eitaa logo
کمیته خادمین شهدا بخش زنگی آباد
14 دنبال‌کننده
580 عکس
416 ویدیو
6 فایل
ارتباط با واحد خواهران @Ho_rezaeii ارتباط باواحد برادران@
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‌ 🎒 👨🏻‍🏫 جلسه نُهم شــهـ🌷ـيـد : 🗓 شهادت : منطقه مریوان ، دزلی - ۱۳۶۷ 🚘 مزار : گلزار شهدای گرمسار 🚪دعوتم کرده بود خانه اش گرمسار ؛ از در که وارد شدم چشمم به تابلوی روی در خیره ماند ، تابلویی بود شبیه به تابلوی مطلقاً ممنوع راهنمایی و رانندگی ⛔️ تابلوی گردی که وسطش نوشته بود غیبت و ضربدری رویش خورده بود.❗️ دو طرف پایه اش هم روایت نوشته بود ⏬ 🗣 یکی از حضرت علی علیه السلام : "غیبت ، کوشش شخص عاجز است." 🗣 و یکی از امام باقر علیه السلام : "شایسته است که مومن بر زبان خود مُهر بزند ، همانگونه که بر طلا و نقره خود مُهر می زند." چند لحظه ماتِ نوشته بودم 😧 در زدم و وارد اتاق شدم ؛ بعد از پذیرایی ، گرم صحبت شدیم ☕️ توی تمام مدت حواسم به حرف هایم بود ، به همان تابلوی روی در ؛ غیبت مطلقاً ممنوع ❌ 🗂 منبع : من از دیار حبیبم ، یارمحمد عرب عامری ، انتشارات زمزم هدایت ادامه دارد... 🔍 خادمین محترم می توانند با کلیک بر عبارت و جستجوی آن در کانال ، به محتوای ارائه شده در هر جلسه دسترسی یابند.
‌‌‌ 🎒 👨🏻‍🏫 جلسه دهم شــهـ🌷ـيـد : فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله 🗓 شهادت : - ۱۳۶۲ 🚘 مزار : گلزار شهدای شهرضا 🌤 آفتاب بالا آمده بود و سکوت آرامش بخشی بر محوطه سایه انداخته بود ؛ راهم را گرفتم و رفتم سمت ساختمان. از دور دیدم یکی تا کمر خم شده و اطراف ساختمان را جارو می زند. گفتم : هرکی هست خدا خیرش بده ، این جا یه آب و جاروی حسابی لازم داشت 🤲🏻 نزدیک تر که شدم ، از بین گرد و خاکی که بلند شده بود ابراهیم را دیدم ، دهانم از تعجب بازماند 😧 گفتم : حاجی! شما چرا این کار رو می کنید ؟ بدید به من ، خوب نیست کسی شما رو اینطوری ببینه! و به زور جارو را از دستش گرفتم ، ناراحت شد. ✅ گفت : اجازه بدید خودم محوطه رو تمیز کنم. این جوری حس می کنم هر چی بدی دارم همراه این خاک ها روفته میشه و میره... گیج حرف هایش شده بودم و چیزی برای گفتن نداشتم ، جارو را به دستش دادم و رفتم. 🧤آن روز گذشت و روزهای دیگر پشت سر هم آمدند و رفتند ، اما ابراهیم سر حرفش ماند ، هر روز صبح که از خواب بیدار می شد ، یک راست می رفت سراغ نظافت. تا همه خواب بودند کل محوطه را می شست و جارو می کرد. 🗂 منبع : حیات احمد ، سمیه شریف لو ، بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس ، صفحه ۱۱۶ ادامه دارد... 🔍 خادمین محترم می توانند با کلیک بر عبارت و جستجوی آن در کانال ، به محتوای ارائه شده در هر جلسه دسترسی یابند.
‌‌‌ 🎒 👨🏻‍🏫 جلسه یازدهم شــهـ🌷ـيـد : 🗓 شهادت : - ۱۳۶۱ 🚘 مزار : مفقود الجسد شنیده بودم توی بازار کار می کند ولی چه کار نمیدانستم گذرم به بازار افتاد 🚶🏻‍♂ چشمم به جوانی خیره ماند که هیکلی درشت و ورزشی داشت ، به نظرم آشنا آمد ، بیشتر نگاهش کردم ، خودش بود ؛ ابراهیم داشتم از تعجب شاخ در می آوردم 😧 دو تا کارتن بزرگ روی دوشش بود ، جلوی یک مغازه گذاشت شان زمین 📦📦 منتظر ماندم ؛ کارش که تمام شد ، رفتم جلو سلام کردم گفتم : آقا ابراهیم برای شما زشته ، این کارِ باربرهاست نه یکی مثل شما ❌ 🗣 نگاهی بهم کرد و گفت : " کار که عیب نیست ، بی کاری عیبه این کاری که میکنم برای خودم خوبه ، مطمئن می شم که هیچی نیستم جلوی مغرور شدنم رو میگیره " گفتم : اگر کسی شما رو این طوری ببینه خوب نیست ، هر چی باشه شما ورزشکاری ، توی مردم سرشناسی 🤼‍♂ 🗣 خندید و گفت : " ای بابا ، ول کن این حرف ها رو ، همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد نه مردم ... " 🗂 منبع : سلام بر ابراهیم ، گروه فرهنگی ابراهیم هادی ، انتشارات پیام آزادی ، صفحه ۴۴ ادامه دارد... 🔍 خادمین محترم می توانند با کلیک بر عبارت و جستجوی آن در کانال ، به محتوای ارائه شده در هر جلسه دسترسی یابند.
‌‌‌ 🎒 👨🏻‍🏫 جلسه دوازدهم شــهـ🌷ـيـد : 🗓 شهادت : ترور - ۱۳۷۸ 🚘 مزار : بهشت زهرا تهران چند روز پیش از شهادت شهید صیاد شیرازی همراه یکدیگر خدمت رسیدیم ، من کنار شهید صیاد نشسته بودم. ⁉️ وقتی که جلسه تمام شد و آمدیم بیرون ، از ایشان پرسیدم چرا حرف‌ های آقا را می‌ نوشتی؟ صحبت‌ ها را که شنیده‌ ای ، اخبار هم که فرمایشات ایشان را کامل پخش می‌ کند. + صیاد به من گفت : آقای آراسته تو حقوق­دانی 👨🏻‍⚖ - به شوخی گفتم : نه ، من حقوق بگیرم + گفت : تو حقوق خوانده‌ ای ، سؤالم این است که عدم اجرای دستور فرمانده طبق آیین دادرسی نیرو‌های مسلح جرم است یا نه؟ - گفتم : بله ، ولی ربطی به سؤال من ندارد 🧐 + گفت : خب ، تأخیر در اجرای امر فرمانده جرم است یا نه ؟ - گفتم : بله ، ولی چه ربطی به سوال من دارد ؟ 🤔 + گفت : کاملاً هم ربط دارد ؛ آقای آراسته من نمی‌ دانم الان می‌ رسم کفش‌ هایم را بپوشم یا نه ؟ آیا تا رفتن در حسینیه ی امام خمینی زنده خواهم بود یا نه ؟ نمی‌ دانم به ستاد کل زنده می‌ رسم یا نه ؟ 🗣 از طرفی من صحبت‌ های آقا را فقط سخنرانی تلقی نکردم ، این فرمایشات را ، ابلاغ تدابیر یک فرمانده برای سربازانش می‌ دانم ☝️🏻 ✍🏻 برای همین یادداشت می­‌ کنم تا از همین­‌ جا اگر سوار ماشین شدم آن‌ها را مرور ، مطالعه و بررسی کنم تا تدابیر را به فرامین درآورده و بعد که به ستاد کل رسیدم ، این فرامین را در دستورالعملی گنجانده و به استحضار ریاست ستاد کل برسانم و بعد از جَرح و تعدیل و کامل شدن دستورالعمل ، آن را جهت اجرا به نیرو‌های مسلّح ابلاغ کنم. ✅ من به عنوان عنصری از ستاد کل این مسئولیت را دارم ، لذا باید لحظه‌­ ای در انجام مسئولیتم کوتاهی نکنم ، حال اگر در هر لحظه عمر من پایان یافت خداوند بزرگ خود شاهد است که در حال اجرای امر فرمانده و مولایم بوده‌ ام و در این مسیر سستی نکرده‌ ام. 👤 راوی : امیر سرتیپ ناصر آراسته ادامه دارد ..‌. 🔍 خادمین محترم می توانند با کلیک بر عبارت و جستجوی آن در کانال ، به محتوای ارائه شده در هر جلسه دسترسی یابند.
‌‌‌‌ 🎒 👨🏻‍🏫 جلسه سیزدهم شــهـ🌷ـيـد : 🗓 شهادت : ترور خیابانی توسط عوامل موساد - ۱۳۸۹ 🚘 مزار : گلزار امام زاده صالح تجریش ✅ مجید فوق العاده هوای مادرش را داشت. یکی از دلایلی که او را از فکر تحصیل در خارج از کشور منصرف ساخت ، رسیدگی به پدر و مادرش بود🌱 ❤️ وقتی مادرش را می دید ، دست و پایش را می بوسید. موقع غذا خوردن ، اول لقمه در دهان مادرش می گذاشت ، سپس خودش غذا می خورد. 📱سر کلاس درس ، تنهاترین تماسی را که جواب می داد ، تماس مادرش بود و خیلی راحت با او ترکی صحبت می کرد. 🏩 مادرش دو سال مریض بود. اگر کار بیمارستان مادرش پیش می آمد ، همه می دانستند که همه قرارهایش منحل می شود. روزی قرار بود با فرد مهمی دیداری داشته باشیم ، به خاطر کار مادرش زنگ زد و عذرخواهی کرد. 🗂 منبع : استاد ، فاطمه شایان پویا ، انتشارات شهید کاظمی ، صفحه ۶۰ ادامه دارد... ‌‌‌ 🔍 خادمین محترم می توانند با کلیک بر عبارت و جستجوی آن در کانال ، به محتوای ارائه شده در هر جلسه دسترسی یابند.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🎒 ‌ 👨🏻‍🏫 جلسه چهاردهم شــهـ🌷ـيـد : 🗓 شهادت : جزیره مجنون - ۱۳۶۶ 🚘 مزار : گلزار شهدای امام زاده یحیی علیه السلام سمنان 📖 اهل مهدی شهر سمنان بود؛ برای ادامه تحصیل آمده بود قم و با ما درس حوزه می خواند. 📿 هوس کردیم برویم جمکران ، هم زیارت کنیم و هم نماز بخوانیم ، راضی اش کردیم و با خودمان بردیمش. جلوی در مسجد که رسیدیم ، گفت : 🗣 بچه ها سعی کنید سر به زیر راه برید ، حواستون به نگاهتون باشه ⁉️ با تعجب پرسیدم : برای چی باید این کار رو انجام بدیم ؟ 😳 پانزده سال بیشتر نداشت ، اما جدیت در صدایش موج می زد ؛ گفت : 🗣 اومدیم زیارت ، کار مستحب انجام بدیم و ثواب ببریم ، حالا اگه نگاهمون به نامحرم بیوفته ، کار خیرمون با حروم قاطی میشه اگه اومدیم ، پس باید مواظب باشیم اجر نماز و زیارتمون از بین نره به گنبد فیروزه ای مسجد خیره شد ، دست گذاشت روی سینه و سلام داد : السلام علیک یا اباصالح المهدی ❤️ 🗂 منبع : حُجره در خاک ، سیده فهیمه میرسید ، نشر شاهد ، صفحه ۲۲۸ ادامه دارد... ‌‌‌ 🔍 خادمین محترم می توانند با کلیک بر عبارت و جستجوی آن در کانال ، به محتوای ارائه شده در هر جلسه دسترسی یابند.
‌ 📖 👨🏻‍🏫 با گذشت ۷ جلسه ی دیگر از 🎒 و اتمام ، از کلیه خادمین محترم تقاضا می شود که نسبت به مرور و مطالعه ی مجدد ۷ جلسه ی اخیر اهتمام ورزند.