#امام_صادق علیهالسلام فرمود:
«کُلُّ دُعَاءٍ یُدْعَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ مَحْجُوبٌ عَنِ السَّمَاءِ حَتَّى یُصَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.»
هر دعایی که از خدای عزوجل خواسته میشود، به آسمان راه ندارد تا اینکه بر محمد و آل محمد صلوات فرستاده شود.
📖کافی/ج۲/ص۴۹۳
#روایت
#صلوات
#آرامشانه
[قَالَ لَا تَخَافَآ ۖ إِنَّنِي مَعَكُمَآ أَسْمَعُ وَأَرَىٰ
نترس، من با توام!
صداتو میشنوم و میبینمت.]
سوره طه| آیه ۴۶
💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃تسبیحات حضرت زهرا (سلام الله علیها) ، ذکری برای رفع فشارهای زندگی
🎙استاد مسعود #عالی
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸جز زیبایی چیزی ندیدم🔸
خداوند همۀ مهرهها را بهخوبی چیده است تا هرچه بیشتر این بازی زیبا و تماشائی باشد، انواع فرهنگها و زبانها و انواع اسمها و ایسم ها.
جهان یک پازل است اگر آن را حل کردی آن را میبینی و میشناسی و محو زیبایی آن میشوی.
زینب کبری پازل را حل کرده بود و همۀ مهرهها را در جای خود دیده بود. مجموع صحنه زیباست.
دیگران نتوانستهاند تکههای پازل را پیدا کنند و به هم بچسبانند تا همۀ پازل را باهم ببینند و زیبایی آن را درک کنند.
دیگران میگویند از ظلم و شکنجه بدتر چیست؟ از کشتار بیرحمانه و محاصره و آب را بر انسانها بستن و از آب دادن به طفل چندماهه مضایقه کردن و گلوی او را با تیر پاره کردن بدتر چیست؟
زینب کبری میگوید: همۀ این مسائل و مصائب را تحمل کردن و بر پاکی و طهارت ماندن زیباتر از آن چیست؟ به ناپاک نه گفتن و بر این نه گفتن تا آخر ایستادن چه زیباست. «ما رَاَیْتُ اِلاّ جَمیلا».
"إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ "
توۍ سختیاۍ #دنیا ؛
یادآورۍ اینکهـ مال توام ؛
و یهـ روزۍ برمیگردم تو آغوشتـ ؛
آرومم میکنهـ ..🌱•』
✅رشد چشمگیر حضور زنان در عرصه پزشکی بعد از انقلاب اسلامی
🔺تعداد زنانی که در مراکز پزشکی و درمانی و در مراکز گوناگون علمی در این کشور مشغول کار و تحقیق هستند، امروز بیشتر است یا آن روز [پیش از انقلاب] بیشتر بود؟ میبینید که امروز بیشتر است. زن مسلمان امروز، در مجامع جهانی، در کنفرانسهای گوناگون جهانی، در مراکز علمی و در دانشگاهها، حضور علمی یا سیاسی یا خدماتی دارد. اینها ارزش دارد.
🕰 ۱۳۷۳/۰۷/۲۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 سالروز حرکت اسرای کربلا به سوی شام...
🔶 در روایت آمده از امام سجاد علیه السلام پرسیدند: سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟
در پاسخ فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام!
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
🔶 سالروز حرکت اسرای کربلا به سوی شام... 🔶 در روایت آمده از امام سجاد علیه السلام پرسیدند: سخت ترین
تاریخ میگه:
همه ی اسرایی که از "غیر بنی هاشم" بودند و تا کوفه همراه حضرت زینب بودند با واسطه گریِ بزرگان قبیله ها و شیوخ عشیره هاشون پیش عبید الله بن زیاد و عمر سعد، آزاد شدن و از قید اسارت رها شدن...
فقط هاشمیات و نوامیس حسین رو بردن شام...
😭
💢 ترجمه کتیبه نصب شده در حسینیه امام خمینی در نخستین دیدار با رئیسجمهور و هیئت دولت سیزدهم - 1400/06/06
امام كاظم عليه السلام فرمودند:
▫️ إنَّ لِلّهِ عِبادا فِي الأرضِ يَسعَونَ في حَوائجِ النّاسِ هُمُ الآمِنونَ يَومَ القِيامَةِ؛
➖ همانا خدا را در زمين بندگانى است كه براى رفع نيازهاى مردم می كوشند؛ اينان در روز قيامت از عذاب در امان هستند.
📜 الکافی ، جلد2، صفحه 196
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
🏝 #واسطهفیوضات ائمه اطهار علیهم السلام هستند🏝 3⃣ 🔰 به وسیله ائمه اطهار علیهم السلام؛ خدا شناخته م
🏝 #واسطهفیوضات ائمه اطهار علیهم السلام هستند🏝 4⃣
🔰 شناخت خدا به وسیله ائمه اطهار علیهم السلام
🏝 فطرتی که بشر بر آن آفریده شده ،
اقرار به یگانگی پروردگار و اینکه ؛ حضرت محمد صلى الله عليه و آله رسول خدا و حضرت علی علیه السلام امیرمؤمنان است🏝
💎 ٣- امام صادق(ع) درباره آیه شریفه :
... فِطرَتُ اللهِ التي فَطَرَ النَّاس عَلَيها... روم :۳۰
فرمودند : یعنی: خداوند همه را بر توحید (یگانه پرستی) خلق کرد.
اصول کافی، ج ۲، ص ۱۲ ح۳
💎 ۴- امام صادق در باره این آیه شریفه : فرمودند :
(منظور از فطرت) : توحید و اقرار به اینکه ؛ محمد(ص)رسول خدا و على(ع) امیرمؤمنان است .
توحیدصدوق : باب ۵۳، ص۳۲۹، ح ۷
👌ادامهدارد....
#الّلهُـمَّعَجِّـلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
📓رمان امنیتی رفیق #قسمت14 صدای عباس از بیسیم او را به خودش آورد: - حاج آقا یه خونه ویلاییه، یه در
📘رمان امنیتی رفیق
#قسمت15
کمیل ماند چه بگوید. داشت پسر را علیه پدر میشوراند. لب گزید و دنبال یک جواب مناسب گشت:
- ما هنوز چیز زیادی نمیدونیم. ولی امیدوارم خیلی هم بدجور نباشه...
ارمیا پوزخند زد:
- یه نگاه به مبداء واریزهاش بندازید امیدتون ناامید میشه.
بغض صدایش را خش زده بود. نمیتوانست ارمیا را درک کند؛ نمیفهمید ارمیا چه حسی دارد از کارهای پدرش؟ یاد پدر خودش افتاد؛ یک کارگر ساده و مومن؛ کسی که بزرگترین دغدغهاش در زندگی گذاشتن نان حلال سر سفره خانوادهاش بود.
گذشته کمیل و ارمیا اصلا شبیه هم نبود؛ اما حالا، یک دغدغه مشترک آنها را گذاشته بود کنار هم.
کمیل دیگر حرفی نزد. ارمیا با همان صدای بغضآلودش گفت:
- من که فعلا نمیتونم بیام ایران. ولی اگه رفتی ایران، از امام رضا بخوا یه کاری بکنه، بابام بفهمه داره چیکار میکنه و از این راه بیاد بیرون. من برای آخرتش میترسم.
کمیل نفسش را بیرون داد و باز هم ساکت ماند. هیچ کلمهای برای دلداری دادن به ذهنش نمیرسید. آخر هم سعی کرد بحث را عوض کند.
برای ارمیا توضیح داد چطور از راههای ارتباطی امن برای ارتباط با ایران استفاده کند و چند توصیه امنیتی دیگر را گوشزد کرد. آخر هم، ارمیا خودش را انداخت در آغوش کمیل و چندبار زد سر شانهاش. بعد هم بیهیچ حرفی پیاده شد و زیر باران، بدون چتر راه افتاد که برود خانه...
***
کمیل برای بار چندم لیست مسافرها را مرور کرد. عکس سارا را به خاطر سپرد و میان مسافرهای پرواز اماراتی چشم گرداند. سارا میانشان نبود. نگاهش روی یک زن با پوشش عربی ماند.
از میان مسافران هواپیما، فقط همان زن صورتش را با پوشیه پوشانده بود. مردد ماند که سارا هست یا نه. بعید نبود سارا چهرهاش را تغییر داده باشد و برای همین، کمیل متوجه او نشده باشد.
از سویی، قد و قواره زن هم بیشباهت به سارا نبود. کمیل دو چشم بیشتر نداشت. نمیدانست بین دیگر مسافران بیشتر بگردد و با دقت بیشتری نگاه کند یا حواسش به زن باشد؟
باز هم به چهره مسافران دقت کرد.
هیچکدام شبیه سارا نبودند؛ نه به لحاظ چهره و نه جثه. شنیده بود جاسوسهای موساد دورههای حرفهای گریم و تغییر چهره را میگذرانند و در پایان دوره، باید خودشان را گریم کنند و بروند در خانه پدر و مادرشان. اگر پدر و مادرشان آنها را نشناختند، نمره کامل دوره را میگیرند و قبول میشوند. حالا کمیل هم با یکی از همان جاسوسهای حرفهای آموزش دیده طرف بود. با خودش فکر کرد سارا اگر بتواند چهرهاش را هم تغییر دهد، نمیتواند جثه و هیکلش را عوض کند. در دلش توسل کرد و تمرکزش را گذاشت روی زن که حالا نزدیک در فرودگاه بود. منتظر شد زن از فرودگاه خارج شود اما نشد. از همان دم در برگشت و داخل مغازهها چرخید. کمیل داشت به درستی حدسش مطمئن میشد. احتمالا سارا میخواست ضدتعقیب بزند تا مطمئن شود کسی دنبالش نیست. کمیل سعی کرد ثابت بماند و با چشم سارا را دنبال کند.
بعد از دیدن چند مغازه، چندبار بیهدف در سالن فرودگاه چرخید و ناگاه غیبش زد. کمیل هرچه نگاه کرد، نتوانست سارا را ببیند. سارا با چادر و پوشیه سیاهش کاملا درمیان مسافران قابل تشخیص بود؛ اما حالا انگار نه انگار که چنین مسافری در این فرودگاه وجود داشته است. آخرین بار کمیل او را مقابل یک کافه دیده بود و دیگر هیچ. با کف دست کوبید روی پیشانیاش.
ادامه دارد...
#رمان_امنیتی_رفیق
#به_قلم_فاطمه_شکیبا.