eitaa logo
کمیته خادم الشهداء شهرستان انار
208 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
797 ویدیو
117 فایل
『سلام بر شَہـٰادَتْ ڪه بزرگترین نتیجہ حرکت است』 - الهــے نصیـرمان بـاش تا بصیـر گـردیم - و بصیرمان ڪن تا از مسیر بر نگردیم - و آزادمان ڪن تا اسیـر نگـردیم . . . ! لینک انتقاد ،پیشنهاد،سوال https://abzarek.ir/service-p/msg/1974466
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید"مهدی عزیزی":اگر می‌خواهیم کشورمان حفظ شود باید پشتیبان ولی فقیه باشیم 📌آقا مهدی، پاسدار سپاه قدس بود. او بخاطر ملاحظات شغلی خیلی محافظه کار بود. 🔸تیر ماه ۱۳۹۲ یک روزه مانده به ماه مبارک رمضان، خانواده با من تماس گرفتند که مهدی می‌خواهد به ماموریت برود و ما به دیدار برادرم رفتیم. 🔹وقتی مادرم چمدان مهدی را آماده می‌کرد، آقا مهدی گفت من چیزی احتیاج ندارم در صورتی که ماموریت‌های قبلی اینگونه نبود. ▪️هنگام وداع، مادرم مهدی را از زیر قرآن رد کرد و برادرم انگشترش را بوسید و به من هدیه داد. ▫️مادرم گریه کرد و من به ایشان گفتم نگران باش  یک ماموریت است و مهدی دوباره برمی‌گردد. اما مادرم گفت نه، برو به چهره برادرت نگاه کن، مهدی دیگر برنمی‌گردد! ●در آخرین پیامکش نوشته بود «مهدی جان سوالی دارم از حضورت، من آیا زنده‌ ام وقت ظهور؟ اگر آمدی من رفته بودم، اسیر ماه و سال و هفته بودم ،دعایم کن دوباره جان بگیرم، بیایم در رکاب تو بمیرم.» ○ولایت فقیه نقطه اشتراک وصایای شهداست. در وصیت نامه برادرم نیز به ولایت فقیه اشاره شده است و گفته‌اند رهبر انقلاب را تنها نگذارید. 🔻اگر می‌خواهیم کشورمان حفظ شود باید پشتیبان ولی فقیه باشیم و همه ی اقشار جامعه، روحیه جهادی داشته باشند.مسئولی که سرکار هست روحیه جهادی داشته باشد و برای پیشرفت ایران تلاش کنند. راوی : خواهر شهید مدافع حرم مهدی عزیزی https://eitaa.com/khademshohada_anar
📌تولد درمحضر عقیله بنی هاشم حضرت زینب س 🔸دوتا تولد داشت ۶فروردین تولد اصلی بود اما در شناسنامه ۱۵فروردین ثبت شده بود. 🔹همیشه دوتا تولد براش برگزار می‌کردیم.بماند که روز جوان،روز نوجوان،روز پاسدار و...هم باید براش هدیه می‌گرفتیم. ▪️آخرین تولد من(خواهر)بهم پیام داد : چی برات بخرم؟گفتم هیچی نمیخام این مسخره بازیا رو جمع کنیم. ▫️گفت:اصلا هم مسخره بازی نیست. برام یه عطر گرون قیمت خرید. بعد بهم گفت نگران نباش باید چندجا تلافی کنی. 🔻تولد۲۳سالگیش رو درمحضر عقیله بنی هاشم خانم حضرت زینب بود حسین جان تولدت مبارک عزیز برادرم راوی:خواهر شهید https://eitaa.com/khademshohada_anar
📌پاسداری از انقلاب... 🔸چقدر غبطه خورده بودم به محمودرضا بخاطر پاسدار شدنش و چقدر حالش خوب شده بود از اينكه پاسدار شده بود. 🔹بارها پيش آمد كه به او گفتم:"توى اين لباس از ما به شهادت نزديكترى؛ خوش به حالت".وقتى اين را مى گفتم مى خنديد. ▪️ وقتى پاسدار شد، مثل اين بود كه به همه چيز رسيده و ديگر هيچ آرزويى در اين دنيا ندارد. ▫️محمودرضا لباس پاسدارى را با عشق پوشيد.گاهى كه افتخار مى دهد و به خوابم مى آيد توى همين لباس مى بينمش. 🔻آنطرف هم مشغول پاسدارى از انقلاب است! راوی:برادر شهید https://eitaa.com/khademshohada_anar
📌شهید"ولی الله چراغچی":تا این ها آب نشود، خدا ولی را قبول نمی کند 🔸ولی الله هر وقت می خواست از شهادت حرف بزند، طفره می رفتم و حرف را عوض می کردم. اما او کار خودش را می کرد. 🔹هر بار که تشییع شهیدی را می دید، می گفت:«تهمینه! حتما توی مراسمش شرکت کن. شاید روزی هم بیاید که ولیِ تو را هم روی دست ببرند».می گفت:«می خواهم فاطمه را هم بیاوری تو مراسمم. جلوی جنازه ام». ▪️بعد دستی به بازوهایش می زد و می گفت:«اما تا این ها آب نشود، خدا ولی را قبول نمی کند».گریه می کردم و نمی خواستم معنای حرف هایش را بفهمم. ▫️وقتی خبر آوردند که در بخش آی سی یو ی بیمارستان بستری است، حال خودم را نمی فهمیدم. با قطار خودم را رساندم تهران . وقتی دیدمش نشناختمش از بس که لاغر شده بود. □وقتی پرستارها پیکر نیمه جانش را نیم خیز کرده و محکم به پشتش می زدند، دنیا روی سرم خراب می شد. داشتند ریه هایش را شست و شو می دادند. 🔻آنجا بود که حرفش یادم افتاد: «تهمینه! تا این ها آب نشود، خدا قبولم نمی کند.» کم کم داشت باورم می شد که خدا دارد قبولش می کند. راوی:همسر شهید https://eitaa.com/khademshohada_anar
📌دفاع تا آخرین نفس..‌. 🔸پدر شهید نقل میکند:پسرم علی آقا درعملیاتی که درمنطقه خالدیه خان‌طومان انجام گرفته بود به شهادت رسید وهمان جا مفقود شد. 🔹آنطور که به ماگفتند پیکرش رادر همان منطقه خالدیه تفحص کرده بودند.درآن عملیات علی به همراه تعدادی ازنیرو‌های سوری و مجاهدان عراقی وشهید سعید انصاری عازم مأموریت میشوند. ▪️انصاری زودتر به شهادت می‌رسد.بعد علی وتعداد دیگری ازنیرو‌ها دربرابر دشمن ایستادگی میکنند.اما مهمات‌شان تمام میشود. ▫️یکی ازبچه‌های سپاه خوزستان کنار علی بود که میرود مهمات بیاورد.امااین فرآیند رفتن و بازگشت طول میکشد. □دراین زمان علی ازپشت بیسیم می‌گوید که اگرمهمات زودتر برسد این دشمنانی که رو‌به‌روی ماهستند چیزی نیستند و میتوانیم ازپس شان برآییم. ●کمی بعدعلی مجروح میشود.حالاتیر به پایش خورده بود یاجای دیگری نمیدانیم.خودش از بیسیم اعلام میکندکه مجروح شده است. 🔻بعد میگوید:کاملاًمحاصره شده‌ایم وکاربه جایی رسیده که اگر مهمات هم برسد،دیگر فایده‌ای ندارد. این‌هاآخرین مکالمات علی پشت بیسیم بود.بعدمفقودمیشود و بعد ازهشت سال پیکرش بازگشته است. https://eitaa.com/khademshohada_anar
📌ماشاءالله پیل افکن؛ شهیدی که چشمش ترکش خورد و به جنگیدن ادامه داد تا ایران زنده بماند! 🔸شهید ماشاءالله پیل‌افکن، قهرمانی که در عملیات چزابه، شش شبانه‌روز بی‌وقفه جنگید تا تیپ ۷۷ خراسان را از محاصره نجات دهد. 🔹او با چشمی که ترکش خورده بود و بدنی خسته و گرسنه، اما دلی پر از ایمان، در پشت و مقابل جبهه دشمن تنها جنگید. آن‌قدر از مهمات غنیمتی دشمن استفاده کرد تا دیگر حتی یک گلوله هم باقی نماند. ▪️وقتی محاصره کامل شد، آخرین گلوله‌ها را شلیک کرد و با لب تشنه و چشمانی که ۶ شبانه‌روز خواب را ندیده بود، به اسارت دشمن درآمد… ▫️اما دشمن که از این قهرمان شکست خورده بود، خشم خود را بر پیکر پاکش خالی کرد: _دستان توانمندش را از بازو قطع کردند _چشمانش را از حدقه بیرون آوردند _دندان‌هایش را شکستند _پوست سر و صورتش را کندند، محاسنش را با گوشت و پوستش جدا کردند _در نهایت با نشاندن صدها گلوله در بدنش، او را به شهادت رساندند 🔻ماشاءالله جنگید تا ایران زنده بماند، امروز ما باید برای عزت ایران بایستیم! ماشاءالله جانش را تا آخرین لحظه داد، تا امروز ما راه او را با جهاد علمی، اقتصادی و فرهنگی ادامه دهیم. https://eitaa.com/khademshohada_anar
●برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) می کنم." ● هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟ 📎فرماندهٔ گردان یازهرای لشگر ۱۴ امام حسین(ع) 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان ●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات کربلای۱۰ https://eitaa.com/khademshohada_anar
9.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌توسل شهید برونسی به حضرت زهرا سلام الله علیها سخنان شهید برونسی بعد از عملیات فتح المبین: 🔸ما هیچ کاری از خودم نمی‌دانم. یاد گرفته‌ایم دیگر. به بچه‌ها می‌گویم یک وصیت از ما به شما، وصیت که آقا وقتی کارتان گیر می‌کند، امام زمان (عج) را فقط به مادرش زهرا قسم بدهید، هیج جا نمی‌تواند برود، ولتان نمی‌کند، خدا شاهد است تا پیروزتان نکند. 🔹به غیر از مادرش زهرا (س)، به هیچ کسی قسمش ندهید که دیر می‌رسد. ما این را امتحان کردیم. ما در فتح‌المبین هر چی داد زدیم یکی به دادم نرسید. ▪️اوقاتم تلخ رفت، گفتم های امام زمان! به آقات علی قسم، اگر روز قیامت شکایت نکردم به مادرت زهرا (س). حالا به داد ما برس این‌جا گیر کردیم. ▫️این میدان مین، این بچه‌های مردم این‌جا، هیچ کسی خبر ندارد. لا اله الا الله من دیگه حرفی نگویم؛ ما رفتیم بالای سرشان، ما را ندیدند. این بچه‌های دیگر یک مقدار از مین رد کردیم این دو گروهان دیگر گفتیم دیدیم بابا، پشت خم، پشت خم نمی‌رود دیگر سوار شتر. 🔻گفتیم بابا مین کجایِ دیگه بریزید تپه‌ها را بگیرید دیگر. ریختند از آن تپه‌ها به توفیق پروردگار یک مین منفجر نرفت. یک مین!!! این کار خدا هست این کار، کار بشر نیست این کارها. https://eitaa.com/khademshohada_anar
📌زندگی شیرین؛خاطره ای از شهید"مصطفی صدرزاده" 🔸بعضی آقایان وقتی وارد خانه می‌شوند و محیط خانه را نامرتب می‌بینند یا متوجه می‌شوند که غذا آماده نیست، اعتراض می‌کنند. 🔹مواقعی بود که بخاطر موقعیت کاری یا بچه‌داری نمی‌توانستم غذا آماده کنم یا خانه را مرتب کنم، وقتی مصطفی وارد می‌شد از او عذرخواهی می‌کردم ▪️از ته قلبش ناراحت می‌شد و می‌گفت: تو وظیفه‌ای نداری که برای من غذا درست کنی، تو وظیفه‌ای نداری که خانه را مرتب کنی، این وظیفه من است و حتما من این‌جا کم کاری کردم ▫️بعد با خنده به او می‌گفتم:‌ پس من چه کاره هستم و وظیفه من چیست؟ مصطفی هم پاسخ می‌داد: وظیفه تو فقط تربیت بچه‌هاست، 🔻بقیه کارهای خانه وظیفه من است اگر خودم بتوانم کارهای خانه را انجام می‌دهم و اگر نتوانستم باید با کسی هماهنگ کنم که این کارها را برای تو انجام دهد. "زندگی با مصطفی خیلی شیرین بود" https://eitaa.com/khademshohada_anar
📌اخلاق شهدایی... 🔸به غیبت ڪردن خیلی حساس بود؛ میگفت هر صبح در جیبتان مقداری سنگ بگذارید، برای هر غیبت یڪ سنگ بردارید و در جیب دیگرتان بگذارید 🔹شب این سنگ ها را بشمارید، این طوری تعداد غیبتها یادمان نمیرود و سعی میڪنیم تعداد سنگ ها را ڪم ڪنیم. https://eitaa.com/khademshohada_anar
📌 وقتی شهید مصیب ‌مجیدی "اشک" را راهکار شهادت به شهید چیت سازان معرفی کرد 🔸خواب مصیب، معاونـش را دیـده بـود و حـال غـریبی داشت. بهـش گفتـه بود: خیـلی دلتنگتون شدم؛ هم دلتنگ تو، هم دلتنـگ بقیه شهـدای واحد. 🔹میگفت التماسش کردم و پرسیدم از کدوم راهکـار رفتی کـه به این مقـام رسیـدی؟»شهـید مجـیدی هم گفـته بود: «راه کــار اشــک» ▪️از روزی که خواب دیده بود تا صبـحِ شهادتش روزوشبی نبود که چشمهایش خیس اشـک نباشد. ▫️حالا به هر بهانه؛ روضه، نمـاز، نماز شب و یا حتى موقـع توجيـه نيـروهـا، بغـض تـوی گـلویش جمـع می شد و گـریه میکـرد، آنهـم با صـدای بلـند؛ بی ریـای بی ریـا .. 📜دلیـل/ بقلـم حمـید حسـام https://eitaa.com/khademshohada_anar
📌شجاع و جسور مثل"حاج همت"/توفیق تبلـیغ حضرت امـام... 🔸من خیال میکردم خـودم آدمِ جسوری هستم! امـا حاج همت پـاک روی دسـت مـا زده بـود!! 🔹روز تظـاهرات (مراسم برائت) او یک سـری از ایـن تصـاویر کوچک برچسب دار حضـرت امـام را تـوی جیب دشداشه خودش گذاشته بود. ▪️هر چند لحظه یکبـار در حـالی که برچسب را کـف دستش مخـفی کرده بود، بطرف مأمورین پلیس سعودی می رفت دسـت در گـردن آنهـا می انداخت و با آنها معـانقـه میکرد! ▫️ناغافل میدیدی صدای خنـده جمعیت بلنـد شده! نگو معـانقـه کردن برای حـاج همت بهـانه ای بود تا بتواند خیلی راحت تصویر حضـرت امـام را به پشتِ کـلاه کاسکتِ سفید رنگ مـأمورین پلیس سعودی بچسباند. 🔻پلیس های بینوا که از علت خنده شدید مردم بی خبـر بودند، دائـم بـه آنهـا چشـم غُـره میرفتند. آنروز با ترفند زیرکانه حاج همت، حدود پنجاه - شصت نفر از مأمورین قلـدر سعودی، ناخواسته و ندانسته به توفیق تبلـیغ حضرت امـام مفتخر شـدنـد. 🎙راوی: جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان 📜همپـای صاعقه / انتشارات سـوره مـهر https://eitaa.com/khademshohada_anar