eitaa logo
خیمه گاه ام البنین سلام الله علیها اردکان
3.5هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
34 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام من اومدم روز معلم امسال رو براتون تعریف کنم من کلاس هفتمم و همون طور که میدونید بالغ بر 14 تا دبیر داریم تازه بدون کادر مدرسه و خب چون نمی تونستیم برای همه جشن بگیریم مجبور شدیم زنگ آخر که دوتا دبیر قرار بود بیان سر کلاسمون جشن بگیریم(که البته بین دبیر های اون روز بهترینا بودن😉) منو دوستام خیلی بدون هماهنگی جشن گرفتیم ولی خداروشکر خیلی عالی شد قضیه از این قراره که ما روزهای قبلش اصلا به فکر روز معلم نبودیم و عملا قرار نبود برنامه ای داشته باشیم ولی خب به اسرار ها و پافشاری ها و حرف ها و گریه های من😂 دوستامو راضی کردم که جشن بگیریم.من از قبل یه برنامه ریزی کرده بودم ولی بچها میگفتن نمیشه و خراب میشه و ازین حرفا ولی من ازون جایی که برنامه ریزی هام عالی و بی نقصه 😌 تونستیم برنامه رو به نحوه احسن انجام بدیم و یه جشن عالی بگیریم اما چه جشنی که همه کارا و استرسا رو من بود😫منظورم از کارا این نبود که بچها کاری نکردن نه اتفاقا خیلی هم کاری کردن ولی خب چون جشن با من بود خیلی استرس داشتم که درست از آب دراد خلاصه فردا شد طبق برنامه یکی کیک آور یکی گل برگ و یکی وسایل جشن و اون یکی هم تزئینات و مابقی هدیه برای دوتا معلما. زنگ دوم که تموم شد ما با 20 دقیقه زمان کلاس رو آماده کردیم. زنگ که خورد هرکسی سر مسئولیتی که داده بودم رفت و همچی آماده ولی چون دوتا دبیر همراه هم نمی اومدن سر کلاس ما مجبور شدیم از کلاس پایینی کمک بگیریم که اون دبیر که سر کلاس اونا میاد بفرستن بالا و خب نقطه ضعف برنامه من همین بود که نکنه یکی شون که سر کلاس پایینه نیاد بالا ولی خداروشکر بچهای پایین واقعا خیلی زیاد و دور از انتظار کمک کردن.معلما اومدن دم در و وقتی هم رو جلوی در کلاس ما دیدن و چشماشون رو گرفتیم مطمئن شدن خبریه . در کلاس رو باز کردیم و معلما رو با تشویق بچه راهی جاده گلی که درست کرده بودیم کردیم و کلی سوپرایز شدن و من خوش حال چون یکی از دبیر ها رو که تو جشن بود رو خیلی دوست داشتم و خیلی خوش حال بودم که تونستم خوش حالش کنم. بعد از بریدن کیک معلم کلاس پایینی رفت سر کلاس ما موندیم و یکی از دبیرا همونی که خیلی دوسش دارم. من چون اون دبیر رو خیلی دوست داشتم طبیعی بود که آرزوم باشه یه بار بغلش کنم و چون دوستامم خبر داشتن باهم هماهنگ کردن که منو بندازن بغلش 🥺یکی از دوستام اومد جلو و منو از پشت گرفت و شروع کرد حل دادن به سمت میز خانم و بلند گفت که خانم محدثه کارتون داره و من از اونجایی که میترسیدم دوس داشتم لو بره پیش خانم مدام جیغ میزم و میگفتم زینب ولم کن ولی بی فایده بود چون من زور اونو نداشتم. رسیدم به خانم زینب گفت خانم محدثه میخواد شمارو بغل کنه من خیلی جا خوردم و مجبور شدم بر خلاف میل باطنیم مخالفت کنم و بزنم زیرش که من کی اونو گفتم ازین حرفا که دوست داشتم لو نره ولی کار از کار گذشته بود و خانم دستاشو باز کرده بود که برم بغلش و خب من تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که برم بغلش و همین کارو کردم. دوس نداشتم از بغلش در بیام دوست داشتم زمان توی اون لحظه برای همیشه متوقف بشه دوس داشتم یک ساعت توی بغلش باشم و زار بزنم ولی خب نمیشد ازش جدا شدم و خیلی سریع رفتم سر جام نشستم و بدون اینکه حرفی بزنم سرمو گذاشتم روی میز. چقدر آرامش داشت بغلش چقدر اون لحظه دوست داشتنی بود حاظر بودم کل زندگیم و بدم تا فقط کنارش باشم و این نشونه این بود علاقم بهش بیشتر شده هیچ وقت فکر نمیکردم که یه معلم با تموم نقص ها و اشکالاتی که داره بتونه تو دل یکی از شاگرداش انقدر عزیز باشه عجیب بود برام که من اندازه مادرم شایدم بیشتر دوسش داشتم. وقت کادو بود من خیلی سعی کردم هدیم خاص باشه و بود عکس لبخندشو کشیده بودم و با یه جمله زیبا زیرش. نوبت من رسید خیلی استرس داشتم میترسیدم خوشش نیاد بد شده باشه یا چیز خاصی براش نباشه خلاصه دل به دریا زدم و با رز قرمزی که گرفته بودم رفتم و بهش دادم و با یه کار غیر منتظره منو شدید سوپرایز کرد. درسته دوباره بغلم کرد این بار دوم بود و من دیگه تحمل نداشتم به محض رسیدن به میزم شروع کردم به گریه کردن و بچها دورم جمع شدن برای دلداری نمیدونم خانمم متوجه گریه من شد یا نه کادو رو که باز کرد خیلی خوش حال شده بود و برق رو تو چشماش دیدم و این تمام خواسته من بود. خلاصه اون روز هم گذشت و من با بهترین خاطره عمرم و آرزوی بر آورده شده به خونه برگشتم و کلی گریه کردم🥺