eitaa logo
خادم الشهداء فسا
616 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
881 ویدیو
10 فایل
﷽ 💠خادم الشهداء می تواند به مقامی برسد که منا اهل البیت شود... ثبت نام از طریق آدرس Www.khademin.koolebar.ir فسا ؛ میدان شهداء ؛ قرارگاه مرکزی خادم الشهداء شهرستان فسا پاسخ به سوالات : @pluss_Mim
مشاهده در ایتا
دانلود
#کلام_شهید ما #رهبر را برای دیدن ومشاهده کردن نمیخواهیم. ما رهبر میخواهیم برای #اطاعت_کردن من اگر نتوانستم #رهبرم را ببینم مهم نیست؛مهم این است که #مطیع فرمانش باشم واو از من #راضی باشد #شهید_ابراهیم_هادی eitaa.com/khademinfasa
■□•❀◈✨❥✨❀◈•□■ ❥زیبـاتریݩ شهادٺـــــــ ❥❥↠ ✺⇠‌ او خودش همیشه می گفت:زیباترین #شهادت را میخواهم! یک بار پرسیدم : شهادت خودش زیباست ،زییاترین شهادت چگونه است؟ ✱⇠‌ ابراهیم هادی در جواب گفت: زیباترین شهادت این است که جنازه ای هم از انسان باقی نماند... 📚 برگرفته از کتاب راز کانال کمیل ص۹۹ #شهید_ابراهیم_هادی #قرارگاه_خادم_الشهداء_فسا °•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°•‌° eitaa.com/khademinfasa
•✦ ‌✦• " سـیـــره ے شھیـــد " ❉حاج حســن توكل معــروف به حاج حســن نجار، عارفي وارســته بود. او زورخانهاي نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. ابراهيم هم يكي از ورزشكاران اين محيط ورزشي و معنوي شد. ❉حاج حسن، ورزش را با يك يا چند آيه قرآن شروع ميكرد. سپس حديثي ميگفت و ترجمه ميكرد. بيشتر شبها، ابراهيم را ميفرستاد وسط گود، او ً يك ســوره قرآن، دعاي توسل و يا اشعاري هم در يك دور ورزش، معموال در مورد اهل بيت ميخواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمك ميكرد. ❉از جملــه كارهاي مهم در اين مجموعه اين بود كه؛ هر زمان ورزش بچهها به اذان مغرب ميرســيد، بچهها ورزش را قطع ميكردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت ميخواندند. ❉به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقالب، درس ايمان و اخالق را در كنار ورزش به جوانها ميآموخت. ❉فرامــوش نميكنم، يكبــار بچهها پس از ورزش در حال پوشــيدن لباس و مشغول خداحافظي بودند. يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت.بــا رنگي پريده و با صدائــي لرزان گفت: حاج حســن كمكم كن. بچهام مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نََفس شما حقه، تو رو خدا دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد. ❉ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود. خودش هم آمد وســط گود. آن شــب ابراهيم در يك دور ورزش، دعاي توســل را با بچهها زمزمه كرد. بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد. ❉آن مرد هم با بچه اش در گوشهاي نشسته بود و گريه ميكرد. دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟ گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدالله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده. براي همين ناهار دعوت كرده. ❉برگشــتم و ابراهيم را نگاه کردم. مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسليکه ابراهيم با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده. 🌷 ※✫※✫※✫※✫※ ✨ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺁﻧﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﻭﺳﺖ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻛﻨﺪ ﺧـﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻴﺶ ﺍﺯﺁﻧﭽﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﻭﻛﻔﺎﻳﺖ ﺍﻭﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﻭﻣﻰ ﺩﻫﺪ. 📚ﻣﻮﺳﻮﻋﺔ ﻛﻠﻤﺎﺕ ﺍﻻﻣﺎﻡ ﺍﻟﺤﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ، ۷۴۸، ﺡ ۹۰۶. Eitaa.com/khademinfasa
🔸 🔸 وقتی میخواست به فقیری کمک کند، پول را به ما می‌داد تا به آن شخص بدهیم. اینطوری هم ما را به کمک کردن تشویق میکرد و هم خودش گرفتار ریا نمیشد. 🌹 Eitaa.com/khademinfasa
دوست هیئتی آدم را بهشتی میکند ❤️ یکی را با خودش آورده بود زورخانه که باکی نداشت از کارهای خلاف و شراب‌خواری‌اش بگوید. نه نماز می‌دانست چیست، نه روزه. یک بار هم به جلسات مذهبی نرفته بود. پس از کمی رفاقت آن دو با هم، یک بار ابراهیم او را برد به جلسه‌ای مذهبی. وارد که شدند، او رفت و کنار دوست دیگر ابراهیم نشست. سخنران که بالای منبر از مظلومیت امام حسین، علیه‌السلام، می‌گفت، او فقط خیره خیره نگاه می‌کرد و با عصبانیت گوش می‌داد. چراغ‌ها را هم که موقع روضه خواندن خاموش کردند، او به جای اشک ریختن، به یزید فحش می‌داد؛ فحش ناجور. دوست ابراهیم این‌ها را برایش تعریف کرد و قبلش هم گفت: «این‌ها دیگه کی‌ان دنبال خودت می‌آری؟» ابراهیم خندید: «عیب نداره. این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه بر اهل بیت نکرده. مطمئن باش با امام حسین که رفیق بشه، تغییر می‌کنه. ما هم اگه این بچه‌ها رو مذهبی کردیم، هنر کرده‌ایم!» به تعبیر خود ابراهیم، این بچه‌ها را می‌انداخت توی دامن امام حسین، علیه‌السلام. تلاش ابراهیم ثمر داد؛ آن پسر از بچه‌های خوب ورزشکار شد و بازگشت خودش را هم به مسیر درست زندگی، مدیون ابراهیم و رفقایش می‌دانست.
غروب ماه رمضان بود، ابراهيم آمد در خانه ما و بعد از سلام و احوالپرسي يــک قابلمه از من گرفت! بعد داخل کله پزي رفت، به دنبالش آمدم و گفتم: ابرام جون کله پاچه براي افطاري! عجب حالي ميده؟! گفت: راســت ميگي، ولي براي من نيست، يك دست کامل کله پاچه و چند تا نان ســنگک گرفت، وقتي بيرون آمد ايرج با موتور رسيد، ابراهيم هم سوار شد و خداحافظي کرد، با خودم گفتم: لابد چند تا رفيق جمع شــدند و با هم افطاري ميخورند، از اينکه به من تعارف هم نکرد ناراحت شــدم، فــرداي آن روز ايرج را ديدم و پرسيدم: ديروز کجا رفتيد؟ گفت: پشت پارک چهل تن، انتهاي کوچه، منزل کوچکي بود که در زديم و کله پاچه را به آنها داديم، چند تا بچه و پيرمردي که دم در آمدند خيلي تشکر کردند، ابراهيم را کامل ميشناختند، آنها خانواده‌اي بسيار مستحق بودند، بعد هم ابراهيم را رساندم خانه‌شان. 🌷
🌱می گفت : همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد نه مردم. 🌷جمله ای از شهید ابراهیم هادی 🖌نقاشی با عنوان "چشم ها" @khademinfasa