eitaa logo
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
18.6هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
3.4هزار ویدیو
87 فایل
ادمین محتوایی جهت ارسال گزارشات و محتوا: @KhademResane_Markazi ادمین پاسخگو جهت ارتباط و سوال در مورد خادمی، کمیته مرکزی و کمیته های استانی خادمین شهدا: @shahidanekhodaiy110
مشاهده در ایتا
دانلود
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 📖 دست نوشته ای از دانشجوی انقلابی خطی که از آغاز شد و در تداوم سرخ خویش با دست‌های پاک و به قلب پرشور رسید تا رنج‌بران زمین را از جور حکومت قابیلیان برهاند.... ✨ ... خطی که تبلور قاطعیت بر علیه جباران، عصاره‌ی عصیان مستضعفان بر علیه مستکبران، فریاد همیشه‌ی مظلومان، راه پیروز محرومان است..... ✨ ... خطی که رسالت گسستن زنجیرهای اسارت از دست و پای مغضوبین زمین را برعهده دارد..... ✨ ... خطی که پیام قیام پیروزمند مستضعفان را بر تارک تاریخ خواهد داشت و پوزه‌ی کثیف جلادان را سرانجام به خاک خواهد مالید...... ✨ ... خطی که راه پیروز انقلاب کبیر اسلامی خلق دل‌آور ایران است و باید که حماسه‌ی قیام را تا دوردست‌ها بکشاند و نهال انقلاب را در دل خلق‌های تحت ستم جهان بنشاند..... ✨ ... خطی که با نفی هرگونه سازش‌کاری و ستم‌کاری، نوید نابودی سازش‌گران و ستم‌کاران را با خود هم‌راه داشت...... ✨ ... خطی که پاسداران خون رزمندگان دلیر و به خون‌خفته‌ی امت قهرمان ایران است..... خطی که سرانجام شوم امپریالیسم و سلطه‌گران اجنبی را هم‌اکنون بر قله‌ی عالم‌نمایان ساخته و دژ مستحکم توحید را در دوردست‌های هر ستم‌کده برپا خواهد داشت...... ✨ ... پ.ن: این روزها برخی تلاش می کنند تفکر و خط و مشی امام را تحریف کنند اما بهتر است را از پیروان مکتب ایشان که تا در خط ایشان بودند جویا شویم... @khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 مادر : آرزوی قلبی محمد بود..... وقتی پدر وی خاطرات جنگ را تعریف می‌کرد، با حسرت می‌گفت: چرا ما در آن دوره نبودیم تا در شرکت کنیم؟ دو سال تلاش کرد تا وارد شود. را دوست داشت و می‌گفت: که باشم، بیشتر می‌توانم در صحنه دفاع از انقلاب حضور فعال داشته باشم. همیشه دعا می‌کردم خدایا فرزندانم عاقبت بخیر شوند و از باشند. خدایا فرزندانم را برای سربازی امام زمان (عج) حفظ و تربیت کن.... محمد برای اعزام به سوریه تلاش بسیاری کرد..... @khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 مادر : در مسیر خود ثابت قدم بود. هیچ مساله‌ای نمی‌توانست مانع وی شود..... به دوستان خود گفته بود: من هیچ موضوعی را در دنیا ندارم. الحمدلله زندگی خوبی دارم..... با اینکه همسر و خانواده خود را بسیار دوست داشت؛ اما (ع) و (س) را بیشتر دوست داشت...... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 همراه و همرزم … در هليكوپتر اشياء مختلفي پيدا كرديم . از جمله يك كلاسور كه چند ورقه درجه بندي شده و مقداري هم رمز در آن بود… وقتي فانتوم ها آمدند و رفتند ، برادر شهيد و من از هليكوپترها پائين آمديم و به سرعت دور شديم اما بلافاصله فانتوم ها برگشتند . ما روي زمين خوابيديم و به حالت خيز درازكش پيش مي رفتيم. برادر عباس گفت : من تير خوردم . بعد بلند شد ولي تلوتلو خورد و بر زمين افتاد. فرمانده هم در طرف ديگر خوابيده بود. رفت و برگشت فانتومها همچنان ادامه داشت . به طرف برگشتم ، ديدم كه دست چپش قطع شده و پشت سرش افتاده است . او را صدا زدم ولي جوابي نشنيدم . چهره بسيار آرامي داشت. چشمانش تقريبا باز بود و لبانش مثل هميشه لبخند داشت..... آنقدر آرام روي كتفش بر زمين افتاده بود كه فكر كردم خواب رفته است، اما زير بغل او پر از خون بود، فهميدم محمد شده و به آرزويش رسيده است. ما نتوانستيم پيكر به خون خفته او را ببريم. لذا محمد همچنان بر روي ريگ هاي كوير، كه با خونش رنگين شده بود، تا صبح با خداي خويش تنها باقي ماند و صبح هم با اينكه از كانال هاي گوناگون قول هليكوپتر و هواپيما براي آوردن جسد را به يزد بما دادند و حتي يكبار مردم طبس جمع شدند و با شكوه تمام جسد را تا فرودگاه تشييع كردند و با اينكه برادرانمان حكم براي سوار كردن و زخمي ها گرفته بودند، اما بي نتيجه ماند و سرانجام نزديك غروب با آمبولانسي كه از يزد آمده بود ، و من را به يزد بردند و را فردا صبح با عظمت بي نظيري تشييع كردند … روحمان با یادش شاد..... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 حضرت آیت الله راشد یزدی من از دوران کودکی به واسطه ارادت و رفت و آمدی که با پدرش داشتم، با او آشنا شدم و محمد با داشتن چنین پدر وارسته ای که مربی تربیتی او بود، همیشه در حال تحول و تکامل بود. قبل از انقلاب، آرزوی پیروزی را داشت و به خاطر عزت و مسلمین مبارزه می کرد. در بحران ها و مشکلات با هوشیاری و تیزبینی روبرو می شد. شاید کسانی که او را عمیق نمی شناختند، فکر می کردند، خشن است ولی برای رضای خدا غضب می کرد و از رفتار جوانان منحرف و بی عفت عصبانی می شد از بی نظمی و متظاهرین بدش می آمد و معمولا کارهای پر زحمت را خودش در جمع انجام می داد و توصیه می کرد هر چه گفتید باید بتوانید عمل کنید به و مبارز بسیار علاقه مند بود.... مظلومانه محمد در صحرای به دست خائنین به اسلام و مملکت در من اثری بسیار تأثر انگیز و ناگوار گذاشت...... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 همرزم در کردستان معمولا کلت به کمر می بستند، دو کلت کمری برای فرستاده بودند؛ در حقیقت بچه ها برای درخواست کرده بودند تا او مشخص شود...... از پذیرش آن خودداری کرد و گفت من احتیاجی ندارم. به برادران راننده بدهید تا در مسیر رفت و آمد در جاده ها تأمین باشند..... بعدها فهمیدیم که چون این کلت نشانه او می شد به خاطر اینکه اندک غروری او را نگیرد حاضر نشد آن را به کمر ببندد. روحمان با یادش شاد....... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 یک روز یک ماشین بار آرد به موقعیت ما در کردستان رسید. به تنهایی کیسه آردها را به پشت می گرفت و به انبار می آورد..... راننده کامیون با دیدن این وضع می پرسد، اینجا کیست ؟ کسی نیست به شما کمک کند خیلی خسته شده اید..... می گوید: لازم نیست من خودم اینها را می آورم..... در آن موقع چند نفر از بچه ها می رسند و هنگامی که محمد را در آن حال خسته می بینند به او می گویند شما نمی خواهد این کاز را انجام بدهید ما هستیم..... راننده تازه می فهمد که خود بوده که به تنهایی آردها را به دوش گرفته است....... روحمان با یادش شاد....... @khademinekoolebar
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 همسر لحظاتی قبل از اینکه به برود، چهره شان ، و به نظر می رسید...... یک دفعه برگشتند و به من گفتند: من می روم، هر چه شما کردی..... پدر و مادرم و شما را به خدا می سپارم....... از این نگاه و شیوه حرفشان احساس کردم که می شود و این آخرین سفر اوست....... روحمان با یادش شاد....... @khademinekoolebar