eitaa logo
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
17.8هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
2.7هزار ویدیو
86 فایل
ادمین محتوایی جهت ارسال گزارشات و محتوا: @KhademResane_Markazi ادمین پاسخگو جهت ارتباط و سوال در مورد خادمی، کمیته مرکزی و کمیته های استانی خادمین شهدا: @shahidanekhodaiy110
مشاهده در ایتا
دانلود
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 نادر بسریا که به نام شناخته می شود به تاریخ ۱۴ خرداد ۱۳۴۲ شمسی در روستای نوکار از توابع دهستان بحیری در شهرستان دشتی واقع در استان بوشهر متولد شد. وی در اول اردیبهشت ۱۳۶۰ شمسی، جامه سبز از نهضت را بر تن کرد. وی از افراد موثر در تاسیس «ناوگروهِ دریایی ذوالفقار» در سال ۱۳۶۴ شمسی بود که خود نیز فرماندهی آن را بر عهده گرفت. این ناوگروه، طی ماه های بعد و در جریان نبردهای دریایی با ناوگانِ متجاوز ایالات متحده در خلیج فارس، نقش اصلی را بر عهده داشت و ضربات دردناکی به هیثیت و ابهت شیطان بزرگ وارد ساخت. و تنی چند از هم رزمانش، شام‌گاه روز ۱۶ مهر ۱۳۶۶ شمسی، پس از رویارویی سختی با نیروی دریایی آمریکا، در حوالی جزیره فارسی، بال در بال ملائک گشودند. گفته می شود که «نادر مهدوی»، با جراحاتی سخت و نیمه جان، به دست تفنگداران دریایی آمریکا افتاد و در عرشه ی ناو جمگی «یو اس اس چندلر» بر اثر فشارهای وارده تحت عنوان بازجویی و عدم رسیدگی به جراحات، به شهدت رسید. پیکر پاک او، روز ۲۲ مهرماه، از مسقط پایتخت «عمان» تحویل گرفته شد و از مرز هوایی وارد «فرودگاه مهرآباد» تهران گردید. جسمِ خونینِ «نادر مهدوی» بر دوش هزاران تن از مردم، در مقابل «لانه جاسوسی آمریکا» تشییع و سپس به بوشهر انتقال یافت. در آن جا نیز پس از تشییع مجدد، در روستای «بحــیری» تا ظهور مولایش، به امانت گذاشته شد..... به سال ۱۳۶۱ شمسی، با دختری از روستای بحیری ازدواج کرد. مدت این زندگی مشترک، پنج سال بود و حاصل آن، دخـتری است که در اربعین شهادت پدرش به دنیا آمد و طبق وصیت او، نامش را «زهرا» گذاشتند...... روحمان با یادش شاد...... @khademinekoolebar
بسم رب الشهدا و الصدیقین سلام گرم به فرمانده خوبمان حاج فرمانده از اولین دیدارمان ۴ساله می گذرد، یادت هست درآن جلسه چگونه از ات برایمان گفتی، ازدغدغه هایت برایمان گفتی، راستی یادم هست شما به همه بچه های حاضر در سالن گفتید حمال؛ همه تعجب کردند، عده ایی ناراحت بودند!! بعد از چندثانیه گفتید خیلی مانده است به برسیم، ما همه هستیم.... یادم هست در آن ایام دختری نوجوان بودم که شمارا با دیدم، به دوستم گفتم؛ فلانی این پاسدار خیلی چهره نورانی دارد و شهید می شود و دوستم به حرفم خندید.... وسط امتحانات میان ترم یک باره خبر ترسناکی شنیدم، به پیوست..... آن که اسفند ۹۴ درمقابلمان سخنرانی می کرد، حالا فقط برای ما عکسی شده بود غرق درخون.... ۴ سال برای امثال من که به گفته شما، ؛ ناموس شهدا هستند کارهای بزرگی کردی.... واسطه رفتنمان به خادمی جنوب و غرب شدی، ولی فرمانده حالا بعداز ۴ سال به وطن آمدی، یک بغض عجیب تمام وجودم رافراگرفته.... می خواهم برایت بنویسم؛ حاج محمد یادت هست درسالن الغدیر گفتی؛ بچه ها همونجور که با ارزش هست هم با ارزش هست.... کارهای فرهنگی جنوب رو به شهرتان کنار بیاوردید... گفتید کیا موافق اند، کسایی که موافق اند دستاشون بالا ببرند ما هم دستانمان را بالا بردیم، بعداز کلی تلاش و توجهات حضرت زهرا (س) و عنایات شهدا پنجشنبه های شهدایی به نام شهدا هرهفته بابرنامه های شهدایی و مذهبی به راه افتاد..... تمام اعتبار و آبرو و عزتمان را به شما و طرح قشنگ شما مدیونیم و با افتخار می گویم من شاگرد کلاس هستم.... حالا بعد ۴ سال شما را درتابوتی که مزین به پرچم کشورمان هست دیدم، نفسم هایم بالا نمیاد، ازبغض زیاد نمیدانم چه کنم ولی خیلی دلم می خواست یک تبرک از تابوت ات به این خادم کوچیک ات برسد.... چه کردی؟ که بعد این همه مزد ات شد.... میدانم که می خوانی ومی ببینی..... خوش اومدید .... قدم روی چشم تک تک خادمان گذاشتی.... ... 🔶کمیته مرکزی خادمین شهدا👇 https://eitaa.com/khademinekoolebar https://sapp.ir/khademinekolebar