🥀
شهید از بیان همسر محترمشان
یک هفته بعد از ازدواجمان، تنهایی رفت ماه عسل. به جبههی کردستان.
همانجا هم مجروح شد و بعد از ۳ ماه آمد.
وقتی میرفت گفتم: «نرو، دوریت برای من خیلی سخته!» گفت: «لازمه که برم.»
یادم میآید شب قبل از رفتنش تلویزیون، شهر حلبچه کردستان را نشان میداد. همانجا گفت: «من هم باید اینجا برم مأموریت» و رفت.
هیچ وقت کاری نکرد یا حرفی نزد که کسی را ناراحت کند. به پدر و مادر و خانواده احترام میگذاشت و کمکحال همه بود. رضایت پدر و مادرش برایش مهم بود و برای جلب آن، از هیچ تلاشی فروگذار نمیکرد.
با همسایه و اقوام هم بسیار مهربان بود و برخوردی محترمانه داشت. به بهانههای مختلف به بچهها هدیه میداد. در کارهای خانه به من کمک میکرد.
من از سادات هستم و او همیشه بهخاطر سید بودنم احترام خاصی برایم قائل بود. حتی پایش را جلوی من دراز نمیکرد.
به خانواده من هم بسیار احترام میگذاشت و همه دوستش داشتند.
#معرفی_شهید🦋
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@khademinekoolebar
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯