فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایکهگفتیعشقرادرمانبههجرانمیکنند
کاشمیگفتیکههجرانراچهدرمانمیکند:))💔
حسین جان ❤️❤️❤️
@khademinkhaharalborz18
📝#اطلاعیه_مهم
📣 توجـــــه .... توجــــــه
خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد
آرزومند نگاری به نگاری برسد .. 🌱
📻 عنوان برنامه:
اعزام خادمی خادمین خواهر استان البرز در اردوگاه های استان؛ بهمن و اسفند ۱۴۰۲
⏳تاریخ اعزام:
🗓بازه اول :۲۷بهمن لغایت ۶ اسفند
🗓بازه دوم :۵اسفند لغایت ۱۴ اسفند
🗓بازه سوم :۱۳ اسفند لغایت ۲۱ اسفند
✅برای ثبت نام و درخواست حضور به کاربری شخصی خود در سایت کوله بار مراجعه فرمایید و بازه مورد نظر خود را انتخاب نمایید .
🥀هر که دارد هوس کرببلا بسم الله
@khademin_alborz
🥀کُمیته ی خادمین شهدای خواهر استان البرز
📝#اطلاعیه_مهم 📣 توجـــــه .... توجــــــه خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد آرزومند نگاری به نگاری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣#سلام_امام_زمانم❣
📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْمَنْصُورُ عَلَی مَنِ اعْتَدَی...
🌱سلام بر تو و آن هنگام که ظلمت هزاران ساله ی جور و ستم را تنها بارقه ای از خورشید نگاهت، صبح می کند.
🌱سلام بر تو و بر مطلع الفجرِ آمدنت که پایان تمامی ستمگری هاست...
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610.
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
@khademinkhaharalborz18
1_6766028992.mp3
1.78M
#دعای_عهد
با صدای استاد فرهمند
هدیه به ارواح طیبه شهداء ••❥
#اللهمعجللولیکالفرج
#سلامامامزمانم
@khademinkhaharalborz18
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°° #رهبرانه °°
حضرتآقـٰاتوۍخونہیکۍاز
شھدابودنکہیکۍمیگہ :
" هدفهمۂبچہهـٰاشھـٰادتاست"
حضرتآقـٰاهمفرمۅد :
هدفتانشھـٰادتنبـٰاشد؛هدفتان
انجامتکالیففورۍوفوتۍبـٰاشد
گـٰاهۍاوقاتهسٺکہاینجورتکلیفۍ
منجربہشھـٰادتمیشود؛گاهۍهم
بہشھـٰادتمنتهۍنمیشود...
#مقاممعظمدلبرے
⤦
@khademinkhaharalborz18
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یكعاشقانھ تمامعیار •|♥️|•
از جآنب پروردگآرت :)
@khademinkhaharalborz18
8.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
#استاد_شجاعی
✘ مطمئناً و یقیناً
اگر فقط همین یه کار رو همه انجام بدیم تا ظهور هیچ فاصلهای نداریم.
@khademinkhaharalborz18
#نزدیک_حرم
#قسمت_دوم
از لحظهای که از کنار پیرمرد ناتوان رد شدم تا برسم به صحن حرم، حالم مثل همیشه نبود.. دیگه به هیچکی و هیچ جا نگاه نمیکردم
چشمام باز بود اما انگار چیزی رو نمیدیدم
از دست خودمم عصبانی شده بودم
که چرا انقدر کم تحملی و به همه چی فکر میکنی!
اون فقط یه پیر مرد بود مثل خیلی های دیگه... تمام شد و رفت!
ولی چاره ای نبود جز اینکه این حال درهم و ورهم رو ببرم داخل حرم و مرهمی براش پیدا کنم..
رسیدیم حرم..
جمعیت زیادی بود..
سوار آسانسور شدیم و رفتیم پایین..
پایین نزدیکترین مکان به مضجع شریفه.. باید خیلی بیشتر #احترام کرد..
نماز رو خوندیم و زیارتنامه برداشتم و خوندم و رفتم سمت ضریح.. ولی
نه حرفم می اومد و نه هیچی.. فقط نگاهم رو دوختم به ضریح ...
- خانم.. زود باش.. رد شو عزیزم... زیارت قبول..
دستمو کشیدم به ضریحو و با نگاهه وصله زدم به شبکههای ضریح گفتم: #چشمان من چندبار دیگه شما رو میبینه؟! #پاهای من چندبار دیگه خدمت شما میرسه؟!
در همین حین تا من برم و بیام...خطیب صحبت میکرد.. و من تا جایی که میشد صداش رو بشنوم دقت میکردم به صحبت ها.. اولین چیزی که شنیدم این بود: زائران عزیز.. مقام حرمت معصومین رو حفظ کنید..حتی در حرم و نزدیک ضریح با صدای بلند صلوات نفرستید..(جالب بود! حتی صلوات هم!..چقدر این #مقام بالاست..)
الان دیگه شارژ روحی شده بودم..
این خاصیته زیارته☺
موضوع خطیب اما انگار #احترام بود..
و شروع کرد از زحمات پدر و مادر گفتن.. از جایی که شاید تاحالا بهش فکر نکردیم! (نهایتا خیلی برگردیم عقب از ۹ ماه دوران بارداری مادر یاد میکنیم!) اما اون از زحمات پدر و مادر از وقتی که هنوز توفیق پدرشدن و مادرشدن پیدا نکردن میگفت.. از زمانی که با هزار #امید و آرزو از خداوند "طلب اولاد" میکنند و برای داشتن اولاد سالم و صالح دعاهاشون برای دلبندشون شروع میشه و چه نذرها که نمیکنن و چه ذکرها که تو #دلشون نمیگن..(و ما هنوز هیچ هیچیم!!)
و وقتی بشنون که خدا به اونها فرزندی عنایت میکنه، بارش دعاها شروع میشه و روز به روز دعا پشت دعا...
#پدرها اما دعاهاشون بزرگتره انگار.. چون هم برای مادره و هم برای فرزند..
خلاصه از اون اول تا #حقوق پدر و مادر گفت..
چقدر همه چیز خوب چیده شده بود.. موضوع اون روز خطیب و #پدر_ناتوان..
سخنرانیه اون شب کاملا #به_روایت_تصویر بود برام..
اما تا اینجا تمام اون چراهای ذهن من فقط یه چیز انتزاعی بود.. به هرحال مدرکی برای اثبات کم لطفی پسر به پدر نداشتم! ولی نمیدونم چرا حس خوشایندی هم نبود.. باید مطمئن می شدم..
دیگه کم کم آماده خداحافظی و برگشتن شدیم..
موقع برگشت از حرم، کنار خیابون باز همون پدر ناتوان و حاج آقای پسر رو دیدیم..
ویلچر پدر کنار درِ باز شده ماشین پسر پشت اون ایستاده بود.
#ادامه_دارد
#خادمنوشت
@khademinkhaharalborz18