eitaa logo
کمیته خادم الشهدا جوپـار
89 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
305 ویدیو
1 فایل
بِسْمِ رَبِّ الّشُّهَداءِ وَالْصِّدّیقینْ🍃 🌷 گاهی خودت را آن قدر مشغول می کنی 👈 که پرواز را فراموش می کنی... برای خدایی شدن باید شهدایی شد...🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🥀🕊🌹🕊🌴 👆 صدای اذان شنیده شد ، خدمتگزار وارد اتاق شد و گفت : غذا آماده است ، سرد می‌شود ، اگر اجازه می‌فرمایید بیاورم . فرمودند : خیر بعد از نماز ، وقتی كه خدمتگزار از اتاق خارج شد ،‌ ایشان با چهره‌ای متبسم و دلی آرام خطاب به من فرمودند : عهد كرده‌ام هیچ وقت قبل از نماز ناهار نخورم اگر زمانی ناهار را قبل از نماز بخورم باید یك روز روزه بگیرم . @khademinshohada315
🌴🥀🕊🌹🕊🌴 صدای اذان شنیده شد ، خدمتگزار وارد اتاق شد و گفت : غذا آماده است ، سرد می‌شود ، اگر اجازه می‌فرمایید بیاورم . فرمودند : خیر بعد از نماز ، وقتی كه خدمتگزار از اتاق خارج شد ،‌ ایشان با چهره‌ای متبسم و دلی آرام خطاب به من فرمودند : عهد كرده‌ام هیچ وقت قبل از نماز ناهار نخورم اگر زمانی ناهار را قبل از نماز بخورم باید یك روز روزه بگیرم . 🥀 @khademinshohada315
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 وقتی که نخست وزیر بود صبح روزی جهت دیدار و رساندن پیامی وارد همان خانه تاریخی (کلنگی ) وی شدم . از مشاهده صحنه ای قلبم به درد آمد. هوا کمی گرم بود. او خیلی ساده با یک زیر پیراهن که چند جای آن سوراخ بود، در گوشه حیاط خانه اش نشسته بود و داشت با دو ، سه دانه خرما و یک لیوان شیر صبحانه می خورد! بعد از سلام و احوالپرسی و تعارف به صبحانه گفتم : ای عزیز! این چه وضعی است که شما دارید چرا به خود نمی رسید و این قدر زندگی را به خود سخت گرفته اید، از شما توقع نداریم مانند نخست وزیران دوره ستم شاهی باشید ولی لااقل یک زیر پیراهن درست و حسابی به تن کنید! مثل این که شما نخست وزیرید! آهی کشید و نکته ای گفت که سوز دل و نفوذ کلام از دل بر آمده اش همواره در خاطرم جاودان مانده است . او گفت : جانم ! از این حالم نگران نباش ! نگران آن روزم باش که میز و مسئولیت مرا بگیرد و من گذشته خویش را فراموش کنم . خدا نکند روزی بر من بیاید که یادم برود چه وظیفه سنگینی در قبال خدا و خلق دارم . از شما می خواهم در حق من دعا کنید. من تحت تاثیر این سخن از دل بر آمده اش بی اختیار از جایم برخاستم و پیشانی اش را بوسه دادم . راوی : 🥀https://eitaa.com/khademinshohada315
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 یک روز وقتی رجائی نخست وزیر را دیدم که مانند همان معلم ساده سال های پیشین کیسه برنج و نیاز روزانه خانه را با دوش خویش به منزل می برد داشتم کلافه می شدم و بی اختیار به سویش دویدم . پس از سلام گفتم : برای اهالی محل بد است که ببینیم شما با آن مسئولیت سنگین به این شکل در زحمت بیفتید. اجازه دهید کمکتان بکنیم . او با یک دنیا احساس مسئولیت در قبال پرسش من و تکلیف خویش در خانواده، اول جواب سلام را داد و بعد گفت : متشکرم . من باید کار خود را خودم انجام دهم . من با این کار اجر می برم . مرا از اجری که خدا وعده داده است محروم نکنید. این را گفت و به راهش ادامه داد و با این عملش شگفتی مرا مضاعف ساخت . 🥀 https://eitaa.com/khademinshohada315