eitaa logo
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
2.5هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
158 فایل
ارتباط با ادمین @Yassekaboood هیئت خواهران خادم الزهرا سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی همدان بلاخره خون شهید محمد حسین عزیز می‌جوشد و حاج قاسم هست #حدادیان #گلستان هفتم #شهید جمهور #تنها هیات مذهبی به نام #حاج قاسم در کشور @khaharankhademozahra
مشاهده در ایتا
دانلود
🏝با هر صبح بارقه‌ای از نور، طلوع خورشید مهربانی را نوید می‌دهد، ومن دلگرم به بودن‌تان حضرت پدر! برای شروعی زیبا سلام می‌کنم!🏝 ⚘الْمُؤَمَّلِ لِلنَّجَاةِ، الْمُرْتَجَى لِلشَّفَاعَةِ، الْمُفَوَّضِ إِلَيْهِ دِينُ اللَّهِ همان كه از او آرزوي نجات برند، و اميد شفاعت از او دارند، آن كه دين خدا به او واگذار گشته⚘ 📚مفاتیح الجنان،صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
❤️ (ص) فرمودند: 🍀 أنا و علیٌّ مِن شَجَرةٍ واحدةٍ وَالنّاسُ مِن أشجارٍ شَتّی. 🍃 ریشه من و علی از یک درخت است، و دیگر مردم از درختان گوناگون هستند. 📖 کنزالعمال، ج١١، ص٦٠٨ اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
🔶 استاد شیخ جعفر ناصری حفظه الله تعالی
شهدا واقعا بند ناف تعلقات دنیا را قیچی کرده‌اند و یادمان دادند که باید از آن دنیا به آسانی بگذریم.
💚🌹💚 ....🌹 جانت را که بدهے‌ در راه خدا "شهیـد" مے‌نامند تو را به گمانم اگر روحت را هم بدهے‌شاید... و من احساس مے‌کنم اینجا در این سرزمین دختران زیادے ‌هستند که هر روز، پشتِ سنگر ِسیاه ِساده ے‌سنگینِ خود دفاع مے‌کنند از نجابتشان و هر لحظه شهید مے‌شوند انگار... پس" " حواست به حجابت باشد...♡
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
🏝فرازی از #عطردل‌آرای‌غدیر (۳۱) ⚘بخشی‌از‌خطبه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز غدیر⚘ 💎مَ
🏝فرازی از (۳۲) ⚘بخشی‌از‌خطبه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز غدیر⚘ 💎وَلاشَهِدَ الله بِالْجَنَّةِ فی (هَلْ أَتی عَلَی الْاِنْسانِ) إِلاّلَهُ، وَلا أَنْزَلَها فی سِواهُ وَلامَدَحَ بِها غَیْرَهُ. 💠و خداوند در سوره ی «هل أتی علی الإنسان» گواهی بر بهشت [رفتن ] نداده مگر برای او(علی)، و آن را در حق غیر او نازل نکرده و به آن جز او را نستوده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
ادامه قسمت۱۳۹ از کتاب #دلتنگ‌نباش #شهید_روح‌الله_قربانے روح الله قرآن برداشته بود و زینب کتاب دعا.
ادامه قسمت۱۴۰ از کتاب به یاد حرفش افتاد که می گفت: «زینب تو زندگیت خیلی یکدست و آرومه، ولی من زندگیم خیلی بالا پایین داشته. مخصوصاً بعد از فوت مامانم.» با خودش فکر می کرد: روح الله راست میگه. اما حکمتش چیه منی که اینقدر زندگیم آرومه، با روح اللهی که اینقدر زندگیش بالا و پایین داشته، به هم رسیدیم؟ ته این ماجرا به کجا میخواد برسه؟ به شهادت روح الله که فکر کرد، رعشه به جانش افتاد. هنوز چشم به گنبد داشت که اشک هایش جاری شد. از امام رضا علیه السلام خواست کمکش کند و برای زندگی‌اش دعا کند. بعد از اینکه نماز ظهر و عصر را خواند، به هتل برگشت. از روح الله و علی خبری نبود. کمی استراحت کرد و برای نماز مغرب و عشا هم به حرم رفت. نمازش را که خواند، پدرشوهر و همسرش را دید. با هم به هتل برگشتند. پدر روح الله گفت:« بچه ها هنوز نیومدن. خبری ازشون نیست. زنگ بزن ببین کجان.» _ چند بار زنگ زدم، جواب ندادن. نگران نباشید. دیر نکردن میان حالا. ساعت حدود ۱۰ شب بود که آمدند. از بالا پایین پریدن های علی و تعریف هایش معلوم بود که حسابی بهش خوش گذشته. زینب گفت: «چطور بود روح الله؟ خوش گذشت؟» _ نه بابا، اصلاً هیجان نداشت. زینب با تعجب گفت:« هیجان نداشت؟ تو تلویزیون که نشون میده خیلی ترسناکه. سقوط آزادش رو نرفتی؟» _ چرا رفتم. هیچم ترسناک نبود. از اون بالا می افتادی پایین. خیلی مسخره بود بابا. زینب خندید و گفت:« وقتی تو میری مأموریت تو شرایط سخت زندگی می کنی همینه دیگه، اینا برات هیجان نداره.» صبح فردا حرم بودند که از محل کارش با روح‌الله تماس گرفتند و گفتند که برگردد. هنوز دو روز از مرخصی اش مانده بود اما باید برمی‌گشت. همان لحظه برگشتند هتل و وسایلشان را جمع کردند و رفتند ترمینال. اتوبوس تا تهران نداشت. مجبور شدن شهر به شهر برگردند. ظهر فردایش بود که به تهران رسیدند. صبح روز بعد روح‌الله وسایلش را جمع کرد و رفت ماموریت. زینب هم رفت خانه ی پدرش. [هر روز با