eitaa logo
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
17.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
2.7هزار ویدیو
86 فایل
ادمین محتوایی جهت ارسال گزارشات و محتوا: @KhademResane_Markazi ادمین پاسخگو جهت ارتباط و سوال در مورد خادمی، کمیته مرکزی و کمیته های استانی خادمین شهدا: @shahidanekhodaiy110
مشاهده در ایتا
دانلود
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
صبح است و جهان باز غزلخوان شده است خورشید دوباره بر تو مهمان شده است لبخند نشان کنج لبان عسلت چشما
« » بچه اهواز است .متولد ۱۴ آذر ۱۳۴۴٫ زمانی که (ره) به نوکران پهلوی گفت «سربازان من هنوز در گهواره اند» محمد رضا کمتر از دو سال سن داشت. شب ۲۱ بهمن ۱۳۶۴ ، یعنی در هفتمین سالگرد انقلاب اسلامی ، محمد رضا در منطقه عملیاتی « ۸ »به رسید و فقط خدا می داند که چند روز بعد ، هنگام قرار گرفتن در قبر خویش ، این گونه لب به خنده باز کرد . جالب است بدانید که برادر او یعنی « » (متولد ۱۳۴۶) هم در عملیات کربلای ۴ به رسید ولی فرقش با برادر خود این بود که ۱۴ سال بر سر سفره حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) نشست و بقایای پیکرش پس از تفحص ، در کنار مزار برادرش در گلزار شهدای اهواز به خاک امانت داده شده تا در روزی دیگر ، به یمن ظهور حجت حق (عج) از خاک برآیند و از سازندگان جهانی عاری از ظلم و پلیدی باشند. وقتی صلوات مردمی که برای تشییع پیکر محمد رضا آمده بودند تمام شد ، پیکر به آرامی از داخل تابوت درون قبر قرار داده شد. تا این لحظه همه چیز روال عادی خود را طی می کرد. اما هنوز فرازهای اول تلقین تمام نشده بود که عموی شهید فریاد زد: «الله اکبر! او که خم شده بود تا برای آخرین بار چهره ی پاک،آرام ونورانی محمد رضا را ببیند، متوجه شده بودکه لب های محمد رضا در حال تکان خوردن است و دو لب او که به هم قفل و کاملاً بسته شده بود ، درحال باز شدن و جدا شدن است و دندان های محمدرضا یکی پس از دیگری در حال نمایان و ظاهرشدن است. عموی او می گفت: ابتدا خیال کردم لغزش حلقه های اشک در چشمان من است که باعث می شود لب های را در حال حرکت ببینم، با آستین، اشک هایم را پاک کردم و متوجه شدم که اشتباه نکردم. لب های او در حال باز شدن بود و گونه های او گل می انداخت. پدرومادر شهید را خبر کردند.آن ها هم آمدند و به چهره ی پاک فرزند دلبندشان نگریستند. اشک شوق از دیدن چنین منظره ای به یک باره بار غم و رنج فراق محمدرضا را از دل آن ها بیرون آورد. مادرش فریاد زد: «بگذارید همه بیایند و این کرامت الهی را ببینند» تمام کسانی که برای تشییع پیکر شهید به آمده بودند، یکی پس از دیگری بالای قبر محمدرضا آمده و لبخند زیبای او را به چشم دیدند. روی قبر را پوشاندند، درحالی که دیگر آن لب ها بسته نشد و تبسم شیرین و لب های باز شده ی باقی بود....... دست نوشته ی شهید در دفترچه ی یادداشت: روی بنما و وجود خودم از یاد ببر خرمن سوختگان را گو همه باد ببر روز مرگم نفسی وعده ی دیدار بده وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر این سخن شهید در خصوص تبسم لحظه ی تدفین است که پس از در خواب به مادر می گوید: مادرم! آن چه را که شما فکر می کنید در دنیا و آخرت بهتر از آن نیست، مشاهده کردم! @khademinekoolebar