هدایت شده از جملات طلایی علماء وشهدا
✍ ابو بصیر گوید : امام صادق (ع) فرمود :
عده ای اندک از عرب ، به همراه #قائم (ع) هستند . به ایشان عرض شد : بدرستی که افراد زیادی از آنها ، در مورد این امر سخن می گویند . امام صادق (ع) فرمود : بایستی که مردم ، خالص و پاک شوند و از یکدیگر جدا شوند و #غربال شوند . و افراد زیادی از آن غربال شدن ، خارج می شوند .
📚 الغيبة النعماني ص 210
#جملات_طلایی_علماء_وشهدا
@jomalat_talaei_olama_shohada
هدایت شده از جملات طلایی علماء وشهدا
35.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷
🍃🌷
🌷قرار شبانه با شـــهدا
به یاد همه ی شــهدا🌷
«اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک»
♡خدایا سرانجام ما را سعادت و شهادت در راه خودت قرار ده.♡
شبتون شهدایی🌷
#جملات_طلایی_علماء_وشهدا
@jomalat_talaei_olama_shohada
هدایت شده از پرورستان
واعتصموا به چادر بانو..
گوشه چادر مادر را که بگیری گم نمیشوی..
السلام علیک یا فاطمة الزهرا سلام الله علیها♡
#فاطمیه
#حجاب
#حضرت_مادر
#پرورستان
@parvarestan_ir
هدایت شده از 🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید سلیمانی: پناهگاهی جز زهرا (س) نداشتیم
@shohadabarahin_amar
هدایت شده از 🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
enc_17009347358486038235115.mp3
3.5M
▪️این شبا حال و هوای خونه مون خیلی عجیبه ..
▪️التماست میکنم بیشتر بمون علی غریبه... 😭😭
منه تنها ،منه مظلوم ازت میخوام بمون خانوم ...
#فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا
اللهمَّ عجل لولیک الفرج🌱
🎙محمد حسین حدادیان
🖤🖤🖤
@shohadabarahin_amar
هدایت شده از دومین دوسالانه جایزه ادبی شهید محمدحسین حدادیان
🔥جنگ به روستای ما آمد 🔥
قسمت هجدهم
ساک کوچکم را دوباره جمع می کردم و هر کس یک گوشه گریه می کرد. باورم نمیشد اینقدر جدایی از هم سخت شده باشد. شوهرم تماس گرفت و گفت باید بروم "صیدا". می خواست نزدیک خانواده خودش باشم. صيدا سنی نشین بود و امن تر از جاهای ديگر جنوب. روزهای سختی گذشته بود اما عجیب به هم عادت کرده بودیم. روزهای قبل خیال می کردم شاید مادرم از همه ما خسته شده است دیگر. خسته بود. حق داشت. اما وقتی که ساک کوچکم را دوباره جمع می کردم و لباس های بچه ها را تنشان می کردم ایستاده بود کنار پنجره و های های گریه می کرد. می گفت نرو. نمی توانستم. می دانستم شاید این خداحافظی خداحافظی آخر باشد. شاید ما را بزنند. شاید آنها را. و ما دوست داشتیم اگر قرار بر رفتن است همه با هم برویم. از در که بیرون رفتم صدای گریه خانه را برداشته بود. دوباره همان جاده. این بار بدون ترافیک. تا نزدیک بیروت بی اراده گریه می کردم. دلم پر بود. از جاده. از دوری خانواده. از جنگ. از رفتن سید. از آوارگی. از اینکه هر لحظه خبر شهادت بشنوی. بی اراده گریه می کردم. مثل بغضی که برای مدتی طولانی حبسش کرده باشی. در خانه مادرم نمی توانستم راحت گریه کنم. باید به همه روحیه می دادم. حالا فرصت گریه بود برای من. نزدیک بیروت که رسیدیم رفتم سراغ گوگل مپ. نه اینکه راه را بلد نباشم. بلد بودم. اما به دنبال راه دیگری بودم. نمی خواستم از ضاحیه عبور کنم. نه اینکه بترسم، نه اینکه نگران جنگنده ها باشم، طاقت گذشتن از ضاحیه را نداشتم. ضاحیه حالا دیگر برای من پسر بچه ای بازیگوش و پر از شور زندگی نبود. ضاحیه زخمی شده بود. ضاحیه بدون سید. سالهایی که در ضاحیه زندگی کرده بودم حتی در اوج تنهایی سالهای بعد از شوهر شهیدم، همیشه دلم قرص بود که سید اینجاست. در ضاحیه. کجای ضاحیه؟ نمی دانستم. اما مهم این بود که در ضاحیه بود و همین همیشه دلم را محکم می کرد. مثل بچه ای که دستش را محکم به دست پدرش داده. حالا سید هم رفته بود. ضاحیه زخمی بود. ضاحیه بدون سید برای من جهنم بود. ترسناک بود. حالا تمام خاطرات من زخمی شده بود. "برج البراجنه" با تمام شلوغی هایش، "حی السلم" و خانه های قدیمی و کوچه های تنگش. حالا همه جا زخمی شده بود دیگر. نه من نباید از ضاحیه می گذشتم. زینب و ریحانه به خاطر گُل سَر به جان هم افتادند. تقصیر زینب بود. گل سر ریحانه را می خواست. ریحانه جیغ می زد و نمی داد. زینب گریه می کرد. یک لحظه نفهمیدم چه اتفاقی افتاد. راه را اشتباهی رفتم و حالا در "الاشرفیه" بودم. منطقه مسیحی نشین. مسیحی بودن منطقه اشکالی نداشت. اصلا سر راهم تا بيروت از روستاهاي مسيحي زيادي گذشته بودم. اما می دانستم که اینجا مرکز اصلی القوات اللبنانیة است. نمی دانم چرا ضربان قلبم بالا رفت. دست هایم می لرزید. هیچ دلیلی برای ترسیدن نبود. اما نمی دانم چرا. ترسیدم. شاید چون تنها بودم. شاید آنها هم جا خورده بودند از اینکه زنی با چادر و تنهایی آن هم در وسط جنگ با چند بچه قد و نیم قد و یک ماشین قدیمی افتاده باشد وسط کوچه های الاشرفیه. درست است که القوات اللبنانیة از نظر فكري و سياسي مخالف و حتى دشمن ما بودند اما باز هم اين ترس مفهومي نداشت. شايد چون برای اولین بار به این منطقه می آمدم. ریحانه و زینب بی خیال اوضاع هنوز به خاطر گل سر می جنگیدند و ریحانه موهای فرفری زینب را می کشید. زینب هم با دو جفت دندان تیز تازه اش به جان دست كوچک ریحانه افتاده بود. پشت ماشین قیامت بود و در دل من آشوب و رو به رویم کوچه های الاشرفیة. خواهرم مدام زنگ می زد. جوابش را نمی دادم. مثل گنجشکی که راه را اشتباه رفته و راه خروج را بلد نباشد و خودش را به در و دیوار بزند، تمام کوچه پس کوچه های "الاشرفیه" را با سرعت زیر پا گذاشتم. تصور اینکه ماشین به سرش بزند و خراب بشود یا بنزینش تمام شود ترسم را بیشتر می کرد. به جاده اصلی که افتادیم تمام هیکلم می لرزید. هنوز هم نمی دانم چرا اینقدر ترسیده بودم. اصلا دلیلی برای ترسیدن نبود. ماشین را نگه داشتم و سرم را روی فرمان گذاشتم. هنوز ریحانه و زینب می جنگیدند و برای اولین بار در عمرم دلم می خواست یک دست کتک مفصل به هر دوی آنها بزنم.
ظهر به صیدا رسیدم و مستقیم سراغ خانه ای رفتم که شوهرم گفته بود. در که زدم زنی در را باز کرد و گفت قرار بوده خانه را خالی کنند و مستاجر جدید بیاید اما دوباره با صاحب خانه به توافق رسیده اند که بمانند. انگار یک سطل آب سرد روی سرم ریخته باشند. با خستگی تکیه دادم به ماشین. زن با تعجب گفت
- مگه به شما اطلاع نداده بودند؟
سرم را آرام تکانی دادم و حرفی نزدم. شوهرم جواب نمی داد. دوباره سوار ماشین شدم. باید قبل از غروب دوباره خودم را به جبیل می رساندم.
ادامه دارد ...
راوي: زني از جنوب لبنان
📝رقیهکریمی
https://t.me/jshmhh13399https://eitaa.com/shahidhadadian74
https://eitaa.com/jashh2
2_144244932775165978.mp3
11M
🥀.#روایتی_زنانه_ازقلب_لبنان۱۸🕊️🥀
#قسمت_هیجدهم
#جنگ_به_روستای_ما_آمد 🔥
✍ خانم رقیه کریمی
#قصه
#غزه
#لبنان
#مقاومت
#شهدا🕊️🥀
#باشهدا_گم_نمیشویم ...
#شهادت_هنر_مردان_خداست🕊️🥀
#اللهم_ارزقناتوفیق_الشهادت
#فی_سبیلک...🦋
#شهداعنایتی_به_دل_خسته_کنید🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
https://eitaa.com/khademshohada_110
@parvarestan_ir
هدایت شده از 🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
🕊🌷#پای_درس_شهید
رمز خودسازی ما این است که برای هر عمل مان، برای هر چیزمان، برای هر حتی اندیشه مان، یک علامت سوال جلویش بگذاریم که
"چرا؟"
یک دلیلی برای کارهایمان، دلیلی برای اندیشه هایمان، دلیلی برای فکرمان و دلیلی برای زندگی مان پیدا کنیم.
شهید#حاج_احمد_متوسلیان🕊🌷
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
هدایت شده از آرام جان...🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥هماکنون یک موشک اسراییلی از بالای سر ما رد شد
▪️حاج حسین یکتا زیر موشک باران رژیم صهیونسیتی: اخبار #ایران_همدل در لبنان پیچیده است و ما میبینیم که چه اظهار محبتی به مردم ایران میکنند؛ وقتی این خبر پخش میشود که خانمها انگشتر و سینهریز و دستبند خود را اهدا میکنند.
▪️اگر یک مجاهدی در خط مقدم میجنگد خیالش راحت است که یک امت پشتیبان اوست. گرم گرم طلا و نقدینگی که تحویل ما دادید ما امانتدار شما هستیم و میرسد به دست مردم لبنان.
🔴 #بیداری_ملت 👇
@bidariymelat
هدایت شده از •| کانون فرهنگی ،قرآنی شهید حدادیان 🌹🕊️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهادتش شب شهادت حضرت مادر بود دقیقا مثل خود مادر تو کوچه غریب گیر آوردنش...😭😭 از بس مادری بود...و هر شب روضه حضرت زهرا سلام الله علیها گوش میکرد و بعد میخوابید... به رویاهایش رسید به آرزوی شهادت با صورت خونی رسید محضر حضرت سیدالشهداء...
#رزق شهدایی🥀🕊️
#شهیدمحمدحسین حدادیان🕊️🥀
https://eitaa.com/shahidhadadian74
هدایت شده از اهل القرآن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📟#کلیپ
#یکفراز_یکنفس
⏱چهل ثانیه با سرشناسترین قاری جهان
💠فرازی زیبا و روحانگیز از استاد عبدالباسط محمد عبدالصمد
📖سوره مبارکه کــهـف ، آیات ۶۷ الیٰ ۶۹
🌊همراه با تصاویری زیبا از دریا...
👌ببینید و بشنوید و لـذّت ببرید ...
کانـال آموزشی الحان و نغمات قـرآنـی
https://eitaa.com/alhanqurani
کانال اهل القرآن
https://eitaa.com/ahlalquran
╰┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅╯
✍خانم رقیه کریمی نویسنده متن و روایتی زنانه و زنده از جنگ درجنوب لبنان با نام 🔰
🔥 جنگ به روستای ما آمد 🔥
متن های روایت در کانال دوسالانه ادبی شهید محمد حسین حدادیان میباشد.
میتوانید برای نشان دادن شرایط زندگی عزیزان لبنان این روایت را منتشر کنید. اکنون هر کس قلم بزند یا خبر اوضاع لبنان و غزه و روایت این جنگ را منتشر کنند خودش نوعی جهاد است...
والحمد لله که ایران مثل همیشه پیش قدم هستند در کمک به مظلومان عالم هستی و بویژه هم اکنون که مسلمان که محکم پای دین اسلام ایستادند در میان آتش 🔥 و ظلم و جور زمانه همچنان مقاومت میکنند را یاری میکنند.
وبگوییم کوتاه ترین دعا..🤲
برای بلندترین آرزو...🦋
🤲اللهم عجل لولیک فرج 🤲
🔥 جنگ به روستای ما آمد 🔥
راوي : زني از جنوب لبنان
✍نویسنده خانم رقیه کریمی
#زنانههاییازجنگ
https://t.me/jshmhh13399
https://eitaa.com/jashh2
https://eitaa.com/shahidhadadian74
خانه ای از جنس نور.mp3
16.1M
✨فرمول_طلاییِ_زندگی_مشترک✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✅جهنمها و بنبستهای خانهتان را تبدیل به فرصت کنید «برای ساختن بهشت»!
#پادکست
#استاد_شجاعی
#استاد_عالی
#استاد_فرحزاد
4_5881929335023077074.mp3
1.89M
✨خلاصه بندگی ✨
✨یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ ...✨
هدایت شده از 🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
🌷🌷سال ۱۴۰۱ در همین روز یعنی ۲۶ آبان حسین زینالزاده و دانیال رضازاده در مشهد به شهادت رسیدند.
دوسال گذشت و امنیت این روزها رو مدیون شهدای امنیت هستیم
#سالروزشهادت
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
هدایت شده از 🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
🌷شهید دانیال رضازاده و شهید حسین زینال زاده🌷
از بسیجیان ناحیه ۳ ابوذر، عصر روز پنجشنبه در جریان اغتشاشات در خیابان حر عاملی مشهد با ضربات چاقو به شهادت رسیدند.
شهید رضازاده سال گذشته بر سر سفره عقد نشست و خطبه عقدش نیز در حرم امام رضا علیه السلام خوانده شد. او در حادثه سیل لرستان در جریان خدمت جهادی به مردم بهعنوان جهادگر نمونه شناختهشده بود و در موارد دیگری از جمله خدمت به مردم زلزلهزده نیز حضور داشته است.
مادر شهید رضازاده در برنامه بدون تعارف گفته، دانیال از کلاس چهارم یا پنج ابتدایی در پایگاه بسیج حضور داشت و واقعاً یک بسیجی مخلص بود و در اردوهای جهادی و راهیان نور بسیار فعالیت میکرد و میگفت که دوست دارم جانم را در این راه فدا کنم.
وی افزود: وقتی به او میگفتم که تو یک فرزند بیشتر نیستی و اگر میشود کمتر به مأموریت برو، میگفت آنقدر نگو یکدانه هستی، من باید بروم، مادرهای دیگری هم هستند که یک فرزند دارند؛ اگر من نروم، چهکسی باید از شماها دفاع کند، چه کسی مواظب شماها باشد، شماها ناموس ما هستید.
وی با بیان اینکه «دانیال» خیلی عاشق شهادت بود و این عاشقی او خیلی برای من ارزش داشت، تأکید کرد: او همیشه میگفت که برای شهادت من دعا کن و من میگفتم که «یا امام حسین (ع)، دانیال من خیلی سختی کشیده است، او را به آرزویش برسان!». واقعا برای شهادت او دعا کردم. من اگر فرزند دیگر هم داشتم، باز هم آنها را در راه رهبرم و به عشق رهبرم فدا میکردم.
وی به بیان حادثه شهادت فرزند خود پرداخت و گفت: به وقتی یکروز دانیال از محل کار خود بازمیگشت، انگار در یکی از خیابانها شلوغ شده بود؛ لذا به مغازهداران میگویند که کرکرههای مغازه خود را پایین بکشید تا آسیبی به شما وارد نشود؛ اما آشوبگران ابتدا دوست او «حسین زینالزاده» را به شهادت میرسانند و وقتی دانیال میرود تا به دوست خود کمک کند، با چاقو او را هم به شهادت میرسانند.
همسر شهید دانیال نیز در این گفتوگوی کوتاه، اظهار داشت: دانیال به من میگفت که من یک خواستهای از شما دارم؛ خواسته من این است که وقتی دارند خطبه عقدمان را میخوانند؛ چون در آن موقع دعا خیلی مستجاب میشود، برای شهادت من دعا کنید.
وی تأکید کرد: من خیلی دوست داشتم که دانیال به آرزوی خود برسد و مطمئن هستم که جای او خیلی خوب است؛ برای همین دوست ندارم آنهایی که از این اتفاقات خوشحال میشوند و فکر میکنند که ما از فدا کردند جوانان خود میترسیم، ناآرامی من را ببینند و خوشحال شوند.
یک مانده به سالگرد عقد دانیال و همسرش است و خانواده در حال تدارک یک هدیه ویژه بوده اند که آنها را به سفر بفرستند، اما او به شهادت رسید و خانواده اش را دغدار کرد.
دانیال رضازاده و حسین زینال زاده بسیجیانی بودند که اخیراً در مشهد توسط آشوبگران به شهادت رسیدند. آنها از دوران کودکی با همدیگر دوستو رفیق بودند🌷🌷
این دو ۲ روز قبل از اینکه به شهادت برسند، با همدیگر در خیابانی که منتهی به حرم مطهر حضرت علیبنموسیالرضا (ع) میشود، یک عکس یادگاری گرفتند، با این نیت که این عکس، عکس شهادت آنها باشد و عاقبت نیز تقدیر اینگونه رقم خورد و تنها ۲ روز بعد، هردوی آنها به آرزوی خود رسیدند.🥀💔😔
#روحشان_شاد🕊
#راهشان_پر_رهرو
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️
@shohadabarahin_amar
هدایت شده از 🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم درد ناک از همسر شهید دانیال رضازاده
شهیدان از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم، به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم.
#یادشان_گرامی
#سالروز_شهادت
#شهیددانیال_رضازاده
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar