#مظلومیت_امام_زمان
قسمت 3⃣2⃣
❄️ یکی از دوستان خوب امام زمان نقل می کند:
روزی با یکی از افرادی که بصورت ظاهر چهره مقدس مآبانه داشت درباره ظهور امام زمان صحبت می کردیم.
از جمله به ایشان گفتم ما باید مردم را به یاد امام زمان بیندازیم و برای فرج آن حضرت دعا کنیم.
❄️ او دست خود را روی گلویش گذاشت و گفت: امام زمان بیاید و گردن ما را بزند؟؟؟
من خیلی دل شکسته شدم و بغض گلویم را گرفت و با حالت گریه به منزل رفتم و در مظلومیت امام زمان اشک زیادی ریختم و حتی غذا نتوانستم بخورم.
❄️ تا آنکه تقریبا بین خواب و بیداری حضرت ولی عصر را در حالی که محزون بودند دیدم، در همان حال آن حضرت سه مرتبه فرمود: "تهمتم می زنند، تهمتم می زنند، تهمتم می زنند."
❄️ چقدر باید ما بی معرفت باشیم که درباره امام مهربانی که خداوند به او لقب "رحمة للعالمین" داده است اینطور حرف بزنیم و موجب دوری مردم از آن حضرت و ترساندن آنان از ظهور مقدسش گردیم.
📚 راهی بسوی نور
◀️ ادامه دارد...
💐اللهم عجل لولیک الفرج💐
🗓 #حدیث_روز
حضرت امام صادق عليه السلام
إِنَّ المُؤمِنَ يَغبِطُ وَلايَحسُدُ وَالمُنافِقُ يَحسُدُ وَلايَغبِطُ؛
مؤمن غبطه مى خورد و حسادت نمى ورزد، منافق حسادت مى ورزد و غبطه نمى خورد.
(غبطه آن است كه آرزو كنى آنچه ديگرى دارد، داشته باشى بدون اينكه آرزوى نابودى نعمت ديگرى را داشته باشى و حسد آن است كه بخواهى نعمتى را كه ديگرى دارد، نداشته باشد).
كافى(ط- الاسلامیه) ، ج2، ص307
🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃
9.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 آخرین آمادگی برای ظهور
👈🏻 تا این مسئله را درک نکنیم؛ لایق حکومت امام زمان(عج) نخواهیم شد ...
#استاد_پناهیان
حاج آقا دولابی
کار های خدا را امضا کن. اگر امضا نکنی، غصه ها را خورده ای و همه از کیسه ات رفته است.
اگر دانستیم خدا خیر ما را می خواهد غصه نمی خوریم. کارهایی که او می کند همه برای ما خوب است. پس با اختیار خود آن را امضا کن.
🔶💐🔶💐🔶💐
دنبال بلیطش میگرده بره کنسرت و ورزشگاه شایدم سند آزادی حجابشو گم کرده است.
#انتخابات
🔘 تأثیر رفتار شیعه در نفس و روح امام علیه السلام
🔹امام صادق علیه السلام:
«وقتی شخصی از شما شیعیان باتقوا و راستگو و امانتدار بوده، و اخلاقش با مردم نيكو باشد، دربارۀ او میگویند: ”اين مرد، جعفرىّ مذهب است.“ و من از این مسئله خوشحال میشوم و از ناحیهٔ وی، سرور و شادی در دلِ من پدید میآید.
🔹ولی اگر غیر از این باشد، بر دلِ من، بَلا و گرفتاری و عار و ننگش پديدار مىشود! و دربارهاش میگویند: ”اين اخلاقِ ناپسند، حاصلِ ادب و تربیت جعفر [صادق علیه السلام] است!“»
🔹«فَإنَّ الرَّجُلَ مِنْكُمْ إذَا وَرَعَ فِى دِينِهِ، وَ صَدَقَ الْحَديثَ، وَ أدَّى الامَانَةَ، وَ حَسُنَ خُلْقُهُ مَعَ النَّاسِ، قيلَ: هَذَا جَعْفَرِىٌّ، وَ يَسُرُّنِى ذَلِكَ وَ يَدْخُلُ عَلَىَّ مِنْهُ السُّرُورُ، وَ إنْ كَانَ عَلَى غَيْرِ ذَلِكَ دَخَلَ عَلَىَّ بَلَاؤُهُ وَ عَارُهُ، وَ قِيلَ: هَذَا أدَبُ جَعْفَر.»
📚. الکافی ج 2 ص 636
#امام_صادق❤️
16.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عجب شناسنامه ای
چقدر...
کی بوده؟
ای آمدنت مبدأ تاریخ تغزل
تأخیرِ تو برهَم زده تنظیمِ جهان را
#اللهمعجللولیکالفرج
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
قسمت ۴۶♡ از کتاب #دلتنگنباش♡ #شهیدروحالله_قربانے ♡] زینب متعجب برگشت به سمت او و نگاهش کرد.فکر ک
قسمت ۴۷♡
از کتاب #دلتنگنباش♡
#شهیدروحالله_قربانے ♡]
روحالله هر وقت فرصت پیدا می کرد به زینب سر میزد گاهی هم که نمی توانست از دانشگاه مرخصی بگیرد تلفن میزد یک روز که خیلی دلش هوای او را کرد تماس گرفت زینب گوشی را برداشت اما سروصدای مهمان هایی که داشتند نمی گذاشت صدای او را بشنود یک گوشش را گرفت و رفت داخل اتاق روحالله گفت چقدر خونتون شلوغه مهمون دارید؟
زینب که به زور صدای او را می شنید گفت آره کلی بچه اینجاست سر و صداشون خیلی زیاده یه لحظه صبر کن این را گفت و در اتاق را بست اما فایده نداشت در کمد دیواری را باز کرد رفت داخل کمد و در را بست خوب الان بهتر شد خوبی به نظرم صدات کمی گرفته است چیزی شده یه دفعه دلم هواتو کرد یه کاری بگم می کنی آره حتما چه کاری کنم برام قران بخون زینب چند لحظه سکوت کرد چی چیکار کنم یعنی چی برام قران بخون یعنی این که برام قران بخون من دوست دارم خانومم برام قران بخون اگر بخونی حالم خوب میشه وای روحالله من نمیتونم خجالت میکشم چی بخونم آخه چرا میتونی بخون هرچی الان به زبونت میاد بخون من آروم میشم اینجوری آخه من بلد نیستم خیلی خوب با صوت بخونم اشکال نداره معمولی بخون زینب در مقابل اصرار او کماورد چشم هایش را بست و شروع کرد به خواندن سوره حمد شمرده شمرده می خواند خواندنش تمام شده بود اما باز روحالله حرفی نمی زد زینب چند بار صدایش کرد تا بالاخره جواب داد من همیشه دوست داشتم خانومم برام قرآن بخونه الان که برام خوندی خیلی آروم شدم
#ادامه_دارد
[هر روز با #شهید_روحالله_قربانے ♡]
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
قسمت ۴۷♡ از کتاب #دلتنگنباش♡ #شهیدروحالله_قربانے ♡] روحالله هر وقت فرصت پیدا می کرد به زینب سر
قسمت ۴۸
کتاب #دلتنگ نباش
#شهیدروحالله_قربانے
از این به بعد همیشه برام قران بخون .
زینب بغض کرده بود و چیزی نمیگفت خیلی دوستش داشت از اینکه میدیدم میتواند حالش را خوب کند خوشحال بود.
اول خرداد تولد روح الله بود مادر زینب روز قبل با او تماس گرفت و برای ناهار دعوتش کرد روح الله که رسید دست و صورتش را کنار سفره نشست همه دور سفره نشستند و ناهار خوردند مادر خانمش حسابی برای سنگ تمام گذاشته بود بعد از ناهار همه کادوهایشان را دادند وقتی روح الله زینب تنها شدند روح الله گفت:
خیلی قدر خانوادت رو بدون ما تا قبل از فوت مامان مثل شما بودیم همه با هم دوره سفره جمع شدیم با اینکه مامانم بزرگ فامیل نبود اما همیشه همه را دور هم جمع می کرد.
زینب با اشتیاق و حرفهایش گوش می داد
چون مامانم سید بود همیشه عید غدیر غذا درست می کرد همه را دعوت میکرد عید غدیر همیشه مهمون داشتیم همه خونه ما جمع شدن مامانم گفت عید غدیر ثواب داره به دیگران غذا بدیم اما بعد از مادر همه این دوره همی ها جمع شد
باورت میشه زینب !!
که خیلی کم پیش میاد که مثل قبل همه با هم دوره سفره جمع بشیم امروز که ناهار اومدم سر سفره تان یاد اون موقع ها افتادم فکر کنم بعد از این همه سختی که کشیدم خدا تو رو سر راهم قرار داد 🤩
زینب خندید و سرش را پایین انداخت 🙂
سعی میکرد با او همدردی کند به درد دل هایش گوش میکرد و دلداریش میداد سه هفته بعد از صیغه شان رفتند آزمایش بدهند زینب خیلی نگران بود روح الله هم مدام سر به سرش میگذاشت گاهی هم وسط خنده هایش می گفت :
نگران نباشید مشکلی نیست و بهت قول میدم آزمایش دادند آمدند بیرون جواب را به داماد می دادند روحالله نیم ساعتی می شد که رفته بود جواب را بگیرد خیلی نگران و ناراحت بود میترسید مشکلی پیش آمده باشد که روح الله آنقدر طول کشیده هر چه با تلفن همراهش تماس میگرفت جواب نمی داد چند نفری هم که با چشمی گریان از آزمایشگاه بیرون رفتن نگرانی زینب را بیشتر کرد بالاخره روحالله بیرون آمد و سرش پایین بود ناراحت زینب با دیدنش هری دلش ریخت
کجایی پس چی شد چرا ناراحتی؟
روح الله با صدای آرام گفت چی چی شد؟
آزمایش دیگه جواب آزمایش
زینب با صدای گرفته گفت روحالله جواب منفی بود؟
پتی زد زیرخنده
زینب حرص اش گرفته بود اما خندید واقعا که جونم بالا آمد با روح الله همچنان میخندید من که گفت مشکلی نیست الکی اضطراب داشتی...
#ادامه_دارد
[هر روز با #شهید_روحالله_قربانے ♡]