eitaa logo
کانال قصه گویی لاله زار شهدا...🦋
178 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.6هزار ویدیو
54 فایل
💌یک عالمه حال خوب 🕊️🌷💌🌷🕊️ 💌آرامش با قصه و یاد شهدا🕊️🥀 💌نهج البلاغه و مباحث استاد شجاعی 💌 روایتگری شهدایی سفیران شهدا 🌷 ⚠️ توجه بفرمایید🔽 ❌⛔ارسال قصه و مطالب کانال بدون لینک⛔❌ ادمین کانال👇 @Khademshohada110
مشاهده در ایتا
دانلود
بیانیه دبیرخانه دوسالانه جایزه ادبی شهید محمدحسین حدادیان در رابطه با اهداء عواید حاصل از فروش کتاب (( گلستان هفتم )) به موسسه خیریه جهت در سیستان و بلوچستان و جبهه مقاومت. https://t.me/jshmhh13399https://eitaa.com/shahidhadadian74 https://eitaa.com/jashh2
🔥جنگ به روستای ما آمد 🔥 قست بیستم طبقه هفتم آپارتمانی بلند در صیدا. جرات نمی کنم پنجره را باز کنم. از بچگی از ارتفاع می ترسیدم. از پنجره می توانی راحت دریای صیدا را ببینی. آبی و آرام. بی خیال جنگ. در صیدا وقت بیشتری دارم. اينجا خبری از سر و صدا و شلوغی خانه مادرم نیست. آنجا خودم را مشغول کار می کردم تا یادم برود که در جنگیم. تا یادم برود که هر لحظه خبر شهادت می شنویم. یادم برود که خانواده شوهرم ... یک دفعه یاد خانواده شوهرم افتادم. در جبیل که بودیم خبر شهادت برادر زاده شوهرم را شنیدیم. حالا خانواده شوهرم ۴ شهید داده بود و چند مجروح. شوهر دخترها هم يا در جبهه بودند و يا مجروح. بعضي هم شهيد شده بودند یاد مریم افتادم. برادر زاده شوهرم. چشم و دست شوهر مریم هم با انفجار پیجرها رفته بود. یک برادرش شهید شده بود و برادر دیگرش زخمی. هنوز فرصت نکرده بودم با او حرف بزنم. تعداد شهداء زیاد بود و انگار خبر شهادت دیگر عادی شده بود برای ما. حالا به مریم نزدیک بودم. با مریم هم سن و سال بودیم و حرف های هم را خوب می فهمیدیم. پیام دادم که به دیدنت می آیم. آدرس گرفتم و کمتر از ده دقیقه با بچه ها آنجا بودم. من ساكت نشسته بودم و فنجان قهوه را به بازی گرفته بودم و مریم حرف مي زد. بچه ها هم همدیگر را پیدا کرده بودند و پشت دیوار اتاق سنگر گرفته بودند و به هم شليك مي كردند. پسرهای مریم نیروهای مقاومت بودند و به ریحانه می گفتند باید اسراییل بشود و ریحانه هم گریه می کرد و نمی خواست كه اسرائيلي باشد مریم منتظر سوالم نماند. خودش برایم از آن روز گفت. گفت: ساعت سه و نیم بعد از ظهر شوهرش کمی دراز کشید. هنوز خواب به چشمش نرفته بود که صدای پیجر بلند شد. صدایی بلند و عجیب. اینقدر که حتی من هم از بیرون اتاق تعجب کردم. بعد همانطور که دراز کشیده بود پیجر را رو به صورتش گرفت. چند ثانیه بعد هم انفجار. در اتاق را كه باز كردم صورتش غرق خون بود. چشم راستش بیرون زده بود و آویزان شده بود روی گونه اش. چشم چپش هم زير خون گم شده بود. از انگشت هایش خون می ریخت. من ایستاده بودم در چارچوب در و فقط نگاه می کردم. نفسم بند آمده بود. حتی نمی توانستم جیغ بزنم. دقیقا مثل یک فیلم تخیلی ترسناک. خودش صدایم کرد و گفت - مریم حوله بیار. به سرعت حوله برایش بردم. حوله را گرفت روی صورتش. می خواست زخم هایش را نبینیم. می دانست بچه ها می ترسند. بچه ها گریه می کردند. تخت و اتاق شده بود خون. خون تا سقف اتاق پاشیده بود. اتاق پر شده بود از بوی باروت و دود. تا بیمارستان فقط فریاد می زد "یا حسین" "یا زهراء". نمی دانستم چکار باید بکنم. نه می توانستم نگاهش کنم. نه می توانستم نگاهش نکنم" این ها را که می گفت یاد آن روز افتادم. آنروز من هم نگران بودم. نگران برادرم. نگران شوهرم. صدای آمبولانس یک لحظه بند نمی آمد. هر مجروح خیال می کرد فقط خودش زخمی شده است و نمی دانست این زخم، زخم یکی دو نفر نیست. تا شب صدای آمبولانس قطع نمیشد. روز سختی بود. سخت و دردناک و ترسناک. مثل کابوسی که تمامی نداشت. می دانستم که شوهرش برای مداوا به ایران رفته است. گفتم: تو چرا ایران نرفتی؟ گفت: خودش راضی نشد. دوست ندارد بچه ها فعلا صورتش را ببینند. این را که گفت دلم پر شد از درد. پدر است. مي ترسد که بچه ها از صورتش بترسند. منتظر ادمه حرف هایم نشد. خودش ادامه داد - اوایل حتی رضایت نمی داد تصویری حرف بزنیم درد در تمام جانم پیچید. شوهر است. شاید نگران است. نگران اینکه همسرش چه واکنشی به این صورت پر زخم و یک چشم از دست رفته خواهد داشت. یعنی این صورت پر از زخم را مثل قبل دوست خواهد داشت؟ می فهمیدمش. نمی فهمیدمش. نمی دانم. فقط می دانم که مریم درد می کشید و انگار ترکش های پیجر به جان مريم هم فرو رفته بود. شايد ييشتر از چشم های شوهرش. دستش را گرفتم و گفتم‌ - بهش بگو زخم صورتش برات مهم نیست. لبخندی زد و گفت: گفتم. می داند. گفت: دیروز بالاخره تصویری حرف زدیم. اولش نگران بود پیاده به خانه برمی گشتم. دلم می خواست هوا به سرم بخورد. به مریم فکر می کردم. همسر جانباز. خواهر شهید. خواهر جانباز. آواره. خدا را شکر که آن روز دوشنبه در خانه پدرش بود و الا در بمباران خانه اش مریم و بچه ها هم رفته بودند. مریم می گفت: "روزی که سید رفت آرزو کردم که ای کاش در خانه ام مانده بودم. کاش می رفتم و خبر شهادت سید را نمی شنیدم" ماشینی به سرعت از کنارم گذشت و آب کثیف کف خیابان را روی چادر و صورتم پاشید. بچه ها خیس شده بودند. باران شدید شده بود. باید به خانه برمی گشتیم. خانه ای که دوستش نداشتم. ترسناک بود. خانه ای در طبقه هفتم ساختمانی قدیمی در صیدا. دقیقا با فاصله ای چند متری از دریا ادامه دارد راوي : زني از جنوب لبنان 📝رقيه‌كريمي https://t.me/jshmhh13399https://eitaa.com/shahidhadadian74 https://eitaa.com/jashh2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_7859517133.mp3
11.19M
🔷 روایتگری زیبای حاج حسین یکتا از فرمانده خود شهید مهدی زین الدین و ماجرای عنایت ویژه شهید به مبحث راهیان نور https://eitaa.com/joinchat/3543204816C0f54881c10 خادم شهدا دانشگاه پیام نور شهرستان راور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ رقیه کریمی نویسنده روایت 🔥 جنگ با روستای ما آمد 🔥 امروز برای چندمین بار حرف های این پسر بچه فلسطینی را گوش کردم. حرف هایش دردناک بود درست شبیه زخم هایش. بچه های جنگ ... 🔥😭 "براي كي داري فيلم مي گیری؟ برای کی؟ ما برای هیچ کس مهم نیستيم. ما بچه ها هیچ گناهی نداریم. کاری نکردیم. اما از خواب که بیدار میشیم زیر آواریم..😔😭 التماس دعا فرج🤲🤲🤲 🔶جهت مشاهده روایت زنده از جنگ در قلب لبنان به کانال ذیل بپیوندید https://eitaa.com/jashh2 https://t.me/jshmhh13399https://eitaa.com/shahidhadadian74
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲🌦 دعای فرج الهی عظم البلا ☀️ بسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم ☀️ ❇️ الَهِي عَظُمَ البَلاءُ وَ بَرِحَ الخَفَاءُ 🔶 و انكَشَفَ الغِطَاءُ وَ انقَطَعَ الرَّجَاءُ ❇️ و ضَاقَتِ الأَرضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ 🔶 و أَنتَ المُستَعَانُ وَ إِلَيكَ المُشتَكَى ❇️ و عَلَيكَ المُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ 🔶 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ❇️ أولِي‌الأَمرِالَّذِينَ‌فَرَضتَ‌عَلَينَا طَاعَتَهُم 🔶 و عَرَّفتَنَا بِذَلِكَ مَنزِلَتَهُم ❇️ ففَرِّج عَنَّا بِحَقِّهِم فَرَجا عَاجِلا 🔶 قرِيبا كَلَمحِ البَصَرِ أَو هُوَ أَقرَبُ ❇️ يا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ 🔶 اكفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ ❇️ و انصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ 🔶 يا مَولانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ ❇️ الغَوثَ الغَوثَ الغَوثَ 🔶 أدرِكنِي أَدرِكنِي أَدرِكنِي ❇️ السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ 🔶 العَجَلَ العَجَلَ العَجَلَ ❇️ يا أَرحَمَ الرَّاحِمِينَ بحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 🎙 با نوای حاج مهدی سماواتی شهدایی🕊️🥀 محمد حسین حدادیان 🕊️🥀 https://eitaa.com/shahidhadadian74 صوت تمااااااام دعا و مناجات‌ها اینجا 👇 @ppt_doa
هنوز ظهر نشده بود گفت مامان میخوام برم بخوابم، تعجب کردم آخه همیشه این موقع‌ها بازی میکرد گفتم مگه خوابت میاد الان؟ گفت میخوام بخوابم که بابا میثم و تو خواب ببینم که منو بغل میکنه😔 من چیزی نگفتم. حالا یکی از خواب‌های امیر سجاد و قاب کردم. 🌷 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیام دخترِ کشف حجاب به نتــانیاهو.... اثرگذاری مدلِ جدید امر به معروف 👌
کارگاه تفکر ۲۱.mp3
13.94M
۲۱ آنچه در پادکست بیست و یکم می‌شنوید : - چرا در زندگی دانشمندان که بسیار اهل تفکرند هم ناآرامی و اضطراب و حتی خودکشی دیده می‌شود؟ - مدیریت زمان برای کسانی که اهل تفکر نیستند، یک مسئله غیرممکن است! - گم کردن اولویت‌ها و قفل شدن فکر در انسان چگونه اتفاق می‌افتد؟ منبع پادکست : جلسه ۹ از کارگاه تفکر @ostad_shojae | montazer.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب💓 راه، راه همواری نیست؛ راه خدا، راه دشواری است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گرم است دلم ، بہ دوست داشتنت ... شبیهی، بہ هر چیزے ڪہ بہ هر چیزے ڪہ دݪ آدم را مے برد فرقے ندارد ، چہ روزے از چه فصلی ... تو ،عجیب شبیهی بہ " حسین...🦋 " و اما حسین... حضرت عشق...❤️ تا‌خواستم‌ غزل‌ بنویسم‌ قلم‌ شکست‌💔😭 یعنی که عاجزند‌ ز‌ِ وصف‌ تو‌ واژه‌ها‌ حسین‌(ع)....🦋 به اندازه بی نهایت نقطه ها... به صدای آواز بلند سکوت پروانه ها.‌‌....🦋🦋🦋 دوستت دارم حسین....🦋 شهدایی محمد حسین حدادیان 🌹 به نیابت شهدا سلام محضر سید الشهداء 🌴صل الله علیک یا ابا عبدالله 🌴 🌴صل الله علیک یا ابا عبدالله 🌴 🌴صل الله علیک یا ابا عبدالله 🌴 کانال اصلی شهید🔰 کانال رسمی شهید مدافع ولایت و امنیت محمد حسین حدادیان https://eitaa.com/shahidhadadian74 🌷 ولادت : ۲۳ دی ۷۴ 🌷 شهادت : ۱ اسفند ۹۶ 🌷خیابان پاسداران تهران توسط دراویش داعشی صفت. https://www.aparat.com/shahidhadadian74 تکه کلام شهیدعزیزپایان مکالماتش🔰 زیرسایه آقا امیر المومنین علیه السلام باشین ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭😭ذوق و بی قراری مادر شهید والامقام ابوالحسن اسدی دارابی وقتی میبینه میخان عکس فرزندش رو روی دیوار شهر بکشن هر روز صبح برای نقاش چایی و صبحانه میاره و همونجا میشینه...😭
2_144251529871293456.mp3
9.76M
ساعت به شهادت 🕊️🥀 📗 کتاب حکایت فرزندان فاطمه ۱ 📚صفحه ۵۴ 🕊️🥀 ... 🕊️🥀 ...🦋 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar https://eitaa.com/khademshohada_110 @parvarestan_ir.
2_144251529867387953.mp3
14.07M
📚سفر ناتمام....🦋 شب_قسمت اول جلال الدینی یامی🕊️🥀 🕊️🥀 ... 🕊️🥀 ...🦋 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar https://eitaa.com/khademshohada_110 @parvarestan_ir.
2_144251529867391134.mp3
9.3M
📚سفر ناتمام....🦋 شب_قسمت دوم جلال الدینی یامی🕊️🥀 🕊️🥀 ... 🕊️🥀 ...🦋 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar https://eitaa.com/khademshohada_110 @parvarestan_ir.