#عاشقانه_های_شهدایی💚🍃
پسردایی ام بود. ما ساکن مشهد بودیم و او هم آمده بود مشهد برای گذراندن دوره آموزشی سپاه. وقتی حرف ازدواج پیش آمد تصمیم گرفتیم برای آشنایی بیشتر عقد موقت بخوانیم.
یک روز مانده به پایان شش ماه صیغه محرمیت، هر چه کردیم نشد کسی را پیدا کنیم تا دوباره محرم شویم. فردا که از پادگان به خانه مان آمد آن قدر رفتارش تغییر کرده بود که انگار هیچ نسبتی با هم نداریم. خیلی برایم سخت بود. تا دیروز میگفتیم و می خندیدیم اما آن روز دو تا نامحرم بودیم. با اینکه قرار بود چند ساعت بعد به هم محرم شویم، رفتارهای محمد برایم قابل هضم نبود. دربست گرفت و رفتیم برای محرمیت دوباره. توی مسیر اصلا با من حرف نزد. پیاده که شدیم گفت:«من جلو میرم شما پشت سرم بیا.» این تنها حرفی بود که با من زد. وقتی محرم شدیم و از دفتر آمدیم بیرون، نفس عمیقی کشید و گفت:«وااای! چقدر سخت بود! خداکنه که دیگه تکرار نشه.»
#همسرشهیدمحمدآژند
@khademinkhaharalborz18