#خاطرات شهد
روز اعزام نزدیک بود و هر لحظه
نشاط و نورانیت، سیمای آرام
محمدمهدی را دلنشینتر میکرد،
اوعلت رفتنش را به مادرش اینگونه
گفته بود:
نمیتوانم در کنار همسر و فرزندانم
باشم، در حالی که در مقابل چشم
کودکان سوریه و عراق، والدینشان
سربریده میشوند، آموختههای من
از اسلام و تحصیل دروس حوزوی
چنین اجازهای به من نمیدهد...
#شهید_محمدمهدی_ملامیری🌹🍃
#قرارگاه_خادم_الشهداء_فسا
┅❀💠❀┅
🔸چند روزی میشد که دراطراف کانی مانگا در غرب کشور کارمیکردیم؛
شهدای عملیات والفجر چهار را پیدا می کردیم. اواسط سال ۷۱ بود.
از دور متوجه پیکر شهیدی داخل یکی از سنگرها شدیم.
سریع رفتیم جلو.
همانطور که داخل سنگر نشسته بود، ظاهراً تیر یا ترکش به او اصابت کرده و شهید شده بود.
خواستیم که بدنش را جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم ، درکمال حیرت دیدیم در انگشت وسط دست راست او انگشتری است ؛ ازآن جالب تر اینکه تمام بدن کاملاً اسکلت شده بود ، ولی انگشتی که انگشتر در آن بود کاملاً سالم وگوشتی مانده بود. همه ی بچه ها دورش جمع شدند.
خاک های روی عقیق انگشتر را پاک کردیم . اشک همه مان در آمد ،
روی آن نوشته شده بود:
«حسین جانم»
📚برگرفته از: شمیم یار ۹۲
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات
#تفحص
@Khademinfasa
┅❀💠❀┅
🔸چند روزی میشد که دراطراف کانی مانگا در غرب کشور کارمیکردیم؛
شهدای #عملیات_والفجر_چهار را پیدا می کردیم. اواسط سال ۷۱ بود.
از دور متوجه پیکر شهیدی داخل یکی از سنگرها شدیم.
سریع رفتیم جلو.
همانطور که داخل سنگر نشسته بود، ظاهراً تیر یا ترکش به او اصابت کرده و شهید شده بود.
خواستیم که بدنش را جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم ، درکمال حیرت دیدیم در انگشت وسط دست راست او #انگشتری است ؛ ازآن جالب تر اینکه تمام بدن کاملاً اسکلت شده بود ، ولی انگشتی که انگشتر در آن بود کاملاً سالم وگوشتی مانده بود. همه ی بچه ها دورش جمع شدند.
خاک های روی عقیق انگشتر را پاک کردیم . اشک همه مان در آمد ،
روی آن نوشته شده بود:
«حسین جانم»
📚برگرفته از: شمیم یار ۹۲
#راهیان_نور_غرب_و_شمالغرب
#خاطرات
#تفحص
@Khademinfasa