.
#روایت_عشق 💚
خادم الشهدا شیخ عبدالله ضابط
.
❇️ نماز ظهر و عصر را حسینیه ی #طلائیه خواندیم و آمدیم بیرون حسینیه. خبری از #حاجی نبود. هنوز داشت داخل حسینیه با #شهدای_گمنام راز و نیاز می کرد.
⚜ وقتی بیرون آمد، از بس #گریه کرده بود چشمانش سرخ شده بود. مقداری #تربت شهید همراه داشتم. از جیبم بیرون آوردم و به او نشان دادم. بو کرد و به #چشمانش مالید. حالش عوض شد و بعد از چند لحظه ای به من گفت:
فلانی، این چه خاکیه؟ از کجاست؟!
گفتم: #تربت_شهیده.
گفت: بوی عجیبی داره! مثل خاک های دیگه نیست.
🔅 وقتی به او گفتم این خاک، تربت #جمجمه های چند تا شهید است، اشک هایش جاری شد و گفت: « میشه این خاک پیش من باشه.» خاک را به حاجی دادم. از آن روز به بعد هر وقت و هر جایی می خواست از شهدا حرفی بزند، اول آن تربت را می بوئید و بعد، از شهدا می گفت؛
#می_سوخت_و_می_سوزاند.
.
♻️ #علمدار_روایتگری؛
#شیخ_عبدالله_ضابط
.
🕊کمیته خادمین شهدا هرمزگان🕊
@khademineshahodahormozgan
.
✨ می ایستاد کنار جاده. انگار نه انگار که بیابان است. دست تکان می داد تا یکی از اتوبوس های #راهیان_نور، جلوی پایش ترمز کند. بنده های خدا فکر می کردند از کاروان خودش جامانده است. سوار که می شد اول همه را ورانداز می کرد. کمی گرم می گرفت و #روایتگری_اش را شروع می کرد.
.
❇️ اصرار جماعت، فایده ای نداشت. نمی توانست همراهی شان کند. وسط بیابان پیاده می شد و دوباره روز از نو و روزی از نو!
#شیخ_عبدالله_ضابط
#نسال_الله_منازل_الشهدا
.
🕊کمیته خادمین شهدا هرمزگان🕊
@khademineshohadahormozgan