🔴 انتقام شهادت سید رضی مانند حاج قاسم باز هم گرفته نمیشود؟ تا کی باید منتظر انتقام بمانیم و فقط وعده دهیم؟
👌 هروقت حادثه ای #تروریستی در کشور رخ می دهد، برخی عزیزان دلسوز و بزرگوار انقلابی مدام گله می کنند که چرا #انتقام_سخت گرفته نشده ؟ اگر انتقامی گرفته می شد، شاهد ادامه این حرکات دشمنان نبودیم . اما چند نکته:
1️⃣ چه کسی گفته است اگر انتقام گرفته شود، دیگر دشمن حرکتی نمی کند؟
👈 بعد شهادت امیر #صیاد_شیرازی، #جمهوری_اسلامی مقر منافقین را که عامل این جنایت بودند، ساعت ها موشک باران کردند و ضربات سنگینی به آنها وارد کردند، اما سوال اینجاست که آیا آنها دست از کارهای خبیثانه خود کشیدند؟
2️⃣ انتقام سخت، باید همراه با #عقلانیت و #درایت باشد، با هیجان زدگی کارها پیش نمی رود، قطعا عزیزان نیروهای مسلحی که ما می شناسیم هم اکنون در حال رصد بهترین فرصت برای وارد آوردن بیشترین ضربه به دشمن با حداقل هزینه برای خود، هستند.
3️⃣ #انتقام_سخت را به چند #موشک_باران محدود نکنیم و سطح آن را پایین نیاوریم، در همین چند مدت چندین #جاسوس از #اسرائیل، #آمریکا، #فرانسه و... دستگیر شدند که ضربات سنگین حیثیتی به این کشورها وارد کرده است.
👈 ایکاش عزیزان #امنیتی لایه های بالای #محرمانه بودن برخی مسائل را بردارند و به مردم غیرتمند #ایران با سند و مدرک نشان دهند که دستگیری یک #جاسوس چقدر می تواند ضربات سنگین و مرگبارتری بر پیکره دشمنان وارد کند، لو رفتن #سیستم_امنیتی یک کشور، بزرگترین #فاجعه برای مسئولین آن کشور است.
✅ پس بدانیم در همین مدت هم بارها #انتقام گرفته شد و در زمان خودش انتقام های بعدی هم گرفته خواهد شد انشالله.
✍️ احسان عبادی
#سیدرضی
#بصیرت
#سوادرسانه
@khademinkhaharalborz18
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سوم
💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب #یاعلی میگفتم تا نجاتم دهد.
با هر نفسی که با وحشت از سینهام بیرون میآمد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را صدا میزدم و دیگر میخواستم جیغ بزنم که با دستان #حیدریاش نجاتم داد!
💠 بهخدا امداد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟»
از طنین #غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش میکند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشتتر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟»
💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم میکرد، میتوانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!»
حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و #انتقام خوبی بابت بستن راه من بود!
💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزدهام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ میکُشمت!!!»
ضرب دستش به حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزهاش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان #غیرت حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمونکُشی میکنی؟؟؟»
💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت میدیدم که انگار گردنش را میبُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بیغیرت! تو مهمونی یا دزد #ناموس؟؟؟»
از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمیدانستم همین نگرانی خواهرانه، بهانه به دست آن حرامی میدهد که با دستان لاغر و استخوانیاش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف میزدیم!»
💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من #صادقانه شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمیداشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفتهام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم تهنشین شد و ساکت شدم.
مبهوت پسرعموی مهربانم که بیرحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظهای که روی چشمانم را پردهای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدمهایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم.
💠 احساس میکردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سختتر، #شکّی که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم.
حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیهگاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس میکردم این تکیهگاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد.
💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که میخواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدنمان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع میشدیم، نگاهش را از چشمانم میگرفت و دل من بیشتر میشکست.
انگار فراموشش هم نمیشد که هر بار با هم روبرو میشدیم، گونههایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان میکرد. من به کسی چیزی نگفتم و میدانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را میگرفت و حیدر به روی خودش نمیآورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است.
💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان مینشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمیکردم و دست خودم نبود که دلم از #بیگناهیام همچنان میسوخت.
شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شبها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینهام کوبید و بیاختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه میکرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه #آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند...
#قسمت_سوم
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
بسم الله الرحمن الرحیم
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ(آل عمران ۱۶۹)
با آرزوی قبولی طاعات و عبادات و تسلیت سالروز شهادت مولی الموحدین امام علی علیه السلام به آگاهی ملت شریف و قهرمان ایران میرساند :
در پی شکستهای ترمیم ناپذیر رژیم گرگ صفت صهیونیستی برابر مقاومت فلسطین و ایستادگی مردم غزه و سرشکستگی مقابل اراده پولادین رزمندگان جبهه مقاومت اسلامی منطقه ، ساعاتی قبل ( عصر روز دوشنبه ۱۳ فروردین ماه ۱۴۰۳ ) هواپیماهای این رژیم جعلی در جنایتی جدید ساختمان کنسولگری جمهوری اسلامی ایران در دمشق را مورد هدف حمله موشکی قرار داد که بر اثر این جنایت
سرداران رشید مدافع حرم "
سرتیپ پاسدار محمدرضا زاهدی"
و "سرتیپ پاسدار محمدهادی حاجی رحیمی"
از فرماندهان ، پیشکسوتان و جانبازان سرافراز دفاع مقدس و مستشاران نظامی ارشد ایران در سوریه و ۵ تن از افسران همراه آنان به شرح زیر به فیض شهادت نائل آمدند :
۱. شهید حسین امان اللهی
۲. شهید سید مهدی جلالتی
۳. شهید محسن صداقت
۴. شهید علی آقا بابایی
۵. شهیدسید علی صالحی روزبهانی
بدینوسیله این جنایت را محکوم کرده و تبریک و تسلیت شهادت شهدای گرانقدر به محضر مقام معظم رهبری و فرماندهی معظم کل قوا حضرت امام خامنهای (مد ظله العالی) خانواده های معظم و مردم عزیز سرزمین ایران عرض مینماییم .
باشد که به لطف الهی توفیق شهادت نصیب ما نیز شود 🕊
#انتقام
.
@khademinkhaharalborz18
💠احادیث مهدوی💠
#انتقام از بنی امیه
🔸 امام باقر علیه السلام درباره این آیه 41 سوره شوری می فرماید: (و براى آن کس که انتقام کشد پس از ستمى که بر او رفته است، نکوهشی نیست) فرمود: منظور از این آیه، قائم آل محمد علیه السلام است، چون او قیام کند از بنى امیه و تکذیب کنندگان و دشمنان انتقام بگیرد.
📚 تفسیر برهان/ج1/ص212
#احادیث_مهدویت
#حدیث_بیست_و_سوم
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
✍ #دمشق_شهرعشق
#قسمت_سی_و_پنجم
💠از زیر روبنده از 🔥چشمان بسمه شرارت میبارید که با صدایی آهسته خبر داد
_ما تنها نیستیم، برادرامون اینجان!
💠و خط نگاهش را کشید تا آن سوی خیابان که چند مرد نگاهمان میکردند..
💠و من تازه فهمیدم...
ابوجعده نه فقط به هوای من که به قصد #عملیاتی همراهمان آمده است...
💠بسمه روبنده اش را پایین کشید و رو به من تذکر داد
_تو هم #بردار، اینطوری ممکنه #شک کنن و #نذارن وارد حرم بشیم!
💠با دستی که به لرزه افتاده بود،...
روبنده را بالا زدم، چشمانم بیاختیار به سمت حرم پرید..
💠و بسمه خبر نداشت...
خیالم زیر و رو شده که با سنگینی صدایش روی سرم خراب شد
_کل رافضی های داریا همین چند تا خونواده ایه که امشب اینجا جمع شدن فقط کافیه همین چند نفر رو بفرستیم جهنم!
💠باورم نمیشد...
برای آدمکشی به حرم آمده و در دلش #ازقتل_عام این شیعیان قند آب میشد..
💠که نیشخندی نشانم داد و ذوق کرد
_همه این برادرها اسلحه دارن، فقط کافیه ما حرم رو به هم بریزیم، دیگه بقیه اش با ایناس!
💠نگاهم در حدقه چشمانم از وحشت میلرزید..
و میدیدم #وحشیانه به سمت حرم قشون کشی کرده اند..
که قلبم از تپش افتاد...
💠ابوجعده
کمی عقبتر آماده ایستاده و با نگاهش همه را میپایید..
که بسمه دوباره دستم را به سمت حرم کشید و زیر لب رجز میخواند
_امشب #انتقام فرحان رو میگیرم!
💠دلم در
سینه دست و پا میزد..
و او میخواست شیرم کند که برایم اراجیف میبافت
_سه سال پیش شوهرم تو کربلا تیکه تیکه شد تا چند تا رافضی رو به جهنم بفرسته، امشب...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
@khademinkhaharalborz18
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷