هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
📓رمان امنیتی رفیق #قسمت46 صدف تکیهاش را از صندلی گرفت و خودش را به صندلی راننده نزدیک کرد: - شم
📓رمان امنیتی رفیق
#قسمت47
حسین لبش را گزید و گفت:
- دوباره که زدی توی خاکی آقا امید! قرار بود ما فکر و ذکرمون امنیت مردم باشه نه دعوای سیاسی این جناح و اون جناح! حالا درسته که یه چیزایی از روز هم روشنتره؛ ولی خب... خودت میدونی که؟
امید سرش را پایین انداخت و خندهاش را خورد. دستش را روی دهانش گذاشت و گفت:
- بله آقا. میبندمش!
*
از همان اول هم حس خوبی به آدمهای آن خانه نداشت؛ حتی شیدا که تا اینجا همراهیاش کرده بود. دست خودش نبود که از وقتی پا به آن خانه گذاشت، احساس بیاعتمادی وجودش را گرفت. انگار همه بیشتر از او میدانستند؛ میدانستند قرار است دقیقاً چه خبر شود و ماموریتشان چیست. بیچاره صدف، نمیدانست قرار است قربانی ماجرا باشد و ماموریتش فقط«مُردن» است.
...نفهمید شبش را چطور صبح کرد؛ اما وقتی بیدار شد، احساس میکرد همان صدف قبلی نیست. شاید صدف وجودش از مروارید خالی شده بود. ترجیح داد آن شبِ شوم را به یاد نیاورد و خودش را اذیت نکند. اشکهایش را پنهانی و بیصدا در رختخواب ریخت و به خودش دلداری داد که این سرشت مبارزه است که بیرحم باشد. به خودش دلداری داد که تجربه شب قبل هرچند گران بود و به بهای ارزشمندترین داشتههایش تمام شد؛ اما به آزادی بعدش میارزید.
لپتاپش را باز کرد و یکراست سراغ سایتهای خبری رفت. صدای تلوزیون از سالن میآمد که داشت نتیجه انتخابات را اعلام میکرد؛ پیروزی قاطع نامزدی که صدف انتظارش را نداشت. وقتی خبر را از چند خبرگزاری داخلی و خارجی خواند، وا رفت و لب و لوچهاش آویزان شد. شیدا که حال صدف را دید، با محبتی تصنعی دستش را روی شانه صدف فشرد:
- خودت که خوب میدونی، تقلب شده. پس خودت رو جمع کن که تازه مبارزه شروع شده و باید حقمونو پس بگیریم!
و لیوان چای سبز را مقابل صدف گذاشت. همه چیز سبز بود؛ اما چرا صدف احساس جوانه زدن نداشت؟
*
امید با لبخندی که از مکالمه با مادر بر لبش مانده بود وارد اتاق شد. صابری جایش را با امید عوض کرد و رفت که با مادرش حرف بزند؛ تولد حضرت زهرا«س» بود و روز مادر. حسین، حال سرخوشِ امید را که دید، خواست کمی سربهسرش بگذارد:
- چیه آقا امید؟ کبکت خروس میخونه!
لبهای امید بیشتر کِش آمد:
- خب عیده دیگه آقا! باید شاد باشیم؟
حسین چشمک زد و شانه امید را فشرد:
- ای پدر صلواتی!
از بعد تماسش با عطیه، ابهامی عجیب به دل حسین افتاده بود. عطیه از خبر بنیاد شهید حرف میزد؛ از یافت شدن پیکر یک شهید که حسین قبلا، همپای مادر شهید پیگیر بازگشت پیکرش شده بود. مادر شهید حالا دیگر پایی برای دوندگی دنبال پیکر پسر نداشت؛ و پیگیری این ماجرا را به حسین سپرده بود. و آن شهید، کسی نبود جز سپهر؛ سپهری که همراه وحید، یک شب در میان کوههای در هم تنیده کردستان گم شده بود.
ادامه دارد...
#رمان_امنیتی_رفیق
#به_قلم_فاطمه_شکیبا
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان #قسمت46 📡 پیامدهای ماهواره در خانواده ⁉️چه شد که پای ماهواره به خانهه
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#قسمت47
📡 پیامدهای ماهواره در خانواده
⁉️چه شد که پای ماهواره به خانههایمان باز شد؟
فصل7️⃣ : تنها در میان تنها (بیکاری و تنهایی)
😐عامل «بیکاری» را در مسئلۀ گرایش به ماهواره، نباید دستِ کم گرفت.
🗓کسی که در طول روز، برنامۀ تعریف شدهای برای استفاده از عمر خود ندارد و ساعات قابل توجّهی را در طول روز، بیکار است، زمینه را برای ورود تفکّرات و کارهای شیطانی به زندگی خویش، فراهم کرده است.
🤷🏻♂️افرادی که علاوه بر بیکاری، ساعات بسیاری را در طول روز تنها هستند، زمینۀ بیشتری برای گرایش به تلویزیون و در نتیجه، ماهواره دارند.
⛔️در برخی از موارد، ماهواره، از طریق پدربزرگها یا مادربزرگها به خانواده معرّفی میشود. پدربزرگ، بازنشست شده و بچّهها همه ازدواج کردهاند و کمتر به والدین خود سر میزنند. تنوّع برنامههای تلویزیون هم پاسخگوی حوصلۀ سر رفتۀ پدربزرگ نیست. از همین رو، ماهواره میخرد. بچّهها و نوهها هم میبینند و هوس خریدن ماهواره به سرشان میزند.
💞زنان جوانی هم که تازه ازدواج کرده و هنوز صاحب فرزند نشدهاند، در معرض چنین خطری هستند.
💡برای مقابله با این ریشه، باید همه دست به کار شوند: خانوادهها، کانونهای فرهنگی، فرهنگسراها، امامان جماعت و ... .
اگر خانمهای خانهدار در طول روز، کارهای مفیدی داشته باشند، اگر بچّههای ما، سرگرمیهای خوبی را برای پُر کردن اوقاتشان داشته باشند که با علاقههای آنان متناسب باشد، گرایش به ماهواره، بسیار کم میشود.
📚بشقابهای سفره پشت باممان، ص 201-204
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#ماهواره
#محسن_عباسی_ولدی