هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
📓رمان امنیتی رفیق #قسمت44 هیچکدام اینها را به زبان نیاورد؛ فقط لبخندی زد تا جوان بیشتر احساس صم
📓رمان امنیتی رفیق
#قسمت45
امید: بله آقا، ولی تماس و پیام مشکوکی نداشتند. انگار شیدا از قبل توجیه شده و دیگه لازم نبوده باهاش ارتباط بگیرن. فقط پیج فیسبوک شیدا پر بود از پستها و مطالب توهینآمیز نسبت به نظام و رهبری و طرح ادعای تقلب. که اکثرش هم متنهایی هست که خیلی توی سایتها داره دست به دست میشه. معلومه که از خودش نیست.
صدای عباس که از طریق میکروفون جاسازی شده در ماشینش منتقل میشد، باعث شد هر سه نفر سکوت کنند.
عباس: بفرمایید خانوما.
صدای باز شدن در آمد؛ گویا عباس در را برایشان باز کرده بود. شیدا سلام کرد اما صدف ساکت ماند. وقتی در ماشین جاگیر شدند، عباس پرسید:
- کجا تشریف میبرید؟
- ما رو ببر به این آدرس!
عباس که کاغذ را از دست شیدا گرفته بود، آن را زمزمهوار خواند تا حسین هم بشنود و شروع به حرکت کرد.
در راه، عباس تلاشی برای گفتوگو با دخترها نکرد؛ اما صدف سر صحبت را باز کرد و با صدایی پر از عشوه گفت:
- اینطور که معلومه شما هم سبز هستیدا!
منظور صدف را فهمید. نگاه صدف به تیشرت سبز تیره عباس بود. عباس لبخند زد، چند لحظهای نگاه به تیشرت کرد و یقهاش را بین دو انگشت گرفت؛ انگار که تازه متوجه رنگ لباسش شده باشد:
- آهان، اینو میگین؟ نه بابا... من طرفدار هیچکدومشون نیستم. الان دیدم وضعیت سبزه، دیگه منم همرنگ جماعت شدم!
شیدا زیر لب و بدون این که عباس بفهمد، غر زد:
- آفتابپرست!
و پشت چشم نازک کرد؛ اما صدف دلبرانه خندید: چه بامزه! وضعیت سبز! تاحالا اینو نشنیده بودم. تعبیر جالبی بود!
بعد رو کرد به شیدا:
- ببین! قشنگ از الان معلومه که برنده انتخابات کیه. دیگه شمارش و اینا نمیخواد! مگه نه شیدا جون؟
شیدا که نگاهش به پنجره بود، فقط سر تکان داد و لبخند کمرنگی زد. عباس گفت:
- برنده انتخابات کیه؟
صدف این بار بلندتر و رهاتر از قبل خندید:
- خودتون که گفتید وضعیت سبزه!
عباس شانه بالا انداخت:
- چه میدونم والا... من که خیلی توی وادی سیاست و اینا نیستم. ولی تجربهای که تاحالا دستم اومده، نشون میده جامعه همیشه اونی نیست که توی خیابونا میبینیم. اکثریت همیشه توی دید نیستن!
ادامه دارد...
#رمان_امنیتی_رفیق
#به_قلم_فاطمه_شکیبا
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان #قسمت44 📡 پیامدهای ماهواره در خانواده ⁉️چه شد که پای ماهواره به خانهها
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#قسمت45
📡 پیامدهای ماهواره در خانواده
⁉️چه شد که پای ماهواره به خانههایمان باز شد؟
فصل5️⃣ : این قاب است یا قبله خانه؟! (تلویزیونی شدن خانوادهها)
😔با تأسّف باید گفت: در جامعۀ ما، تماشای تلویزیون📺، افسارگسیخته رواج یافته و در بسیاری از خانوادهها، مدیریت صحیحی بر روی آن انجام نمیگیرد.
💣 این افسارگسیختگی، زمینۀ اعتیاد🚬 به رسانه را ایجاد میکند. اعتیاد به رسانه، زمینه را برای انتخاب عاقلانۀ شبکههای موجود، بسیار تنگ میکند. کسی هم که اعتیاد پیدا کرد، تنها به تنوّع میاندیشد، همین!
💡ما باید شیوۀ زندگی خودمان را به سمت و سویی ببریم که مدیریت زندگی را خودمان به دست بگیریم؛ نه این که تلویزیون، زندگی ما را مدیریت کند.
❌این اشتباه است که ساعت ⏰خواب و بیداری ما را تلویزیون، مشخّص کند.
⁉️وقتی به خانه میرسیم، مگر کاری جز تماشای تلویزیون نداریم که اوّلین کارمان، روشن کردن آن است؟ قدیمترها که تلویزیون نبود یا این که تلویزیون این اندازه برنامه نداشت، مگر مردم در خانهها چه میکردند؟ بیکار که نمینشستند. یک کاری میکردند. با هم حرف میزدند. کارهای خانه را تقسیم میکردند. بچّهها، به کارهای هنری مشغول میشدند. خوب میخوابیدند. الآن همین خوب نخوابیدن، بلای جان بسیاری از خانوادهها شده و عامل اصلی آن، تلویزیون است...
⏳در پست بعد برای این که مسئلۀ اعتیاد به رسانه، خوب تبیین شود، برنامۀ یک «خانوادۀ تلویزیونی» را با هم مرور خواهیم کرد...
📚بشقابهای سفره پشت باممان، ص 189-190
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#ماهواره
#محسن_عباسی_ولدی