eitaa logo
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
2.4هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
6.1هزار ویدیو
150 فایل
ارتباط با ادمین @Yassekaboood هیئت خواهران خادم الزهرا سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی همدان بلاخره خون شهید محمد حسین عزیز می‌جوشد و حاج قاسم هست #حدادیان #گلستان هفتم #شهید جمهور #تنها هیات مذهبی به نام #حاج قاسم در کشور @khaharankhademozahra
مشاهده در ایتا
دانلود
Faraj-Farahmand.mp3
3.6M
دعای فرج... با امید تمام برای ظهور آقا امام زمان ع الله تعالی فرجه الشریف @khaharankhademozahra
🔴نا امیدی در فرج 📍حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُواْ جَاءهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَن نَّشَاء وَلاَ يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ (سوره یوسف آیه 110) 📍(پیامبران به دعوت خود، و دشمنان آنها به مخالفت خود همچنان ادامه دادند) تا آنگاه كه رسولان مایوس شدند، و (مردم) گمان كردند كه به آنان دروغ گفته شده است; در این هنگام، یارى ما به سراغ آنها آمد; آنان را كه خواستیم نجات یافتند; و مجازات و عذاب ما از قوم گنهكار بازگردانده نمى ‏شود!✳✳✳ 📍در چند آیه به دشواری امتحانی که خداوند از پیامبرانش و مومنان می گیرد اشاره شده است و آن این است که آنقدر دشواری های و بحران ها در راه رسیدن به هدف آن ها را در بر می گیرد، که امید شان از همه جا بریده می شود. درست در همین زمان كه در طوفانى ترين حالات قرار مى گرفتند، همان حالتى كه كارد به استخوانشان مى رسيد و تمام درها ظاهرا به روى آنها بسته مى شد، یاری خدا به آن ها می رسید و خداوند آن ها را نجات می داد. در مورد فرج امام زمان عجل الله فرجه هم رخداد چنین وضعیتی اصلا دور از انتظار نیست. یعنی آن قدر دشواری ها بر مومنان زیاد شود و عرصه بر آن ها تنگ گردد که اکثریت آن ها به یاری خداوند و حتی وعده ظهور شک کنند. پس اگر چنین شد بر اساس سنت الهی انشاءالله فرج در همان زمان اتفاق خواهد افتاد.✴✴✴
... و خداوند تو را برای من و مرا برای یاری تو خلق کرد و چنین زمانی، امامِ من شدی حبیب و رفیق و پناه من شدی و قرار شد یارت باشم نه سربارت الهی برسد روزی که سرمست شوم از تماشای قد و قامتت و با لبخندِ ظهورت از شوق مدهوش شوم امشب با تو بیعتی از جنس همدلی و وفا میکنم ؛ ای وارث غدیر دستم را بگیر که پای عهدم بمانم تا جان در بدن دارم... اللهم عجل لولیک الفرج
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 یکی ازمداحان اهل بیت ( آقای سازگار) برای شب شعر ، دعوت شده بودند بیت رهبری❗ این خاطره رو تعریف می کردند: همه ی شاعران ، شعرهای عریض و طویلشون رو خوندند ومورد تشویق جمع قرار گرفتند و هر کی بهتر بود به به و چه چه بیشتری می کردند❗ تا نوبت به یکی از شعرا رسید ایشون رو کرد به حضار و گفت من برای امشب ، یک بیت آوردم. حضار زدند زیر خنده 😄😄 جمعیت که ساکت شد ، گفت: تازه یک مصرعش هم از حافظ عاریه گرفتم 😊 این بار علاوه بر مردم ، خود رهبری هم زد زیر خنده ... اما وقتی آروم شدند خواند: 👈🏼ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد» همه منتظر مصرع بعدی بودند که خواند: . . . . . . . . 👈🏼 (تا چندین دقیقه صدای تکبیر و صلوات از همه جا به گوش می رسید ...) اللهم عجل لولیک الفرج ☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
﷽ تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ...  خوش به حال فرشته هایی که امشب می آیند به دست بوسی ات... ❤️❤️💐💐❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺صد شاخه گل محمدی با صلوات 🌼تقدیم امام عسکری"ع" در عتبات 🌺جز حضرت مهدی "عج"نبود نائب او 🌼 درود و صلوات 🌸 اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم و العن اعدائهم اجمعین🌸
یا صاحب الزمان(عج) دستی بگیر امشب اسیر عاصی ات را یا که بخوان این عاشق وسواسی ات را دست خودم که نیست اشک شوق دارم دریاب امشب نوکر احساسی ات را تو بوی زهرا مادرت را می دهی پس با جان خریدارم شمیم یاسی ات را روزی که سیلی می زنی بر جبت و طاغوت عالم ببیند غیرت عباسی ات را با شاید این جمعه بیاید خو گرفتم آقا خدا رحمت کند آقاسی ات را باید ببوسم خاک پاک جمکران را تنها تجلی خانه ی پیغمبران را
🌺تذکر روزانه وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا كيست ستمكارتر از آن كه آيات پروردگارش را برايش بخوانند و او اعراض كند و كارهايى را كه از پيش مرتكب شده فراموش كند؟ بر دل ايشان پرده افكنديم تا آيات را درنيابند و گوشهايشان را كر ساختيم كه اگر به راه هدايتشان فراخوانى، هرگز راه نيابند. کهف/۵۷ 🌹
💠 مرحوم اسماعیل دولابی: 🌸 خیلی کارها می کند ظرف انسان را بزرگ می کند صلوات به آدم قوت می دهد 👌هم در امر آخرت و هم در خوشی و ناخوشی به انسان قوت می دهد و بهجت می آورد و غم را زائل می کند صلوات در راه خدا به انسان خیلی کمک می کند. صلوات هم در بین دعاها برای رفع خستگی و باز شدن نطق و راه افتادن است. هر وقت با خدای خود صحبت می کنی ، اگر دیدی تعطیل شد و نتوانستی حرف بزنی صلوات بفرست ، دوباره نطقت باز می شود. 🌹اللَّهمَّ صَلِّ عَلَى مُحمَّـدٍ وآل مُحَمَّد و عجل الفرجهم و العن اعدائهم اجمعین🌹
33.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت حبیب(۷) | سردار علی فضلی هیئت خواهران خادم الزهرا سلام الله علیها سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی 🌹 @khaharankhademozahra
🔷مذهبی ها باید چگونه زندگی کنند؟! 🔹استاد پناهیان: کار بچه مذهبی باید آن‌قدر خوب باشد که نیاز به توصیه نداشته باشد. شهید ابراهیم هادی کسی بود که زندگی را فهمیده بود. 🔹کار بچه مذهبی را نباید کسی تحویل بگیرد؛ بلکه آن‌قدر باید زحمت کشیده باشد و آن‌قدر کارش خوب و قشنگ باشد که خودِ کار، صدا کند. 🔹طبق فرمایش پیامبر اکرم(ص) اگر جوان مذهبی، حرفه‌ای بلد نباشد، پس‌فردا می‌خواهد از مذهبی بودنش نان بخورَد. مثلاً انتظار داشته باشد که «چون من مذهبی هستم من را استخدام کنید!» در حالی که وقتی هنر و حرفه‌ای داشته باشد، حتی اگر آن طرفش، کافر هم باشد نمی‌تواند او را حذف کند و کنار بگذارد چون به حرفه‌اش نیاز دارد. 🔹شهید هم کسی بود که زندگی را فهمیده بود، زندگی را بلد بود و می‌دانست زندگی یعنی چه؟ 🔹من فکر می‌کنم ایمان شهید هادی نبود که او را اسوه قرار داد؛ بلکه سبک زندگی‌اش بود که او را به این مقام عالی رساند. 🔹توصیه میشود مربیان و فعالان عرصه تعلیم وتربیت کتاب خاطرات شهید را حتماً بخوانند.
یوسف زهرا بـه دست داورش می نهد تاج امـامت بـر سرش عید «جاء الحـق» مبارک بر همه خاصـه بـر سـادات آل فاطمه عید آدم عیـد خاتم آمده عید مظلومـان عالم آمده تعجیل در فرج صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 📜 آل‌یس ترانه‌ی عاشقانه‌ایست ؛ که از دلتنگی های عمیق شروع می‌شود ... و به انتظاری پر از دغدغه ختم می‌گردد! آل یس عاشق‌نامه ایست برای انتظار؛ انتظاری با معنای ؛ آماده باش 🏳 ویژه‌ی 🤝
1_536059357.mp3
10.38M
💌 تمامِ نبرد فرهنگیِ امروز، و فریب افکارها، برای ایجاد یک بیماری در ذهنِ سربازان آخرالزمانی است ؛ 🔥 ترس از اما قرآن می‌گوید؛ یاوران دین خدا، و نصرت‌دهندگان رسولانش، از هیچ سرزنش و تحقیری نمی‌ترسند ! @ostad_shojae
بسم الله الرحمن الرحیم 🔹قسمت چهل و نهم مشعل همیشه فروزان پالایشگاه که همیشه در هوای صاف و آسمان آبی از ۲۰ کیلومتری شهر به همه لبخند می زد و خبر از رونق کسب و کار می‌داد و مردم را دور خود جمع می کرد، خاموش شده بود. دود سیاه و غبار آلودی جای آسمان آبی را گرفته بود. شهر از آدم هایی با سر و صورت خونی و زخمی پر بود. باورم نم یشد شهری که تا دیروز مثل نگین انگشتری می درخشید، امروز به شهری سوخته و زخمی تبدیل شده باشد که هر کس در گوشه‌ای از آن، میان تلی از خاک و آهن پاره ها به نام خانه زندگی می‌کرد. بغض امانم را بریده بود. مردم شهر را به دندان گرفته بودند و از آن دفاع می کردند اما آبادان با همه ی صفا و محبتش می سوخت و دود می شد. پرسیدم: این دود از کجاس؟ کجا را بمباران کردن؟ با عصبانیت گفت :کجا رو بمباران نکردن، آبادان به انبار باروت می مونه. مردم توی شهر های دیگه دور میدونای پر گل و درخت خونه می سازن و زندگی می کنن، ما دور تانکفارم زندگی می کنیم. اما باز مردم کنار این انبار باروت شاد و دلخوش بودن چون کنار هم بودن. دویست و چهل مخزن کوچیک و بزرگ نفت وسط شهر بین مردم پشت هم منفجر می شن و آتیش می‌گیرن. هواپیماهای جنگنده عراقی با هم مسابقه گذاشته بودند و دو به دو همدیگر را بدرقه می کردند و روی سر مردم بی سلاح و بی دفاع مثل نقل و نبات بمب می ریختند و یکباره در میان دود و غبار گم می شدند. شهر به دریایی پر تلاطم و طوفانی تبدیل شده بود. توپ های دور زن و کاتیوشا و توپخانه ی خمسه خمسه پشت پای هر کسی یک خمپاره می‌انداختند. آرامش، صفت گمشده ی شهر بود. از هر گوشه ی شهر صدای شیون و فریاد شنیده می شد. مردم با چشم های حیرت زده و مضطرب به مناظر نگاه می‌کردند و انگشت حسرت به دندان گرفته بودند. دیگر خبری از آن همه زیبایی نبود. سلمان ماشین را کنار زد و با عصبانیت رو به اسرا گفت: به شما هم می گن مرد؟ به شما می گن سرباز؟ به شما هم می گن انسان؟ شما غیرت دارین؟ جنگ از مرز شروع می شه، سربازا با اسلحه رو به روی هم می جنگن، می‌کشن و کشته می شن و جنگ توی همون مرزها هم تموم می شه.اولین روز جنگ، روز اول مدرسه؛ بمب هاتون رو روی سر بچه مدرسه ای ها و معلم ها خالی کردین. نمی‌دانستم سلمان با این اسرا چه کار داشت و این اسرا را می‌خواست به کجا تحویل بده. از او پرسیدم و متوجه شدم که مقصد آن ها سپاه است. من هم می‌خواستم خودم را به سپاه معرفی کنم اما با هر انفجار و حادثه ای التماس می کردم: منو همین جا پیاده کن، می خوام برم کمک کنم. سلمان اجازه ی پیاده شدن از ماشین را به من نمی داد... پایان قسمت چهل و نهم