eitaa logo
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
2.4هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
6.1هزار ویدیو
150 فایل
ارتباط با ادمین @Yassekaboood هیئت خواهران خادم الزهرا سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی همدان بلاخره خون شهید محمد حسین عزیز می‌جوشد و حاج قاسم هست #حدادیان #گلستان هفتم #شهید جمهور #تنها هیات مذهبی به نام #حاج قاسم در کشور @khaharankhademozahra
مشاهده در ایتا
دانلود
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
📗رمان امنیتی رفیق #قسمت118 حسین لبخند زد: - پس دقیقاً اومدم سراغ اصل جنس...خوبه. بعداً درباره این
🍃🍃🍃 🍃🍃 🍃 📗رمان امنیتی رفیق نشست روی یکی از صندلی‌هایی که در هال بود. ابراهیمی هم نشست. حسین گفت: - وقتی انقلاب شد، ما یه نهاد امنیتی داشتیم به اسم ساواک که اعضاش یا متواری شده بودن یا دستگیر. ارتش هم وضعیت پایداری نداشت. یعنی عملاً به لحاظ امنیتی و اطلاعاتی، صفر بودیم. اسرائیلی‌ها ساواک رو ساخته بودن و تجربیاتشون رو در اختیارش می‌ذاشتن؛ ولی ما بعد از انقلاب تنهای تنها بودیم؛ فقط خدا رو داشتیم. باید از صفر شروع می‌کردیم به کار اطلاعاتی و امنیتی؛ با تجربیات محدودی که بعضی از مبارزهای کهنه‌کار به دست آورده بودن. وقتی می‌گم ما، یعنی منِ شونزده، هفده ساله و چندتا نوجوون همسن خودم...دیگه بزرگ‌ترین‌هامون بیست و خورده‌ای سن داشتن. من از اون موقع کار اطلاعاتی رو شروع کردم. بعد مثل این که چیزی یادش افتاده باشد، زد زیر خنده: - اون موقع‌ها کارم این بود که راه بیفتم دنبال اعضا و سمپات‌های مجاهدین خلق تا خونه تیمی‌هاشون رو پیدا کنم. یادش بخیر. دیگر به حیرت ابراهیمی توجه نکرد. گوشی نوکیا را از جیبش بیرون آورد، سیمکارت را داخل آن گذاشت و شماره کمیل را گرفت. کمیل بلافاصله جواب داد. حسین بی‌مقدمه گفت: - الان تنها کسی که مطمئنیم هلال ماه رو رویت کرده، همونه که پیش توئه. سریع بهش بگو به تو هم نشون بده. و قطع کرد. ابراهیمی از حرف‌های حسین سر در نمی‌آورد؛ تلاشی هم برای فهمیدنشان نکرد. می‌دانست به او ربطی ندارد؛ اما سوال دیگری پرسید: - چطوریه که می‌گید میلاد از نیروهای مخلص و پاکتونه؛ ولی اون نفوذی گفت میلاد توی تیم شما عامل نشت اخبار بوده؟ - وقتی می‌گه تنها نشتی تیم من میلاده و نه کس دیگه، یعنی تیمم از اول پاک بوده؛ در نتیجه، اونا مجبور شدن میلاد رو منبع کنن تا بتونند کارشون رو پیش ببرند. من از اولم، با توجه به اشراف اطلاعاتی‌ای که روی من و وضعیت نیروهام داشتن، حدس می‌زدم نشتی از تیم خودم نیست و باید توی رده‌های بالاتر دنبال نشتی بگردم. حسین سرش را جلوتر آورد و صدایش را پایین‌تر؛ طوری که فقط ابراهیمی صدایش را بشنود: - اگه پسر رفیقم ابراهیم نبودی و خودم آموزشت نداده بودم، ابداً این حرفا رو بهت نمی‌زدم. الانم دارم می‌گم فقط برای این که می‌خوام تجربه‌م رو در اختیارت بذارم... . چشمان ابراهیمی، تشنه و مشتاق به حسین نگاه می‌کردند. حسین گفت: - فردای روزی که کمیل تونست با دیوونگی خاص خودش شهاب رو به حرف بیاره، از بالا دستور اومد که بازجوی شهاب عوض بشه. من فهمیدم از این قضیه بوی خوبی نمیاد؛ ولی چون کمبود نیرو داشتم و از یه طرفم دستور از بالا بود، چیزی نگفتم؛ حتی صداش رو هم درنیاوردم. دو روز بعدش دیدم چند صفحه از اعترافات شهاب کم شده. دیگه مطمئن شدم قضیه خیلی فراتر از چندتا مهره کوچیک توی تیم خودمه. انگشت اشاره‌اش را به سمت ابراهیمی گرفت و تکان داد: - مهم‌تر از دستگیری اون تروریست‌ها و منافق‌ها و جاسوس‌های اسرائیلی‌ای که دنبالشونیم، دستگیری نفوذی‌هاییه که توی بدنه خود ما و کلا نظام جا خوش کردن و دارن مثل موریانه، آروم‌آروم می‌خورنمون. یادت باشه امریکا و اسرائیل و هیچ کوفت و زهرمار دیگه‌ای نمی‌تونن ضربه‌ای به ما بزنن، مگر وقتی که ستون پنجمشون رو جلوتر فرستاده باشن بین ما. این اوضاع به هم ریخته مملکت هم که می‌بینی، بخاطر همون ستون پنجمه. تا ستون پنجم دشمن رو نزنی، هرکاری بکنی فایده نداره. **