مشتی نمازت داره سرد میشه ها ...🚶
#نمازاولوقت
@khademinkhaharalborz18
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊️🖤
﴿وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَٰكِنْ لَا تَشْعُرُونَ﴾
و به آنان که در راه خدا شهید شوند مرده نگویید، بلکه زنده ابدی هستند و لیکن همه شما این حقیقت را در نخواهید یافت.
-شـهـیـد عـلـی کبودوندی🥀
#مدافع_حرم
#شهید_علی_کبودوندی
#کلیپ
#استوری
___🕊️🥀_
@khademinkhaharalborz18
#طـنـزشـهـدایی😂❤️🍃
آشپز وكمك آشپز، تازه وارد بودند و با شوخي بچه ها ناآشنا👨🏻🍳🧑🏻🍳
آشپز👨🏻🍳 سفره رو انداخت وسط سنگر و بعد بشقاب ها رو چيد جلوي بچه ها🍽️
رفت نون بياره كه عليرضا🧔🏻♂️ بلند شد و گفت:
((بچه ها يادتون نره))
آشپز 👨🏻🍳اومد و تند و تند دوتا نون گذاشت جلوي هر نفر ورفت🫓
بچه ها تند نون هارو گذاشتند زير پيراهنشون🫓
كمك آشپز اومد نگاه سفره كرد🧑🏻🍳
تعجب كرد😳
تند و تند براي هرنفر دوتا كوكو گذاشت و رفت
بچه ها با سرعت كوكوها رو گذاشتند لاي نون هایی كه زير پيراهنشون بود😆
آشپز و كمك آشپز اومدن بالا سر بچه ها.زل زدند به سفره🧑🏻🍳👨🏻🍳
بچه ها شروع كردند به گفتن شعار هميشگی:
((ما گشنمونه ياالله))
كه حاجی داخل سنگر شد و گفت:
چه خبره؟
آشپز👨🏻🍳 دويد روبروي حاجی و گفت:
حاجی اينها ديگه كی اند كجا بودند ديوونه اند يا موجی؟
فرمانده با خنده پرسيد
چیشده؟😅
آشپز گفت تو يه چشم بهم زدن مثل آفريقائی هاي گشنه هرچی بود بلعيدند😱
آشپز داشت بلبل زبوني ميكرد كه بچه ها نونها و كوكوهارو يواشكی گذاشتند تو سفره😝
حاجي گفت اين بيچاره ها كه هنوز غذاهاشون رو نخوردند
آشپز نگاه سفره كرد
كمي چشماشو باز وبسته كرد😳
با تعجب سرش رو تكوني داد و گفت:
جل الخالق😯
اينها ديونه اند يا اجنه؟!
و بعد رفت تو آشپزخونه...
هنوز نرفته بود كه صداي خنده ی بچه ها سنگرو لرزوند...😂
#خوشحالیحلال
#طنزجبهه
╭💕|⃟💞|____
●
╰┈➤ @khademinkhaharalborz18
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_💚🎥_
شهادت
فقطجنگنیست...!
اگهـبهشمعتقدباشے،
قطعاشهیدمیشے💔:)
خوشبختآندلیکهگرفتارزینب(س)است
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#کلیپ
#استوری
_💚🎥_
@khademinkhaharalborz18
✍ #دمشـــق_شہرعشق
#قسمٺ_شست_و_هفتم
💠در گوشم صدای سعد می آمد..
که #به_بهانه رهایی مردم سوریه مستانه نعره میزد
_بالرّوح، بالدّم، لبیک سوریه!
و حالا مردم سوریه تنها #قربانیان این 🔥بدمستی سعد و همپیاله هایش🔥
بودند...
💠کنار راهروی بیمارستان روی زمین کِز کرده بودم..😣😞😭
و میترسیدم مصطفی #مظلومانه شهید شود..که فقط بیصدا گریه میکردم... 😭😭
💠ابوالفضل بالای سرم تکیه به دیوار
زده..
و چشمان زیبایش از حال و روز مردم رنگ خون شده بود که به سمتش چرخیدم و با گریه پرسیدم
_زنده می مونه؟😢😢
💠از تب بی تابی ام حس میکرد دلم برای مصطفی با چه ضربانی میتپد..
که کنارم روی زمین نشست و به جای پاسخ، پرسید
_چیکاره اس؟😐
💠تمام استخوانهایم از #ترس و #غم میلرزید.. که بیشتر در خودم فرو رفتم و زیرلب گفتم😞
_تو داریا پارچه فروشه، با جوونای #شیعه از حرم حضرت سکینه(س) #دفاع میکردن!😍😢
💠از درخشش چشمانش😇 فهمیدم حس #دفاع از حرم به کام دلش شیرین آمده.. و پرسیدم
_تو برا چی اومدی اینجا؟😕😕
💠طوری نگاهم میکرد که انگار هنوز عطش دو سال ندیدن خواهرش فروکش نکرده و همچنان تشنه چشمانم بود که تنها پلکی زد و پاسخ داد
_برا همون کاری که سعد #ادعاش رو میکرد!
💠لبخندی عصبی لبهایش را گشود، طوری که دندانهایش درخشید..
و در برابر حیرت نگاهم با همان لحن نمکین طعنه زد
_عین آمریکا و اسرائیل و عربستان و ترکیه، این بنده خداها همه شون میخوان #کنار مردم سوریه مبارزه کنن! این تکفیری هام که میبینی با خمپاره و انتحاری افتادن به جون زن و بچه های سوریه، معارضین صلحجو هستن!!!
و دیگر این حجم غم در سینه اش...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
سلام سلام
روز همگی پیشا پیش مباااااااارک 🎉🎉
@khademinkhaharalborz18
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
✍ #دمشـــق_شہرعشق
#قسمٺ_شست_و_هشتم
💠این حجم غم در سینه اش جا نمیشد که رنگ لبخند از لبش رفت..
و غریبانه شهادت داد
_سعد #ادعا میکرد میخواد کنار مردم سوریه مبارزه کنه، ولی #ما اومدیم تا #واقعاً کنار مردم سوریه جلو این حرومزاده ها مقاومت کنیم!👍
💠و نمیدانست دلِ تنها رها کردن مصطفی را ندارم..😞
که بلیطم را از جیبش درآورد،نگاهی به ساعت پروازم کرد و آواری روی سرش خراب شد که دوباره نبودنم را به رخم کشید
_چقدر دنبالت گشتم زینب!😒
💠از حسرت صدایش دلم لرزید،..
حس میکردم در این مدتِ بیخبری از خانواده، خبر خوبی برایم ندارد..
💠و خواستم پی حرفش را بگیرم...
که نگاه برّاق و تیزش🔥😈 به چشمم سیلی زد...
خودش بود،...😱😰
با همان آتشی که از چشمان سیاهش شعله میکشید..🔥😈
💠و حالا با لباس سفید پرستاری در این راهرو میچرخید..
که شیشه وحشتم درگلو شکست... نگاهش به صورتم خیره ماند و من وحشت زده به پهلوی ابوالفضل کوبیدم
_این با تکفیریهاس!😱😰😢😱😵
از جیغم همه چرخیدند..👥👥👥👥😱😱😨😰😰😰
و 🔥بسمه🔥 مثل اسفند روی آتش میجنبید بلکه راه فراری پیدا کند..
💠و نفهمیدم ابوالفضل با چه سرعتی از کنارم پرید...
دست بسمه از زیر روپوش به سمت کمرش رفت و نمیدانستم میخواهد چه کند...😰😱
💠که ابوالفضل هر دو دستش را از پشت غلاف کرد...😡
مچ دستانش بین انگشتان برادرم قفل شده بود و مثل #حیوانی زوزه میکشید، ابوالفضل فریاد میزد تا کسی برای کمک بیاید و من از ترس به زمین چسبیده بودم....😱😰
💠مردم به هر سمتی فرار میکردند...
و دو مرد نظامی طول راهرو را به طرف ما میدویدند...
دستانش همچنان از پشت در دستان ابوالفضل مانده بود،..
یکی روپوشش را از تنش بیرون کشید...
💠و دیدم روی پیراهن قرمزش کمربند انفجاری...😱😱😱😰😰😰
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
@khademinkhaharalborz18
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
تو جوشن کبیر یه عبارتی هست که میگه:
یا ذالفضل و الامتنان
ای صاحب بخشش و عطا
+یعنی خدا همه چیو میبخشه، همه چی ... ♡
پن: البته بجز حق الناس ...🙃
#عکسنوشته
╭•••─────♡─────•••╮
@khademinkhaharalborz18
╰•••─────♡─────•••╯
(وصیت چهل و هشتم)
📜وصیت نامه شهید محمد علی توانگر:
خواهرم! شما با حجاب و برادرم!شما با براداشتن سلاح، از امام و جمهوری اسلامی که حاصل خون بهای شهیدان است دفاع کنید.همچنان که من با خونم نمی گذارم دشمن به همین آسانی به ایران اسلامی تجاوز نماید.
#وصیت_شهید
#وصیت_نامه
____ 📜🪴____
@khademinkhaharalborz18
◖🫶✨◗
میگفت:
همیشهعکسیهشهید
تواتاقتونداشتهباشید.
پرسیدم:چرا؟
گفت:
ایناچشماشونمعجزهمیکنه
هروقتخواستید
گناهکنیدفقطکافیه
نگاهتونبهشبخوره:))˼
‹ ✨⇢ #تلنگرانه ›
@khademinkhaharalborz18
#خاطرات_شهدا
وقتی حاج حسین در میدان جنگ نماز را اقامه می کرد🧎♂ بچه ها می گفتند حاجی خطر داره ولی حاج حسین می گفت وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ...🙃
حاج حسین بادپا غرق در وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّه ... و تمام کارهایش را به خدا سپرده بود. وقتی از او می پرسیدیم حاجی دوست داری شهید شوی؟🤔 می گفت وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ، می گفتیم دوست نداری شهید شوی؟ می گفت وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ.🙃
سید ابراهیم گفت: حاج حسین بادپا خود را کامل به خدا سپرده بود.🕊
#شهید_حسین_بادپا
#شبتون_شهدایی
•┈┈••✾❀🪴🌸❀✾••┈┈•
@khademinkhaharalborz18