هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
🌿 📓رمان امنیتی رفیق قسمت 83 *** بهزاد با خونسردی داخل ماشین شیشهدودی نشست و کمربند ایمنیاش را
🌿
📓رمان امنیتی رفیق
#قسمت84
بهزاد نفس عمیقی کشید و شلیک کرد. نه یکی، نه دوتا؛ بلکه پنج گلوله از خشابش را به سمت امین فرستاد. برگهای درختان که در مسیر گلوله بودند تکان میخوردند و بر زمین میریختند.
سارا میدانست تیراندازی بهزاد از صد متری هم خطا ندارد؛ چه رسد به الان که فاصلهشان کمتر از پنجاه متر بود. وقتی سارا دید که جنبندهای پشت درختان، مانند یک جسم بزرگ و سنگین بر زمین افتاد، خیالش راحت شد و با آسودگی به صندلی تکیه داد؛ اما بهزاد برای مطمئن شدن از شکارش، آرام و بیصدا به سمت امین رفت که حتی فرصت دفاع از خودش را هم پیدا نکرده بود.
بالای پیکر امین ایستاد. امین تعادلش را از دست داده و از موتور بر زمین افتاده بود؛ و همزمان، موتورش هم افتاده بود رویش.
از پنج گلوله، سه تایش در سینه امین نشسته بود و دوتایش، تنه درخت را خراشیده بود. بهزاد روی پاهایش نشست. هیچ احساسی نداشت؛ نه حس پیروزی و نه عذاب وجدان. خیلی وقت بود که کشتن انسانها برایش عادی شده بود و حس خاصی را در او برنمیانگیخت.
دست گذاشت بر گردن امین. نبضش هنوز بیرمق و کمفشار میزد؛ اما بهزاد مطمئن بود با این حجم خونی که از امین رفته و با تیری که مستقیم بر قلبش نشسته، محال است تا چند دقیقه دیگر زنده بماند. صدای خشداری که از بیسیمِ امین به گوش میرسید، توجه بهزاد را به خود جلب کرد. صدا را میشناخت؛ حاج حسین بود که داشت امین را صدا میزد:
- شاهد، شاهد، مرکز! شاهد، شاهد، مرکز!
احساس کرد انگشتان دست راست امین تکان کمرنگی خوردند؛ پس هنوز کمی هوشیاری برایش مانده بود. شاید هم صدای فرمانده، انقدر برای امین ارزش داشته که تن بیجانش را به حرکت واداشته. باز هم صدای حاج حسین:
- امین جان کجایی؟ چرا جواب نمیدی؟
بهزاد دوست داشت بالای سر جنازه امین بایستد و قاهقاه به تقلای حاج حسین برای ارتباط با امین بخندد؛ ولی باید میرفت.
میدانست که امین بیشتر از دو سه دقیقه زنده نمیماند؛ شاید هم کمتر. دوید به طرف ماشینش و سوار شد. انگشتان امین، با آخرین رمقی که داشتند، آرام شاسی بیسیم را فشار میدادند. انگار در این حال احتضار هم تنها چیزی که میفهمید، این بود که نباید فرمانده را بیجواب بگذارد.
حاج حسین: امین! جواب بده!
- فشش...فش...فشش...
و دیگر جواب نداد؛ نه این که نخواهد؛ نتوانست. از پشت درختها، کسی به طرف امین آمد و بدون این که حتی به پیکر بیجانش نگاه کند، رفت دنبال ماشین بهزاد.
***
چشمان امین نیمهباز بودند و لبانش هم. انگار داشت میخندید؛ دندانهای ردیف و سپیدش از پشت لبهای نیمهبازش میدرخشیدند. با این که غافلگیر شده بود، اثری از ترس در چهرهاش به چشم نمیخورد. حسین دلش نمیخواست از کنار جنازه بلند شود. ظاهرش محکم و جدی بود؛ اما فقط خدا میدانست که جانش برای نیروهایش درمیرود. هربار که در کنار یکی از یاران شهیدش مینشست، از زنده ماندنش تعجب میکرد. چطور آنها رفتهاند و او، توانسته بدون یارانش زنده بماند؟
#ادامه_دارد
#رمان_امنیتی_رفیق
#به_قلم_فاطمه_شکیبا
AUD-20210914-WA0001.mp3
6.77M
دعای هفتم صحیفه سجادیه
با دقت تمام و به نیت سلامتی همگی بخونیم.
💔
دست کرد توی کفن و یک تکه استخوان سوخته آورد بیرون
گفت اونایی که میگن مدافعان حرم واسه پول میرن
ببینید از پسر رشید من یک مشت استخوان سوخته برگشته...
مادر #شهید_مجید_قربانخانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #استوری
🌿 شما به ملکوت نزدیکتر هستید...
🔸 شما جوانها... بهتر میتوانید #تهذیب_نفس کنید...
📌ابتلائات فراگیر پیش از ظهور
🔸کمال الدین - به نقل از محمّد بن مسلم-: از امام صادق علیه السلام شنیدم که میفرماید: «پیش از [ظهور] قائم، نشانههایى از جانب خداوند عز و جل براى مؤمنان پدید میآید».
گفتم: آن نشانهها چیست، قربانت گردم؟
🔸فرمود: «سخن خداى عز و جل که: «بى گمان، شما را میآزماییم» یعنى مؤمنان را پیش از ظهور قائم، «به چیزى از ترس و گرسنگى و کاهش در مالها و جانها و محصولات، و شکیبایان را مژده ده»» و فرمود: «آنان را به اندکى ترس از پادشاهان بنى فلان در آخر سلطنتشان، و گرسنگى با گرانى قیمتها، و کاهش در اموال، میآزماید» و فرمود: «کساد کسب و کار و اندک شدن برکت و کاهش در جانها و فرمود: «مرگ فراگیر (سریع) و کاهشى در میوهها و فرمود: «یعنى کاستى در محصولات زراعى. [و افزود:] «شکیبایان را در این هنگام، به نزدیک شدن ظهور قائم علیه السلام مژده ده».
🔸ایشان سپس به من فرمود: «اى محمّد! این است تأویل آیه. خداى متعال میفرماید: «و تأویل آن را جز خدا و راسخان در علم، کسى نمیداند»».
🔻منبع: الغیبة، نعمانى: ص۲۵۰، ح۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برنامه تلویزیونی دست خط
گفتگو با حاج حسین یکتا
جمعه 1400/7/9
ساعت 16
شنبه 1400/7/10
حوالی 11
از شبکه 5 سیما
#حسینیکتا✨
🔷 ذکر قیمتی
▫️گزیدهای از #خاطرات اطرافیان آیتالله بهجت قدسسره
📝 به ایشان(آیتالله بهجت) گفتم : آقا میشود یک ذکری به ما بدید که دائمی باشد، خیلی بزرگ باشد.
فرمودند : «در قبال این ذکری که من دارم به شما میدهم اگر تمام گنجهای عالم را جمع کنید بیاورید، بروید داخل کوهها هر چه جواهر وجود دارد جمع کنید، بروید در دریاها هر چه مروارید وجود دارد جمع کنید با این ذکری که به شما میدهم برابری نمیکند». گفتم: آقا بفرمایید چه ذکری هست که اینقدر با همه جواهرات دنیا برابری نمیکند؟ ایشان فرمودند: «#استغفار، #استغفار، #استغفار؛ اگر بدانید چه هست این استغفار! چه گنجهایی در این ذکر استغفار نهفته هست! باید بیابید که این استغفار چیست». ...
🔴بر اساس خاطرۀ یکی از مرتبطین
1_1167109394.mp3
12.68M
#خانواده_آسمانی ۲۴
🎯 رسیدن به هدفی که خداوند برای انسان در نظر گرفته، به دو عامل اساسی بستگی دارد؛
- محبت همراه با اطاعت (مودّت)
- عشق
این دو چگونه میتوانند انسان را به خداوند برسانند؟
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_پناهیان
@Ostad_Shojae
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ
🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّل فَرَجَهم و العَنْ اعَدائهْم اجْمَعین بِه عَددِ ما احاطَ بِه عِلْمُک
#صبحتبخیرمولآیمن
🏝سلامی از ژرفای قلب گرفتهی ما...
سلامی از بیکران دلتنگیهای همواره....
سلامی از پهندشت تفتیدهی دلهایمان...
سلامی از چشم.های خشکیده بهراه....
سلامی از طغیان خاموش بغضها...
سلام به شما حضرت باران ، حضرت بهار ، حضرت پرواز....
#امام_زمان 🏝
⚘وَ أَحْيِ بِهِ مَا بُدِّلَ مِنْ كِتَابِكَ
و آنچه از [معانی] كتاب تو تغيير دادهاند به وجودش زنده ساز⚘
📚مفاتیح الجنان،صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج