هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
📓رمان امنیتی رفیق #قسمت18 بالاخره بعد از پنج دقیقه که از ورود سارا به کافه گذشته بود، توانست حدس
📓رمان امنیتی رفیق
#قسمت19
و طوری که بقیه متوجه نشوند، اسلحه زیر کتش را به پیشخدمت نشان داد. پیشخدمت که در مرز سکته بود سریع قبول کرد و با کمیل رفتند پشت پیشخوان. همه همکارهای کمیل میدانستند او در انجام عملیات روانی استاد است.
کمیل با همان نگاه تیزش خیره شد به چشمان پیشخدمت جوان:
- عین آدم برام توضیح بده چرا وسایل اون خانم رو گذاشتی توی کیسه و انداختی توی سطل؟
صدای پیشخدمت به وضوح میلرزید:
- آقا به خدا من تقصیری ندارم. تو رو خدا یه کاری نکنین از کار بیکار بشم. من هشتم گرو نُهمه. کمک خرج خونوادمم. پول دانشگاه آبجیمو من باید دربیارم. به خدا من کسی رو نکشتم! اصلا اون خانمه نمرده که! زنده بود.
- اگه درست جواب بدی و واقعا بیتقصیر باشی خیلی برات دردسر نمیشه. جواب سوالمو بده!
پیشخدمت زبانش را روی لبهای خشکش کشید:
- دو سه ساعت پیش یه آقایی اومد اینجا، نشست ته کافه. یکم بعدش همون خانمه اومد. مَرده یه کیف و چمدون داد به زنه. بعدم زنه چادر و پوشیهش رو درآورد و گذاشت توی کیسه. مَرده گفت صد و پنجاه هزار تومن بهم میده اگه چند دقیقه بعد از رفتنشون برم اون کیسه رو بندازم توی سطل. منم دستم تنگ بود، دیدم کار خاصی نیست. این کار رو کردم و پولشم گرفتم. باور کنین نمیدونستم اینطوری میشه!
کمیل پرسید:
- سر کدوم میز نشسته بودن؟
جوان با دست به یکی از میزهای ته کافه اشاره کرد. کمیل نگاهی به دوربینها انداخت. آن میز دقیقا در نقطه کور دوربینها بود. دوباره رو به جوان کرد:
- اون مرده چی؟ چه شکلی بود قیافهش؟
- بلند و چهارشونه بود. موهای وسط سرشم ریخته بود و خیلی کم مو داشت. پوستشم خیلی تیره بود. راستش صورتشو ندیدم، ماسک داشت آخه. ولی چشماش سبز بود.
کمیل سرش را تکان داد و گفت:
- بار آخرت باشه از این کارا میکنی! برای پول که هرکاری نمیکنن! همینم ممکنه برات دردسر بشه. درضمن، با احدالناسی درباره حرفایی که امروز زدیم حرف نمیزنی، فهمیدی؟
جوان سرش را تکان داد:
- چشم آقا. ببخشید!
کمیل از کافه بیرون آمد و به حفاظت فرودگاه سپرد حواسشان به جوان باشد. حالا باید دنبال دو نفر میگشت:
- اول سارا و دوم، تیم پشتیبانیاش. بیسیم زد که نتیجه استعلام پلاک را بفهمد و برود دنبال سارا.
***
خودش هم نمیدانست چند ساعت است که در ماشین مقابل خانه حانان نشسته. از دیروز صبح تا آن لحظه، یک ثانیه هم پلک بر هم نگذاشته و تمام حواسش را داده بود به خانه حانان. نماز صبحش را هم همانجا پشت ماشین خواند. ساکت بود و آرام با تسبیح شاه مقصودش ذکر میگفت. کوچه آرام بود و کمتر پیش میآمد کسی از آن عبور کند.
ساعت هفت صبح، تازه داشت چشمانش گرم میشد که همراه در جیبش لرزید و زنگ خورد. از دیدن شماره ناشناس تعجب کرد. تماس را جواب داد و صدای حانان را شنید:
- سلام. بیا دنبالم، همونجا که دیروز پیادهم کردی...
ادامه دارد...
#رمان_امنیتی_رفیق
#به_قلم_فاطمه_شکیبا.
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان #قسمت18 📡 ابعاد فروپاشی خانواده در برنامههای ماهوارهای 3⃣1⃣ نمایش مکرّ
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#قسمت19
📡 ابعاد فروپاشی خانواده در برنامههای ماهوارهای
4⃣1⃣پخش سریالهای دنبالهدار
💢یکی از اصلیترین سیاستهای شبکههای تلویزیونی📺 برای جذب و حفظ مخاطب، پخش سریالهای دنبالهدار🎞 است. سریال دنبالهدار، به جهت هیجان و حالت تعلیقی که در متن داستان دارد، مخاطب را به دنبال خود میکشانَد.
🔷مخاطب، همیشه در حالت انتظار میمانَد و دوست دارد بداند در قسمت بعد، چه اتّفاقی رخ میدهد؟ به همین دلیل هم حدّاقل تا قسمت پایانی سریال، مخاطب شبکهای میماند که این سریال را پخش میکند؛
🔶 امّا متولّیان رسانه، تنها به ایجاد هیجان در سریال، بسنده نمیکنند و دنیایی از پیامهای ضدّ فرهنگی ⛔️خودشان را در قالب این سریالها به خوردِ مخاطب میدهند. برخی از این سریالها، مثل سریال «۲۴»، نزدیک به دویست قسمت داشته و از طولانیترین سریالهای ماهوارهای به شمار میآید که تا کنون از شبکۀ «فارسی وان» پخش شده است.
📚بشقابهای سفره پشت باممان، ص 92-93
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#ماهواره
#محسن_عباسی_ولدی