eitaa logo
قرارگاه‌خادم‌الشهدای‌استان‌فارس
2.3هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.3هزار ویدیو
6 فایل
خواهران آیدی ادمین: 🆔 @khademoshahid8
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌 پیام بسیار زیبا و پرمهر بانوی لبنانی به حضرت آقا 🥹 @Khademinshohada_Fars 🌱
🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🍃🍃🍃 🍃🍃🍃 🍃🍃 🍃 ⏰️ 📚 ⭕️ قسمت ۵ 🏷 محبت پدری 🔻راوی : رضا هادی 🔸️درخانه اي کوچک و مســتاجري درحوالي ميدان خراسان تهران زندگي ميكرديم. اولين روزهاي ارديبهشت سال1336 بود. پدر چند روزي است كه خيلي خوشحال است. خدا در اولين روز اين ماه، پســري به او عطا کرد. او دائماً از خدا تشــكر ميكرد. هر چند حالا در خانه سه پسر و يك دختر هستيم، ولي پدر براي اين پسر تازه متولد شده خيلي ذوق ميكند. البته حق هم دارد. پسر خيلي با نمكي است. اسم بچه را هم انتخاب كرد: 《 ابراهيم 》 پدرمان نام پيامبــري را بر او نهاد كه مظهر صبر و قهرمان توكل و توحيد بود. و اين اسم واقعاً برازنده او بود. بســتگان و دوســتان هر وقت او را ميديدند با تعجب ميگفتند: حســين آقا، تو ســه تا فرزند ديگه هم داري، چرا براي اين پســر اينقدر خوشحالي ميكني؟! پــدر با آرامش خاصي جواب ميداد: اين پســر حالــت عجيبي دارد! من مطمئن هســتم كه ابراهيم من، بنده خوب خدا ميشــود، اين پسر نام من را هم زنده ميكند! راست ميگفت. محبت پدرمان به ابراهيم، محبت عجيبي بود. هر چند بعد از او، خدا يك پسر و يك دختر ديگر به خانواده ما عطا كرد، اما از محبت پدرم به ابراهيم چيزي كم نشد. ٭٭٭ ابراهيم دوران دبســتان را به مدرســه طالقاني در خيابان زيبا رفت. اخلاق خاصي داشت. توي همان دوران دبستان نمازش ترک نميشد. يكبار هم در همان ســال هاي دبســتان به دوستش گفته بود: باباي من آدم خيلي خوبيه. تا حالا چند بار امام زمان (عج) را توي خواب ديده. وقتي هم كه خيلي آرزوي زيارت كربلا داشــته، حضرت عباس (ع) را در خواب ديده كه به ديدنش آمده و با او حرف زده. زماني هم كه سال آخر دبســتان بود به دوستانش گفته بود: پدرم ميگه، آقاي خميني كه شاه، چند ساله تبعيدش كرده آدم خيلي خوبيه. حتــي بابام ميگه: همه بايد به دســتورات اون آقا عمــل كنند. چون مثل دستورات امام زمانه (عج) می مونه. دوســتانش هم گفته بودند: ابراهيم ديگه اين حرف ها رو نزن. آقاي ناظم بفهمه اخراجت ميكنه. شــايد براي دوســتان ابراهيم شــنيدن اين حرفها عجيب بود. ولي او به حرفهاي پدر خيلي اعتقاد داشت. ادامه دارد... @Khademinshohada_Fars 🌱
📸 | 🔹️دیدار با همسر شهید موسی تراکمه ای و خواهر شهید محمد شعبانی همراه با قرائت قرآن، دعای فرج و زیارت پرچم متبرک حرم حضرت زینب سلام‌الله‌علیها (۰۲/۶/۱۳) 🔹️حضور خادمین در موکب ویژه کودکان همراه با پذیرایی و ساخت و توزیع مگنت به مناسبت اربعین (۰۲/۶/۱۶) @Khademinshohada_Fars 🌱
📸 | 🔹️تهیه و توزیع بسته های فرهنگی در حرم امام رضا علیه‌السلام به مناسبت اربعین حسینی (۰۲/۶/۱۴) @Khademinshohada_Fars 🌱
📸 | 🔹️برگزاری حلقه با موضوع «محبت و همدلی» (۰۲/۶/۱۵) 🔹️ همکاری جمعی از خادمین گروه جهادی ام ابیها سلام‌الله‌علیها در چیدن خیار سبز به فرد نیازمند در روستای کوپان (۰۲/۶/۱۵) 🔹️ تهیه و توزیع شربت به مناسبت اربعین حسینی 🔹️ توزیع سربند لبیک یا حسین علیه‌السلام و نصب تصاویر شهدا بر روی کوله پشتی زائران عازم کربلا 🔹️ توزیع هدیه و خدمت رسانی به زائران در مسیر پیاده روی نجف به ‌کربلا @Khademinshohada_Fars 🌱
📸 | 🔹️برگزاری مراسم دعای کمیل در جوار قبور مطهر شهدای گمنام در روستای منصور آباد جویم (۰۲/۶/۱۶) @Khademinshohada_Fars 🌱
📸 | 🔹️برپایی موکب به مناسبت اربعین حسینی همراه با غرفه عفاف و حجاب، ثبت قدم نوزادان، برپایی ایستگاه نقاشی، معرفی شهدا و آشنایی با سیره آن ها، اجرای سرود توسط نونهالان، توزیع رزق شهدایی عفاف و حجاب و پذیرایی @Khademinshohada_Fars 🌱
📸 | 🔹️ خدمت رسانی به زائران کربلا به مدت ۱۰ روز در موکب حضرت ابوالفضل علیه‌السلام در مرز شلمچه 🔹️ تهیه و توزیع ۴۰۰ بسته نان بین سالمندان و نیازمندان (۰۲/۶/۱۵) 🔹️ تهیه و توزیع رزق معنوی همراه با پذیرایی در ویژه برنامه جاماندگان اربعین حسینی (۰۲/۶/۱۵) 🔹️ غبارروبی و زیارت قبور مطهر شهدای گمنام (۰۲/۶/۱۵) 🔹️ برگزاری روضه خانگی همراه با ختم صلوات (۰۲/۶/۱۶) @Khademinshohada_Fars 🌱
📸 | 🔹️حضور خادمین در مراسم اربعین حسینی در منزل شهید دشتبانی (۰۲/۶/۱۵) 🔹️تهیه و توزیع بسته های فرهنگی توسط خادمین جدیدالورود در پنج شنبه های گلزار (۰۲/۶/۱۶) 🔹️همکاری جمعی از خادمین در برگزاری دعای ندبه همراه با صرف صبحانه در مسجد (۰۲/۶/۱۷) @Khademinshohada_Fars 🌱
📸 | 🔹 تهیه رزق شهدایی توسط جمعی از خادمین نوجوان (۰۲/۶/۱۷) @Khademinshohada_Fars 🌱
🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🍃🍃🍃 🍃🍃🍃 🍃🍃 🍃 ⏰️ 📚 ⭕️ قسمت ۶ 🏷 روزی حلال 🔻راوی : خواهر شهید 🔸️پيامبراعظم (ص) ميفرمايــد: 《 فرزندانتان را در خوب شدنشــان ياري كنيد، زيرا هر كه بخواهد ميتواند نافرماني را از فرزند خود بيرون كند. 》 بر اين اساس پدرمان در تربيت صحيح ابراهيم و ديگر بچه ها اصلاً كوتاهي نكرد. البته پدرمان بسيار انسان با تقوایی بود. اهل مسجد و هيئت بود و به رزق حلال بسيار اهميت ميداد. او خوب ميدانست پيامبر (ص) ميفرمايد: 《 عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن روزي حلال است 》 براي همين وقتي عده اي از اراذل و اوباش در محله اميريه ( شاپور ) آن زمان، اذيتش كردند و نميگذاشتند كاسبي حلالی داشته باشد، مغازه اي كه از ارث پدري به دست آورده بود را فروخت و به كارخانه قند رفت. آنجا مشــغول كارگري شد. صبح تا شــب مقابل كوره مي ايستاد. تازه آن موقع توانست خانه اي كوچك بخرد. ابراهيــم بارها گفته بود: اگر پــدرم بچه هاي خوبي تربيــت كرد به خاطر سختي هایی بود كه براي رزق حلال ميكشيد. هــر زمان هم از دوران كودكي خودش يــاد ميكرد ميگفت: پدرم با من حفــظ قرآن را كار ميكرد. هميشــه مرا با خودش به مســجد مي برد. بيشــتر وقتها به مسجد آيت الله نوري پائين چهارراه سرچشمه ميرفتيم. آنجا هيئت حضرت علي اصغر بر پا بود. پدرم افتخار خادمي آن هيئت را داشت. يادم هســت كه در همان سال های پاياني دبســتان، ابراهيم كاري كرد كه پدر عصباني شد و گفت: ابراهيم برو بيرون، تا شب هم برنگرد. ابراهيم تا شب به خانه نيامد. همه خانواده ناراحت بودند كه براي ناهار چه كرده. اما روي حرف پدر حرفي نميزدند. شــب بود كه ابراهيم برگشــت. با ادب به همه سالم كرد. بلا فاصله سؤال كــردم: ناهار چيكار كردي داداش؟! پدر در حالي كه هنوز ناراحت نشــان ميداد اما منتظر جواب ابراهيم بود. ابراهيم خيلي آهسته گفت: تو كوچه راه ميرفتم، ديدم يه پيرزن كلي وسائل خريده، نميدونه چيكار كنه و چطوري بره خونه. من هم رفتم كمك كردم. وسايلش را تا منزلش بردم. پيرزن هم كلي تشكر كرد و سكه پنج ريالي به من داد. نميخواستم قبول كنم ولي خيلي اصرار كرد. من هم مطمئن بودم اين پول حالله، چون براش زحمت كشيده بودم. ظهر با همان پول نان خريدم و خوردم. پدر وقتي ماجرا را شنيد لبخندي از رضايت بر لبانش نقش بست. خوشحال بود كه پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزي حلال اهميت ميدهد. دوستي پدر با ابراهيم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتي عجيب بين آن دو برقرار بود كه ثمره آن در رشــد شخصيتي اين پسر مشخص بود. اما اين رابطه دوستانه زياد طولاني نشد! ابراهيم نوجوان بود كه طعم خوش حمايت هاي پدر را از دســت داد. در يك غروب غم انگيز ســايه ســنگين يتيمي را بر سرش احساس كرد. از آن پس مانند مردان بزرگ به زندگي ادامه داد. آن ســال ها بيشــتر دوســتان و آشنايان به او توصيه ميكردند به سراغ ورزش برود. او هم قبول كرد. ادامه دارد... @Khademinshohada_Fars 🌱