ardakan
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
مآموریت اطلاعات عملیات تیپ الغدیر در کربلای۴
✍مرتضی نیک روش
قسمت نوزدهم(مینو در غربت)
فکر می کنید در این لحظه چه حس و حالی داشتم!؟
همرزمان با دیدن من چه سوالی،داشتند!؟
حمید خانزاده، ساعدصمدی، امیر نامجو، ضیاء شریف و محمدرضا زارع بیدکی هنوز وضعیتشان مشخص نبود و من و سید محمد موسوی پور بازگشته بودیم(سید محمد موسوی پور در فروردین ۱۳۶۶ در عملیات بیت المقدس۴ منطقه شاخ شمیران به شهادت رسید).
فعلا جوابی نداشتیم بچه ها می دونستند نباید سوالی بکنند و شرایط خوبی نداشتیم، فقط به ساختمان وارد شدم و چون لباس غواصی بر تن داشتم و ساک من در مینو جامانده بود آقای حسن موذن یک دست لباس خودش را به من داد و حمام گرفتم و لباس جدید پوشیدم.
حوصله استراحت نداشتم و استرس تمام وجودم را گرفته بود از ظهر که گذشت به نظر می رسید منطقه آرام شده است و بعد از نماز آقای رعیت و سید محمد موسوی پور و من ماشین لندکروز سوار شدیم و رفتیم به طرف مینو، مینو آرام بود اما هنوز بوی دود و آتش پراکنده بود، به ساختمان مقر خود رسیدیم هیچکس نبود و هیچ اثری هم از جیب نبود، داخل ساختمان شدیم تا وسایل بچه ها را ببریم چند لباس بود برداشتیم و طبقه بالا چون همیشه ساعد صمدی خلوت می کرد و مشغول مطالعه می شد رفتم یک پتو بود و یک کتاب سبز رنگ از زندگی امام حسین(ع) که صفحه مطالعه را علامت گذاشته بود باز کردم فصل مربوط به شهادت امام حسین(ع) را در حال مطالعه بوده است.
سپس با آقای رعیت به سمت اروند رفتیم و وارد سنگر نگهبانی شدیم و یک دوربین دستی به همراه داشتیم و اروند را دید زدیم.
آب آرام جریان داشت که یک لحظه جسمی سیاه در اروند مرا جلب توجه کرد وقتی دوربین انداختیم دیدیم از بچه های غواص است که به شهادت رسیده است و بعد از چند لحظه متوجه شدیم چند نفر غواص هم در ساحل خودی به شهادت رسیده اند که امکان دسترسی به آنها نبود چون در دید و تیر مستقیم دشمن قرار داشت.
در شرایطی که شب قبل گذشته بود و خبری از دوستان خود نداشتیم با مشاهده این صحنه افسرده می شدیم و باید منتظر بمانیم...
پ.ن. مشاهده صحنه های جنگ درس هایی داشت که باید از آن بیاموزیم،
آما اینکه شما از این خاطرات چه آموختید و چه نکته ای در آن دیدید جای سوال است...
ادامه دارد
#مرتضی_نیک_روش
#کربلای_چهار
مآموریت اطلاعات عملیات تیپ الغدیر در کربلای۴
✍مرتضی نیک روش
قسمت نوزدهم(مینو در غربت)
فکر می کنید در این لحظه چه حس و حالی داشتم!؟
همرزمان با دیدن من چه سوالی،داشتند!؟
حمید خانزاده، ساعدصمدی، امیر نامجو، ضیاء شریف و محمدرضا زارع بیدکی هنوز وضعیتشان مشخص نبود و من و سید محمد موسوی پور بازگشته بودیم(سید محمد موسوی پور در فروردین ۱۳۶۶ در عملیات بیت المقدس۴ منطقه شاخ شمیران به شهادت رسید).
فعلا جوابی نداشتیم بچه ها می دونستند نباید سوالی بکنند و شرایط خوبی نداشتیم، فقط به ساختمان وارد شدم و چون لباس غواصی بر تن داشتم و ساک من در مینو جامانده بود آقای حسن موذن یک دست لباس خودش را به من داد و حمام گرفتم و لباس جدید پوشیدم.
حوصله استراحت نداشتم و استرس تمام وجودم را گرفته بود از ظهر که گذشت به نظر می رسید منطقه آرام شده است و بعد از نماز آقای رعیت و سید محمد موسوی پور و من ماشین لندکروز سوار شدیم و رفتیم به طرف مینو، مینو آرام بود اما هنوز بوی دود و آتش پراکنده بود، به ساختمان مقر خود رسیدیم هیچکس نبود و هیچ اثری هم از جیب نبود، داخل ساختمان شدیم تا وسایل بچه ها را ببریم چند لباس بود برداشتیم و طبقه بالا چون همیشه ساعد صمدی خلوت می کرد و مشغول مطالعه می شد رفتم یک پتو بود و یک کتاب سبز رنگ از زندگی امام حسین(ع) که صفحه مطالعه را علامت گذاشته بود باز کردم فصل مربوط به شهادت امام حسین(ع) را در حال مطالعه بوده است.
سپس با آقای رعیت به سمت اروند رفتیم و وارد سنگر نگهبانی شدیم و یک دوربین دستی به همراه داشتیم و اروند را دید زدیم.
آب آرام جریان داشت که یک لحظه جسمی سیاه در اروند مرا جلب توجه کرد وقتی دوربین انداختیم دیدیم از بچه های غواص است که به شهادت رسیده است و بعد از چند لحظه متوجه شدیم چند نفر غواص هم در ساحل خودی به شهادت رسیده اند که امکان دسترسی به آنها نبود چون در دید و تیر مستقیم دشمن قرار داشت.
در شرایطی که شب قبل گذشته بود و خبری از دوستان خود نداشتیم با مشاهده این صحنه افسرده می شدیم و باید منتظر بمانیم...
پ.ن. مشاهده صحنه های جنگ درس هایی داشت که باید از آن بیاموزیم،
آما اینکه شما از این خاطرات چه آموختید و چه نکته ای در آن دیدید جای سوال است...
ادامه دارد
#مرتضی_نیک_روش
#کربلای_چهار
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
eitaa.com/khadem_alshohada_ardakan
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
مآموریت اطلاعات عملیات تیپ الغدیر در کربلای۴
✍مرتضی نیک روش
قسمت بیستم(وضعیت کربلای۴)
در ادامه خاطرات آنچه برای شما سوال خواهد بود چرا در محور جزیره قطعه عملیات در این وضعیت قرار گرفت؟
در جزیره مینو چند نهر وجود داشت. نهر جُرُف بزرگ ترین نهر بود و قرار شد برای حرکت قایق ها در انتقال نیروهای گردان پیاده، پس از شکسته شدن خط توسط غواص ها، استفاده شود. متاسفانه با شروع عملیات، آب زودتر از وقت پیش بینی شده در وضعیت جزر قرار می گیرد قایقها زمینگیر می شوند و فقط ،چند قایق از یک نهر دیگه به نام نهر نور موفق به حرکت گردیدند که چند تا از آنها مورد هدف دشمن قرار می گیرد و چند قایق هم در بحران آتش شدید دشمن اشتباهی به ساحل دشمن وارد و به اسارت در می آیند.
در محور وسط که شهید حمید خانزاده مسئولیت آن بر عهده داشت پس از باز شدن معبر توسط حمید و همراهان، نیروهای غواص عمل کننده موفق به ورود به اروند نشدند و در مینو مانده بودند و دلیل آن به درستی مشخص نگردید.
مهمترین نکته، آگاهی دشمن نسبت به عملیات در این منطقه بود که با کمک اطلاعات ماهواره ای غرب مکان و زمان عملیات برای دشمن مشخص گردیده بود و به همین دلیل قبل از شروع عملیات هواپیماهای دشمن قبل از شروع عملیات منطقه را با بمباران منور پوشش داد و اقدام هوایی دشمن در شب و زمان عملیات دلیلی بر آگاهی آنها از عملیات کربلای۴ می باشد.
ویژگی های رودخانه اروند و وضعیت های متغییر آب، جزر و مد و سرعت بالای آب عملیات را با مشکل روبرو می کند و عملیات کربلای ۴ زودتر از زمان پیش بینی شده در حالت جزر قرار گفت و نتیجه آن بر هم خوردن معادلات عملیاتی و عدم اجرای تاکتیک نظامی می باشد.
محور راست جزیره قطعه شهید ساعدصمدی و نیروهای غواص موفق به شکستن خط شدند و تا صبح درگیری ادامه داشت اما عدم موفقیت دیگر محورها موجب به محاصره درآمدن آنها می شود و آنچه آقای زنگنه و بازماندگان این محور نقل می کنند ساعد صمدی در نهایت شجاعت مقاومت می کند و نیروها هم در همین شرایط همراهی کرده اند اما با دستور عقب نشینی باقی مانده بچه ها مجبور به ترک جزیره و بازگشت به خط خودی می شوند، ناگفته نماند که در این محور ضرباتی به نیروهای عراقی وارد می گردد و با توجه آمادگی عراق از عملیات در این شب، موفقیت در این محور، قابل توجه است و شجاعت بچه ها تحسین می گردد.
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت, نمی آید باز
قصه ایی هست که هرگز دیگر,
نتواند بشود باز آغاز...!
🔸ادامه دارد
#مرتضی_نیک_روش
#کربلای_چهار
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
eitaa.com/khadem_alshohada_ardakan
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
مآموریت اطلاعات عملیات تیپ الغدیر در کربلای۴
✍مرتضی نیک روش
قسمت بیست و یکم(پایان)
شهدا شرمنده ایم
در آخرین خاطراتم از کربلای۴، یاد دوستان همرزم شهید در آن عملیات، ما را شرمنده ایثار از خود گذشتگی آنها خواهد نمود.
وضعیت حمید خانزاده مشخص بود و خودم تا لحظه آخر او را همراهی کرده بودم و به شهادت رسید و پیکر او در سال۱۳۷۴ تفحص و در گلزار شهدای اردکان به خاک سپرده شد
محمدرضا زارع بیدکی در محور سمت چپ با سید محمد موسوی پور وارد عمل شد و موسوی پور بعد از عملیات مدعی بود موفق به ورود به خط دشمن نشدند و زمان بازگشت محمدرضا زارع را دیده است که وارد اروند می شود اما در آن بحران و جریان آب وقتی به ساحل خودی می رسند محمدرضا زارع بیدکی را دیگر نمی بینند(پیکر شهید محمدرضازارع بیدگی در ۵ مرداد ۱۳۷۴ به میهن بازگشت و در گلزار شهدای مزویرآباد مهریز به خاک سپرده شد).
در محور شهید ساعدصمدی که تنها محور موفق بود، آقای زنگنه از بچه های بوشهر مسئول دسته غواص در آن محور، در قید حیات هستند و آنجه مشاهده کرده اند را بازگو نمودند:
ساعد و شهید صمصامی(تخریبچی ۱۶ساله ناوتیپ امیرالمومنین) جلوتر از ما در حال باز کردن محور بودند آخرین مانع رو که باز کردند و آماده حرکت شدند تیربار دشمن شروع به شلیک به سمتشون کرد و هردو تیر خوردند
وقتی رفتم سمتشون اول رفتم بالای سر ساعد حالش بد بود و تیرهای زیادی بهش اصابت کرده بود
خواستم بیارمش عقب، گفت: نفر جلویی من هم تیر خورده اونو بکش عقب هردو رو چند متری کشیدم عقب و ساعد گفت: ما موانع رو باز کردیم الان دیگه شما باید حرکت کنید تیربار رو خاموش کنید و از دیوار رد بشید
به همراه نامجو تیربار رو خاموش کردیم و رد شدیم و محور باز شد
یکی دیگه از این رزمندگان(فکر کنم آقای رفیعی بودند) که توی همون تیراندازی اول و پشت دیوار زخمی شده بود میگفت بعد از اینکه بچه ها از دیوار رد شدند من رفتم بالای سر ساعد صمدی که داشت از شدت جراحات آروم ناله میکرد بهش گفتم برادر دم آخر ذکر بگو شهید صمدی شروع کرد به گفتن یامهدی از او فاصله گرفتم بعد از حدود نیم ساعت(زمان دقیقش خاطرم نیست) که دوباره رفتم سمتش دیدم شهید شده
و ضیاء شریف در حین درگیری به شهادت رسیده است.
این شهدای عزیز در سال۱۳۷۴ تفحص و پیکر پاک صمدی و نامجو در شهرستان میبد( ساعدصمدی گلزار شهدای،بشنیغان و نامجو فیروزآباد میبد). ضیاء شریف در گلزار شهدای قم قطعه مجاهدین عراقی به خاک سپرده شدند.
یک روز بعد از عملیات در خرمشهر و مقر اطلاعات عملیات تیپ الغدیر بودیم که شهید نعمت علی نامجو برادر شهید امیرعلی نامجو سراغ مرا گرفت او فرمانده ستاد تاکتیکی تیپ الغدیر بود، و چون امیرعلی بازنگشته بود نگران وضعیت او بود، آمد و از جریان عملیات سوال نمود و من هم وضعیت و شرایط پیش آمده را توضیح دادم و هنوز اطلاعاتی که امروز داریم از محور ساعد صمدی نمی دانستیم و احتمال اسارت امیرعلی نامجو و ساعد صمدی هم حدس می زدیم و نعمت علی از من پرسید امکانش هست برویم منطقه را ببینیم گفتم خیر روز قبل هم که رفتیم شرایط مناسب نبود و فعلا باید صبر کنیم، چهره ی نگران او نشان از محبت بی دریغ برادری می داد که باید به عنوان برادر بزرگتر خبر مفقود شدن امیر را به والدین خود برساند.
شاید از خدا خواسته بود که شرمنده خانواده نشود و نعمت علی هم در کمتر از یک ماه پس از شهادت امیرعلی در عملیات کربلای۵ به شهادت رسید.....
نهر جُرُف خَجِل از این شد که نتوانست قایقها را از خود عبور دهد و مردانی از سرزمین ایثار، تنها و مظلوم اما مردانه در برابر دشمن مقاومت نمایند.
اروند آرامش نداشت و بازماندگان قافله را هرکدام به این سو و آن سو می برد تا غیرت های تکرار ناشدنی را فراموش نکنیم...
قطعه محفل عاشقانی بود که صمدی، ساعدِ زمین و آسمان شد، نامجو، امیر معبری گردید که شریف را ضیاءِ نوربخش آن بود، زارع، کشتزاری از باغ شهادت را آبیاری نمود، خانزاده، ستایشگر و حمیدِ پروردگار در اوج پاکپازی شد.
بُرد آرام دلـــم ،
یــار دلارام کجاست
آن دلارام که برد از دلم آرام کجاست
رهی معیری
پ.ن. عشق صیدي است که تیرت به خطا هم برود
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند
نمی دانم برای شما هم اتفاق افتاده است به یاد مکانی در روزهای گذشته بیفتید که خود را متعلق به آن مکان بدانید و در آرزوی خاطرات آن، میل رفتن به آنجا داشته باشید!؟
🔸پایان
#مرتضی_نیک_روش
#کربلای_چهار
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
eitaa.com/khadem_alshohada_ardakan
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•