eitaa logo
خاکریز
90 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
51 فایل
🌷دوستان به #خاکریز_مجازی خوش آمدید. @KhakReez
مشاهده در ایتا
دانلود
خاکریز
#رمان #سه‌دقیقه‌در‌قیامت بخش هشتم او بسيار زيبا و دوست داشتني بود. نمی‌دانم چرا اينقدر او را دوست
بخش نهم خوب به ياد دارم كه چه ذكري می‌گفت. اما از آن عجيب‌تر اين كه ذهن او را می‌توانستم بخوانم! 🤔 او با خودش می‌گفت: خدا كند كه برادرم برگردد. او دو فرزند كوچك دارد و سومي هم در راه است. اگر اتفاقي برايش بيفتد، ما با بچه‌هايش چه كنيم؟ يعني بيشتر ناراحت خودش بود كه با بچه‌هاي من چه كند!؟ 🥀 كمي آن‌سوتر، داخل يكي از اتاقهاي بخش، يك نفر در مورد من با خدا حرف ميزد! من او را هم مي‌ديدم. داخل بخش آقايان، يك جانباز بود كه روي تخت خوابيده و برايم دعا مي‌كرد. او را ميشناختم. قبل از اينكه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظي كردم و گفتم كه شايد برنگردم. 🌸 اين جانباز خالصانه ميگفت: خدايا من را ببر، اما او را شفا بده. او زن و بچه دارد، اما من نه. يكباره احساس كردم كه باطن تمام افراد را متوجه می‌شوم. نيتها و اعمال آنها را ميبينم و ... بار ديگر جوان خوش‌سيما به من گفت: برويم؟ خيلي زود فهميدم منظور ايشان، مرگ من و انتقال به آن جهان است. از وضعيت به وجود آمده و راحت شدن از درد و بيماري خوشحال بودم. فهميدم كه شرايط خيلي بهتر شده، اما گفتم: نه! 🏩 مكثي كردم و به پسر عمه‌ام اشاره كردم. بعد گفتم: من آرزوي شهادت دارم. من سالها به دنبال جهاد و شهادت بودم، حالا اينجا و با اين وضع بروم؟! 😢 اما انگار اصرارهاي من بيفايده بود. بايد مي‌رفتم. همان لحظه دو جوان ديگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند: برويم؟ ادامه دارد ... @KhakReez
خاکریز
#رمان #سه‌دقیقه‌در‌قیامت بخش نهم خوب به ياد دارم كه چه ذكري می‌گفت. اما از آن عجيب‌تر اين كه ذ
بخش دهم بي‌اختيار همراه با آنها حركت كردم. لحظه‌ای بعد، خود را همراه با اين دو نفر در يك بيابان ديدم. 🌪 ً اين را هم بگويم كه زمان، اصلا مانند اينجا نبود. من در يك لحظه صدها موضوع را می‌فهميدم و صدها نفر را می‌ديدم! 💯 ً آن زمان كامال متوجه بودم كه به سراغم آمده. اما احساس خيلي خوبي داشتم. از آن درد شديد چشم راحت شده بودم. پسر عمه و عمويم در كنارم حضور داشتند و شرايط خيلي عالي بود. من شنيده بودم كه دو فرشته از سوي خداوند هميشه با ما هستند، حالا داشتم اين دو ملك را می‌ديدم. چقدر چهره آنها زيبا و دوست داشتني بود. دوست داشتم هميشه با آنها باشم. ما با هم در وسط يك بيابان كويري و خشك و بيآب و علف حركت می‌كرديم.كمي جلوتر چيزي را ديدم! روبروي ما يك ميز قرار داشت كه يك نفر پشت آن نشسته بود. 💢 آهسته‌آهسته به ميز نزديك شديم! به اطراف نگاه كردم. سمت چپ من در دور دستها، چيزي شبيه سراب ديده ميشد. اما آنچه مي‌ديدم سراب نبود، شعله‌هاي آتش بود! 🔥 حرارتش را از راه دور حس مي‌كردم. به سمت راست خيره شدم. در دوردست‌ها يك باغ بزرگ و زيبا، يا چيزي شبيه جنگلهاي شمال ايران پيدا بود. 🌳🌾🌲 نسيم خنكي از آن سو احساس ميكردم. به شخص پشت ميز سلام كردم. با ادب جواب داد. منتظر بودم. مي‌خواستم ببينم چه كار دارد. اين دو جوان كه در كنار من بودند، هيچ عكس‌العملي نشان ندادند. حالا من بودم و همان دو جوان كه در كنارم قرار داشتند. جوان پشت ميز يك كتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد! ادامه دارد ... @KhakReez
خاکریز
#رمان #سه‌دقیقه‌در‌قیامت بخش دهم بي‌اختيار همراه با آنها حركت كردم. لحظه‌ای بعد، خود را همراه ب
بخش یازدهم جوان پشت ميز، به آن كتاب بزرگ اشاره كرد. وقتي تعجب من را ديد، گفت: كتاب خودت هست، بخوان. امروز براي حسابرسي، همين كه خودت آن را ببيني كافي است. 📝 چقدر اين جمله آشنا بود. در يكي از جلسات قرآن، استاد ما اين آيه را اشاره كرده بود: « اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى‌ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً * آيه 14 سوره اسراء» اين جوان درست ترجمه همين آيه را به من گفت. 🤔 نگاهي به اطرافم كردم. كمي مكث كردم و كتاب را باز كردم. سمت چپ بالاي صفحه اول، با خطي درشت نوشته شده بود: 🔸 ۱۳ سال و ۶ ماه و ۴ روز🔸 از آقايي كه پشت ميز بود پرسيدم: اين عدد چيه؟ گفت: سن بلوغ شماست. شما دقيقاً در اين تاريخ به بلوغ رسيدي. به ذهنم آمد كه اين تاريخ، يكسال از پانزده سال قمري كمتر است. اما آن جوان كه متوجه ذهن من شده بود گفت: نشانه‌هاي فقط اين نيست كه شما در ذهن داري. من هم قبول كردم. قبل از آن و در صفحه سمت راست، اعمال خوب زيادي نوشته شده بود. از سفر زيارتي تا نمازهاي اول وقت و هيئت و احترام به والدين و... پرسيدم: اينها چيست؟ گفت: اينها اعمال خوبي است. ادامه دارد ... @KhakReez
خاکریز
#رمان #سه‌دقیقه‌در‌قیامت بخش یازدهم جوان پشت ميز، به آن كتاب بزرگ اشاره كرد. وقتي تعجب من را د
بخش دوازدهم كه قبل از بلوغ انجام دادي. همه اين كارهاي خوب برايت حفظ شده. قبل از اينكه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شويم، جوان پشت ميز نگاهي كلي به كتاب من كرد و گفت: نمازهايت خوب و مورد قبول است. براي همين وارد بقيه اعمال می‌شويم. 🕌 من قبل از بلوغ، نمازم را شروع كرده بودم و با تشويق‌های پدر و مادرم، هميشه در مسجد حضور داشتم. كمتر روزي پيش می‌آمد كه نماز صبحم قضا شود. اگر يك روز خداي ناكرده نماز صبحم قضا ميشد، تا شب خيلي ناراحت و افسرده بودم. اين اهميت به نماز را ازبچگي آموخته بودم و خدا را شكر هميشه اهميت می‌دادم. خوشحال شدم. 🤲 به صفحه اول كتابم نگاه كردم. از همان روز بلوغ، تمام كارهاي من با جزئيات نوشته شده بود. كوچكترين كارها. حتي ذره‌اي كار خوب و بد را دقيق نوشته بودند و صرف نظر نكرده بودند. 📜 تازه فهميدم كه «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ» يعني چه. هر چي كه ما اينجا شوخي حساب كرده بوديم، آنها جدي جدي نوشته بودند! در داخل اين كتاب، در كنار هر كدام از كارهاي روزانه من، چيزي شبيه يك تصوير كوچك وجود داشت كه وقتي به آن خيره می‌شديم، مثل فيلم به نمايش در می‌آمد. درست مثل قسمت ويدئو درموبايلهاي جديد، فيلم آن ماجرا را مشاهده می‌كرديم. 📽 آن هم فيلم سه بعدي با تمام جزئيات! يعني در مواجهه با ديگران، حتي فكر افراد را هم ميديديم. لذا نميشد هيچ كدام از آن كارها را انكار كرد. غير از كارها، حتي نيت‌هاي ما ثبت شده بود. آنها همه وقتي آن ملك، اينگونه به نماز اهميت داد و بعد به سراغ بقيه اعمال رفت، ياد حديثی‌افتادم كه فرمودند: «اولين چيزي كه مورد محاسبه قرار می‌گيرد، نماز است. اگر نماز قبول شود، بقيه اعمال قبول می‌شود و اگر نماز رد شود ... @KhakReez
خاکریز
#رمان #سه‌دقیقه‌در‌قیامت بخش دوازدهم كه قبل از بلوغ انجام دادي. همه اين كارهاي خوب برايت حفظ شد
بخش سیزدهم چيز را دقيق نوشته بودند. جاي هيچگونه اعتراضي نبود. تمام اعمال ثبت بود. هيچ حرفي هم نمی‌شد بزنيم. اما خوشحال بودم كه از كودكي، هميشه همراه پدرم در مسجد و هيئت بودم. از اين بابت به خودم افتخار ميكردم و خودم را از همين حالا در بهترين درجات بهشت می‌ديدم. 🌿🌳 همينطور كه به صفحه اول نگاه ميكردم و به اعمال خوبم افتخار ميكردم، يكدفعه ديدم، تمام اعمال خوبم در حال محو شدن است! صفحه پر از اعمال خوب بود اما حالا تبديل به كاغذ سفيد شده بود! 🗒 باعصبانيت به آقايي كه پشت ميز بود گفتم: چرا اينها محو شد. مگر من اين كارهاي خوب را انجام ندادم!؟ گفت: بله درست ميگويي، اما همان روز غيبت يكي از دوستانت را كردي. اعمال خوب شما به نامه عمل او منتقل شد. 🗂 باعصبانيت گفتم: چرا؟ چرا تمام اعمال من!؟ او هم غير مستقيم اشاره كرد به حديثي از پيامبر كه ميفرمايند: سرعت نفوذ آتش در خوردن گياه خشک، به پاي سرعت اثر غيبت در نابودي حسنات يک بنده نميرسد. 🔥 رفتم صفحه بعد. آن روز هم پر از اعمال خوب بود. نماز اول وقت، مسجد، بسيج، هيئت، رضايت پدر و مادر و... فيلم تمام اعمال موجود بود، اما الزم به مشاهده نبود. تمام اعمال خوب، مورد تأييد من بود. آن زمان دوران دفاع مقدس بود و خيليها مثل من بچه مثبت بودند. خيلي از كارهاي خوبي كه فراموش كرده بودم تماماً براي من يادآوري ميشد. اما باتعجب دوباره مشاهده كردم كه تمام اعمال من در حال محو شدن است! 📉 گفتم: اين دفعه چرا؟ من كه در اين روز غيبت نكردم!؟ جوان گفت: يكي از رفقاي مذهبي ات را مسخره كردي. اين عمل @KhakReez
خاکریز
#رمان #سه‌دقیقه‌در‌قیامت بخش سیزدهم چيز را دقيق نوشته بودند. جاي هيچگونه اعتراضي نبود. تمام اع
بخش چهاردهم زشت باعث نابودي اعمالت شد. بعد بدون اينكه حرفي بزند، آيه سي‌ام سوره يس برايم يادآوري شد: روز قيامت برای مسخره‌كنندگان روز حسرت بزرگی است. 🌾 خوب به ياد داشتم كه به چه چيزي اشاره دارد. من خيلي اهل شوخي و خنده و سركار گذاشتن رفقا بودم. با خودم گفتم: اگه اينطور باشه كه خيلي اوضاع من خرابه! 📝 رفتم صفحه بعد، روز بعد هم كلي اعمال خوب داشتم. اما كارهاي خوب من پاك نشد. با اينكه آن روز هم شوخي كرده بودم، اما در اين شوخيها، با رفقا گفتيم و خنديديم، اما به كسي اهانت نكرديم. غيبت نكرده بودم. هيچ گناهي همراه با شوخيهاي من نبود. براي همين، شوخيها و خنده‌هاي من، به عنوان كار خوب ثبت شده بود. با خودم گفتم: خدا را شكر. 🤲 خوشحال شدم و رفتم صفحه بعد، باتعجب ديدم كه ثواب حج در نامه عمل من ثبت شده! به آقايي كه پشت ميز نشسته بود با لبخندی از سر تعجب گفتم: حج؟! من اين اواخر مکه رفتم، در سنين نوجواني کي مكه رفتم که خبر ندارم!؟ 🕋 گفت: ثواب حج ثبت شده، برخي اعمال باعث ميشود كه ثواب چندين حج در نامه عمل شما ثبت شود. مثل اينكه از سر مهرباني به پدر و مادرت نگاه كني يا مثال زيارت با معرفت امام رضاعلیه‌السلام... 🕌 اما دوباره مشاهده كردم كه يكي يكي اعمال خوب من در حال @KhakReez
خاکریز
#رمان #سه‌دقیقه‌در‌قیامت بخش چهاردهم زشت باعث نابودي اعمالت شد. بعد بدون اينكه حرفي بزند، آيه
بخش پانزدهم پاك شدن است! ديگر نياز به سؤال نبود. خودم مشاهده كردم كه آخر شب با رفقا جمع شده بوديم و مشغول اذيت كردن يكي از دوستان بوديم، ياد آيه 65 سوره زمر افتادم كه ميفرمود: «برخی اعمال باعث حبط (نابودی) کارهای خوب انسان می‌شود. » 🍂 به دو نفري كه در كنارم بودند گفتم: شما يك كاري بكنيد!؟ همينطور اعمال خوب من نابود می‌شود و ... سري به نشانه نااميدي و اين‌كه نمی‌توانند كاري انجام دهند، برايم تكان دادند. 👁 همينطور ورق ميزدم و اعمال خوبي را می‌ديدم كه خيلي برايش زحمت كشيده بودم، اما يكی يكی محو می‌شد. 🔖 فشار روحي شديدي داشتم. كم مانده بود دق كنم. نابودي همه ثروت معنويام را به چشم می‌ديدم. نميدانستم چه كنم! هرچه شوخي كرده بودم اينجا جدي جدي ثبت شده بود. 🗂 اعمال خوب من، از پرونده‌ام خارج ميشد و به پرونده ديگران منتقل می‌شد. نكته ديگري كه شاهد بودم اينكه؛ هرچه به سنين بالاتر می‌رسيدم، ثواب كمتري از نمازهاي جماعت و هيئتها در نامه عملم می‌ديدم! 🕌 به جواني كه پشت ميز نشسته بود گفتم: در اين روزها من تمام نمازهايم را به جماعت خواندم. من در اين شبها هيئت رفتهام. چرا اينها در اينجا نيست؟ ⁉️ رو به من كرد و گفت: خوب نگاه كن. هرچه سن و سالت بيشتر ميشد، و خودنمايي در اعمالت زياد ميشد. اوايل خالصانه به مسجد و هيئت می‌رفتي اما بعدها، مسجد ميرفتي تا تو را ببينند. هيئت می‌رفتي تا رفقايت نگويند چرا نيامدي! اگر واقعاً براي خدا بود، چرا به فلان مسجد يا هيئت كه دوستانت نبودند نميرفتي؟ ادامه دارد... @KhakReez
خاکریز
#رمان #سه‌دقیقه‌در‌قیامت بخش پانزدهم پاك شدن است! ديگر نياز به سؤال نبود. خودم مشاهده كردم كه
بخش شانزدهم صفحات را كه ورق می‌زدم، وقتی عملی بسيار ارزشمند بود، آن عمل، درشت‌تر از بقيه در بالای صفحه نوشته شده بود. ✳️ در يكي از صفحات، به صورت بسيار بزرگ نوشته شده بود: 👈كمك به يك خانواده فقير👉 شرح جزئيات و فيلم آن موجود بود، ولی راستش را بخواهيد من هرچه فكر كردم به ياد نياوردم كه به آن خانواده كمك كرده باشم! 🤔 يعني دوست داشتم، اما توان مالی نداشتم كه به آنها كمك كنم. آن خانواده را می‌شناختم. آنها در همسايگی ما بودند و اوضاع مالی خوبي نداشتند. خيلي دلم می‌خواست به آنها كمك كنم، برای همين يك روز از خانه خارج شدم و به بازار رفتم. 🏘 به دو نفر از اعضای فاميل كه وضع مالي خوبي داشتند مراجعه كردم. من شرح حال آن خانواده را گفتم و اينكه چقدر در مشكلات هستند، اما آنها اعتنايی نكردند. ادامه دارد ... @KhakReez
خاکریز
#رمان #سه‌دقیقه‌در‌قیامت بخش شانزدهم صفحات را كه ورق می‌زدم، وقتی عملی بسيار ارزشمند بود، آن عمل
بخش هفدهم حتي يكي از آنها به من گفت: بچه، اين كارا به تو نيومده. اين كار بزرگترهاست. 💔 آن زمان من 15 سال بيشتر نداشتم، وقتي اين برخورد را با من داشتند، من هم ديگر پيگيري نكردم. اما عجيب بود كه در نامه عمل من، كمك به آن خانواده فقير ثبت شده بود! 💖 به جوان پشت ميز گفتم: من كاري براي آنها نكردم!؟ او گفت: تو نيت اين كار را داشتي و در اين راه تالش كردي، اما به نتيجه نرسيدي. براي همين، نيت و حركتي كه كردي، در نامه عملت ثبت شده. البته فكر و نيت كار خوب، در بيشتر صفحات ثبت شده بود. ✅ هرجايي كه دوست داشتم كار خوبي انجام دهم ولي امكانش را نداشتم، اما براي اجراي آن قدم برداشته بودم، در نامه عمل من ثبت شده بود. ولي خدا را شكر كه نيتهاي گناه و نادرست ثبت نمی‌شد. در صفحات بعد و جاي جاي اين كتاب مشاهده می‌كردم كه چنين اتفاقي افتاده. يعني نيتهاي خوب من ثبت شده بود. 📝 البته باز هم مشاهده كردم كه اعمال خوبم با اشتباهات و گناهانی که هيچ منفعتي برايم نداشت از بين رفته! به قول معروف: آش نخورده و دهان سوخته. 🥘 هرچه جلو می‌رفتم، نامه عملم بيشتر خالي می‌شد! خيلي از اين بابت ناراحت بودم. از طرفي نمی‌دانستم چه كنم. ‼️❓ اي كاش كسي بود كه می‌توانستم گناهانم را به گردن او بيندازم و اعمال خوبش را بگيرم! اما هرچه می‌گذشت بدتر می‌شد. جوان پشت ميز ادامه داد: وقتي اعمال شما بوي ريا بدهد پيش خدا ارزشي ندارد. كاري كه غير خدا در آن شريك باشد به درد همان شريك می‌خورد. اعمال خالصت را نشان بده تا كار شما سريع حل شود. 💯 مگر نشنيدهاي: «اَلأعمالُ بِالنّيات. اعمال به نيتها بستگي دارد.» ادامه دارد... @KhakReez
خاکریز
#رمان #سه‌دقیقه‌در‌قیامت بخش هفدهم حتي يكي از آنها به من گفت: بچه، اين كارا به تو نيومده. اين كار
بخش هجدهم همين طور كه با ناراحتي، كتاب اعمالم را ورق ميزدم و با اعمال نابود شده مواجه ميشدم، يكباره ديدم بالای صفحه با خط درشت نوشته شده: «نجات يك انسان» خوب به ياد داشتم كه ماجرا چيست. اين كار خالصانه براي خدا بود. ✅ به خودم افتخار كردم و گفتم: خدا را شكر. اين كار را واقعاً خالصانه براي خدا انجام دادم. ماجرا از اين قرار بود كه يك روز در دوران جواني با دوستانم براي تفريح و شنا كردن، به اطراف سد زاينده رود رفتيم. 🏊‍♂ رودخانه در آن دوران پر از آب بود و ما هم مشغول تفريح. يكباره صداي جيغ يك زن و فريادهای يك مرد همه را ميخكوب كرد! 😱 يك پسر بچه داخل آب افتاده بود و دست و پا می‌زد، هيچكس هم جرئت نمی‌كرد داخل آب بپرد و بچه را نجات دهد. 😧 من شنا و غريق نجات بلد بودم. آماده شدم كه به داخل آب بروم اما رفقايم مانع شدند! آنها می‌گفتند: اينجا نزديك سد است و ممكن است آب تو را به زير بكشد و با خودش ببرد. خطرناك است و... 🚨 اما يك لحظه با خودم گفتم: فقط براي و پريدم داخل آب. خدا را شكر كه توانستم اين بچه را نجات بدهم. هر طور بود او را به ساحل آوردم و با كمك رفقا بيرون آمديم. پدر و مادرش حسابي از من تشكر كردند. خودم را خشك كردم و لباسم را عوض کردم. @KhakReez
خاکریز
#رمان #سه‌دقیقه‌در‌قیامت بخش هجدهم همين طور كه با ناراحتي، كتاب اعمالم را ورق ميزدم و با اعمال
بخش نوزدهم آماده رفتن شديم. خانواده اين بچه شماره آدرس مرا گرفتند. اين عمل خالصانه خيلي خوب در پيشگاه ثبت شده بود. من هم خوشحال بودم. لااقل يك كار خوب با نيت الهي پيدا كردم. 🌱 می‌دانستم كه گاهي وقتها، يك عمل خوب با ، يك انسان را در آن اوضاع نجات می‌دهد. از اينكه اين عمل، خيلی بزرگ در نامه عملم نوشته شده بود فهميدم كار مهمي كرده‌ام. اما يك‌باره مشاهده كردم كه اين عمل خالصانه هم در حال پاك شدن است! 📝 با ناراحتي گفتم: مگر نگفتيد فقط كارهايي كه خالصانه براي خدا باشد حفظ می‌شود، خب من اين كار را فقط براي خدا انجام دادم. پس چرا پاك شد؟! ❓❓ جوان پشت ميز لبخندي زد و گفت: درست است، اما شما در مسير برگشت به خانه با خودت چه گفتي؟ يكباره فيلم آن لحظات را ديدم. انگار نيت دروني من مشغول صحبت بود. من با خودم گفتم: خيلي كار مهمي كردم. اگر جاي پدر مادر اين بچه بودم، به همه خبر می‌دادم كه يك جوان به خاطر فرزند ما خودش را به خطر انداخت. 🏅 اگه من جاي مسئولين استان بودم، يك هديه حسابي و مراسم ويژه می‌گرفتم. اصلا بايد روزنامه‌ها و خبرگزاری‌ها با من مصاحبه كنند. من خيلي كار مهمی كردم. فرداي آن روز تمام اين اتفاقات افتاد. خبرگزاری‌ها و روزنامه‌ها با من مصاحبه كردند. استاندار همراه با خانواده آن بچه به ديدنم آمد و يك هديه حسابی برای من آوردند و... 🎁 جوان پشت ميز گفت: تو ابتدا براي رضاي خدا اين كار را كردی، اما بعد، خرابش كردی... آرزوي اجر دنيايی كردی و مزدت را هم گرفتي. درسته؟ 🤔❓ گفتم: همه اينها درسته. بعد با حسرت گفتم: چه كنم؟! دستم خالی است. جوان پشت ميز گفت: خيلی‌ها كارهايشان را برای خدا انجام می‌دهند، اما بايد تلاش كنند تا آخر اين اخلاص را حفظ كنند. بعضيها كارهاي خالصانه را در دنيا نابود می‌كنند! ادامه دارد ... @Khakreez