میدونید امروز رهبر به این دخترای دهه نودی، چی گفتن؟!
_درسهایتان را باید خوب بخوانید،
تکالیف درسی را باید خوب انجام بدهید،
کار کنید،
فکر کنید،
کتاب بخوانید تا انشاءاللّه جزء زنهای بزرگ بشوید در آینده...
این یعنی؛
زن
زندگی
آگاهی
#ایران_ما
#پایتخت_ما
.🎥 #گزارش_تصویری
🌸✨
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
شبی در محفلی ذکر علی بود
شنیدم عاقلی فرزانه فرمود:
اگر دوزخ به زیر پوست داری
نسوزی گر علی را دوست داری
اگر مهر علی در سینه ات نیست
بسوزی گر هزاران پوست داری
.
«مراسم ولادت علی ابن ابی طالب علیه السلام »
.
.
هیئت خواهران خادم الزهرا سلام الله علیها سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی،استان همدان
12.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥کلیپ
🌺🌿
رازِ خلقت همه پنهان شده در عِین علیست🌱✨️ !
🌺🌿
(سیزدهم رجب هزار و چهارصد و یک)
.
«مراسم ولادت امیرالمومنین علی علیه السلام »
🔴هیئت خواهران خادم الزهرا سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی، استان همدان
حجت الاسلام والمسلمین حسینی یمین میلاد امام علی ۰۱.m4a
35.49M
✅سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین حسینی یمین
«مراسم ولادت علی ابن ابی طالب علیه السلام »
.
.
هیئت خواهران خادم الزهرا سلام الله علیها سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی،استان همدان
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📙رمان امنیتی #شهریور 🌾 ✍️به قلم: #فاطمه_شکیبا قسمت ۲۲ -یعنی هیچ راه
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
📙رمان امنیتی #شهریور 🌾
✍️به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت ۲۳
با انگشتانش روی میز ضرب میگیرد: اوم... نه... بعضی وقتام پفک... یا کیک شکلاتی. همش رو هم تنهایی میخورم.
و چشمانش از شیطنت برق میزنند. میگویم: چرا تنهایی؟
لب ور میچیند و با انگشتانش، ضرب میگیرد روی میز: خب... این کار مال بعضی وقتاست که خیلی دلم میگیره. آخه گاهی، «خودم» غصه میخوره... براش از اینا میخرم که اینا رو بجای غصه بخوره.
و لبخندی میزند متفاوت از همه لبخندهایش: حالا فکر نکنی دائم میام هلههوله میخرما... دو سه ماه یه بار اینطوری میشه.
فروشنده، بستنیها را میگذارد مقابلمان. چشمان آوید، برقی کودکانه میزنند از شوقِ بستنی: امروز دلم نگرفته، جایزهمونه. و البته مهمون منی.
از بستنی شکلاتی شروع میکند و یک قاشقش را میگذارد در دهانش. دستم میرود به سمت قاشق و کمی از بستنی وانیلیام را جدا میکنم؛ اما در دهان نمیگذارم. بیمقدمه و بیرحمانه میپرسم: اصلا مگه تو هم دلت میگیره؟ خیلی شادی، بهت نمیاد.
و باز هم همان لبخند متفاوت؛ اینبار عمیقتر. لبخندی که نه بر لب یک دخترِ بازیگوش، که بر لب یک زن جاافتاده و دنیادیده مینشیند و بعد از چند لحظه میگوید: مو هر دردآشنایی میشناسُم، رو لِبش خندهس/ خیالت ای دلِ شنگول و شادابُم نمیگیره؟
از لهجه جدیدش جا میخورم؛ از شعر هم. به آوید نمیخورد اهل شعر باشد. گیج میشوم: دلت از چی میگیره؟
-غمام رویاییان، چیزی شِبیه قصهها، اما/ پرِ شاماهی قصه، به قلابُم نمیگیره...
ابروهایم را میدهم بالا که بفهمد گیجتر شدهام؛ انقدر که نمیتوانم از زیباییِ شعر لذت ببرم. لبخندی به چهره گیج من میزند و ادامه میدهد: هلُم میده جلو؛ اما، جهان کارش عقبگرده/ مو او طفلُم که گردون از سر تابُم نمیگیره/ خودیکُش بوده ای دنیا از اول، آخر قصه/ اشاره میکنُم رستم! مو سهرابُم... نمیگیره!
دوست ندارم همهچیز را انقدر پیچیده کند. میگویم: دلت از چیِ دنیا گرفته؟
یک تکه از بستنیِ وانیلیاش جدا میکند: نِفهمید و نمیفهمن مُنو درد مونه اینجا/ مو خط دکترُم خالو! کسی قابُم نمیگیره...
بستنی را میگذارد در دهانش و سریع میشود همان آویدِ قبلی: بخور آب نشه!
***
🌾 فصل دوم: شهر خرماها
افرا قدم میگذارد به اتاق و بیمقدمه میگوید: فکر کنم یه نفر رو پیدا کردم که بتونه کمکت کنه.
نگاهم را از روی نقاشیِ سیاهقلم برمیدارم و میدوزم به چشمان سبز افرا. آوید هم کتابی که دستش بود را میاندازد یک گوشه و روی تختش مینشیند: واقعا؟ یعنی یه دستشویی رفتن سادهت انقدر میتونه برای ما مفید باشه؟
خندهام با دیدن جدیت نگاه افرا، در گلو خفه میشود. راستش افرا اگر کلاس نداشته باشد، جز دستشویی رفتن و غذا خوردن، دلیلی برای بیرون رفتن از اتاق ندارد. افرا سر میچرخاند به سمت آوید و چشمانش را تنگ میکند: نخیر، داشتم با یکی حرف میزدم.
آوید سر جایش بیقراری میکند: خب بگو دیگه!
#ادامه_دارد ...
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/6820
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#فاطمه_شکیبا
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi